شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شرعی ترین خلاف!

نازنینم! 

در زوال ساده مغزم به دیدنم بیا....نمی توانم مغزم را تمدید کنم.  

عکس دیدنت که همیشه ادامه دارد٬ به تعداد نفس های گرمت...حتی وقتی از صورت من دور دور است...! 

رفیقم! مهم نیست اگر بی آبرویی شود...من از راست روی ها بی زارم...مسیر راست بیراهه ایست که مرا به حماقت می کشاند! 

 خیالت راحت٬ همیشه بی آبرو می مانم...که این جهان هیچ آبرویی برای چشمهای همیشه خیسم...لبهای ورچیده ام....و سنگینی سینه ام٬ باقی نگذاشته. 

بیا با هم بی آبرویی کنیم...خلاف شرع کنیم...بیا با هم ناموس را تکه تکه کنیم!!! 

عزیز ترینم! 

گوش کن صدایم را٬ بیا...سیگاری بگردانیم...به سلامتی هم لیوان بچرخانیم...با خیال هم آغوشی ٬ هم خوابگی کنیم... 

من با صدایت به لحظه آخر می رسم...بیا شیرین ترین طعم را در گناه بپوشانیم...و برهنه شویم* 


پ.ن۱*: عسل اخوان...منونم عسل جان. 

پ.ن۲:آخر٬ من بوریاباف را با حریر شعر چه کار....؟!....فقط خواستم بگویم....در ره منزل لیلی همه لی لی کردید٬ شرط اول قدمش را به کجا طی کردید....؟!! مرا بحل کنید....

 

 یا علی مدد.....

 

به جای پ.ن۳!! : دردناک است وقتی ۱ ماه زودتر تولد وبلاگت را به خودت تبریک بگویی و سریع حذفش کنی....درد ناک است وقتی بفهمی روزها و شبها هم از مدارت خارج شده اند!...شاید البته بیشتر مضحک به نظر بیاید!

نظرات 104 + ارسال نظر
پدرام یگانه معافی دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:28 ب.ظ

/ احساس یه مدیر گیم نت خیلی جالبه / وقتی هیچ مشتری نداره/

اما وقتی برق بره ..........به نوشتن نمیاد


بهتر ه سوت بکشم تا کسی برام باد کنه



.............................................

کنار تابستان مشق آفتاب کنار خواهری سلام خواهری


سلام از ماست....چرا انقدر بی نشان می آی پدرام جان؟!

پدرام یگانه معافی دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ

محض تایید ات


:
:
:
:

شیخ بی چراغ

داوود دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ب.ظ

از قورمه چیزی نمونده یادم اومد گشنه می مونیم

مونده پسرم! نمی ذارم گشنه بخوابی....اسمایلی بی توجهی در روز زن!

علی چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ق.ظ

همین که گاهی ردپایی از خود به جا گذاری دل بی صاحبت را آرام می کند...امان از این زمانه ی پر رنگ و لعاب که تعداد کامنت های أدمی را ییهو به بالای ۵۰ می برد...امان...

دلتان صاحب دارد...

.... چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

کاش حاقل روز "زن" این اس ام اس ها رو باز می کردند! فقط خواستم تبریک بگویم به کسی که اگر اعتقاداتم امان می داد..... قدیس ترین "من" می نامیدمش برای این روز!هرچند که شاید نامیدنش شرعی ترین و دوست داشتنی ترین خلاف زندگیم شود....قربه ان لاالله!
یا زهرا(س)..../

پدرام یگانه معافی چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:19 ب.ظ http://maremat

./

تنها پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ

گل نبود که بفرستم اما اسم گل هم لذت بخشه!!!
گل گل گل ... !!!!!

حمیدبهادری پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.sik.blogfa.com

در این خصوص که (والله) حرف قابل به عرضی ندارم ، جزبه این بیت حافظ :
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی نکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
که البته این بیت جناب حافظ هم در این دنیای قرن بیستمی شامل کلی تبصره و تعرفه و پاورقی و ... الخ شده که تشریح ان خارج از این مقال بوده و شیرینی این احساس را از بین می برد . پس ؛
برو خوش باش و قلک خالی بفروش ...

شهرام قلی زاده پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ب.ظ http://jonobgan.blogfa.com/

سلام
کار قشنگی نوشتی خواننده هم مشتاق خواندن مطلب تا آخر می شود این یک حسن بزرگ است اما توجه داشته باش چون از موضوع ممنوعه جامعه شرقی ما نوشته ای چنین حسی در خواننده ایجاد می شود. فرض کن در یک جامعه باز چنین نوشته ای را منتشر کنی. آیا باز هم همین اشتیاق برای خواندن دارد یا کمتر است؟
من فکر می کنم این قوت هنری که در قلم شما هست و از همین نوشته هم معلوم می شود می تواند هنری تر بنویسد. اصلا همین موضوع را با لعاب آرایه ها بیارا ببین چقدر تفاوت می کند. حیف است کسی که قدرت خوب نوشتن را دارد سطحی بنویسد. باور کن اگر این قوت قلم را در نوشته هایت نمی دیدم اصلا چنین کامنتی نمی گذاشتم. و ترا با افکار و نوشته هایت می گذاشتم برای خواننده های خاص این گونه نوشته ها. اما یقین دارم که می شود با ذهنی بازتر و قوت کلام ادبی بالاتر همین موضوعات را ماندگار نوشت.
پیروز باشی

کاش حداقل یکی از مخاطبین از دریچه ای غیر جنسی به نوشته ام نگاه می کرد!اما ممنونم از توجهتان....در ضمن مخاطبان نوشته هایم همیشگی هستند.نه منحصر به نوشته ای با رنگ و لعاب ظاهرا جنسی....

... پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ http://.../

امضای (یازهرا(س))برای کسی است که...بماند.
لطفا با امضای دیگران کامنت نذارید!

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر....بی خیال برادر!

پدرام یگانه معافی جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ق.ظ

...........خوبی خوبی خوبی ؛کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوبم.خوبم.خوبم....من که اینجام!زیر بارش رحمت خدا...تو کجایی؟!!!

رسول شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ

salam. matalebetono khoondam. kheili baram jaleb bood. bi parde begam fogholade boodesh. movaffagh bashid

نظر لطف شماست....زنده باشید آنطور که شایسته زندگان است...

رسول شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

zemnan ahange webet ali boodesh be nazare man.

... شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://.../

این (پدرام یگانه معافی) و (محمد رحمی زاد) خفه کردند ما را از بس کامنتیدند!
.
.
.
حیف که در این مجازآباد دهانمان بایست بسته بماند...حیف!

شما هم زیادی حساس شده اید به گمانم.....دوستان که همیشه بوده اند!این اسم و آدرس وبلاگتان ما را کشته است!

حمیدبهادری شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ق.ظ http://www.sik.blogfa.com

سر در جیب مکاشفت دارم ... ( خواهر ) ...
عجالتا مشغول «فرشته بازی» هستم ، تا ببینم چه در نظر خدای فرشتگان مقبول بیفتد !
عجب دارم که در هنگام معاشرت و مجالست با فرشتگان از شدت شور و شیدایی نمیتوانم بنویسم و به گاه دوری از آنان از شدت درد تنهایی نمی شود نوشت ...
به عجب دنیایی گرفتار آمدیم !!!

خدایتان صبر دهد....(برادر)....

شهرام قلی زاده شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ق.ظ http://jonobgan.blogfa.com/

سلام.
مگر غیراز این است؟
البته اگر چنین است و اگر ... باز هم نشان قوت شعر است. خب شاید مشکل از من شرقی است که نگاهم گرسنه ام کتاب فروشی را کباب فروشی می خواند. چه کنیم

آویسنا خسروی شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.rueful.blogfa.com

با خواندن این پست ناخودآگاه یاد این شعر افتادم که در تک تک دفترهای خاطراتم تنها در صفحه اول جا دارد ...
ما رو باش رو چه درختی اسممونو جا می ذاریم ... ما رو باش ........
حس غریبی تازه شد ... پاینده باشی.

رسول شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ http://kafekagazi.blogfa.com

ما که راه راست نمی ریم
تو که رابطه ات با خدا خوبه
بهش بگو راه راست رو به طرف ما کج کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

محمد ر...... شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ب.ظ

من مال عهد شما نیستم ..وبه اشتباه افتادم در این شهر ..وپای می کشم از این دایره تا دایره دیگر سیب چرخش را می زند ..انار می پوسد ....وهر کس راه خانه اش را می گیرد ..من ویرانه ام را

خوشرو یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

هو الذی انزل السکینه...

مصطفی یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.31333.blogfa.com

جومونگ قوی تر است یا سرمایه های که در انقلاب فدا کردیم[رضایت]

.... یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ

همه چیز روبه راه بود؛ می خواستم فراموش شوم...فراموش کنم شاید...می خواستم چشمهایی را که به زیباییشان قامت بسته بودم...در آن میانه که تمام بهشت شاهد قامت بستنم بودند...!!فراموش کنم و بروم...که چادر مشکی تو....خراب کرد همه چیز را!همو که عسل چشمانت را و شفافیت بغض نگاهت را ٬ دو چندان کرد...الخیر و فی ما وقع... و اتفاق٬ همان چشمهای نمناک توست...سر می نهیم...یا زهرا(س)/

اعوذ بالله..........

علی یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ

آهنگ وبلاگتان رو اعصاب است...
همین.

اسپیکرتان را خاموش کنید!

محمد یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

مرجان عشق تو مرا می کشد
مرجان بذار برای یه بار هم شده از سر عاشقی نه ..دست ببرم هر کلمه ای خودش خودش از زیر آوار دلم بیرون می آید بگویم ..اول راه بگم که این قدر دست به آتش این کوره دلم نزن ..تقصیره خودته که دوباره رفتارم حرف می زنه ....ومی نویسم نام فرهاد ..وکج فهمی آوردی دم خدا گرم که تورا آفرید که خوب می فهمی با این همه علم ..با وجود این همه روان کاو..روانگاو ..ما بشیریت سو تفاهم بزرگی هستیم ..وبلد نیستیم حرف های دلمان را به تصویر بکشیم..وتحویل همدیگه بدیم..درسته کج فهمی ..لکنت فرهاد ..دختر تو خدای آتش به پا کردنی ..نامت الکی که مرجان نشد .. اما من سعی دارم روی منتطق سقراط در بیت سعدی ..در نظریه ی فروید ..پشه ی مسخ کافکا باشم بهتر از عاشقی این دوره ست به نظر من بگوچرا؟

م.... یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

..و حرف آخر اینکه هیچ کس مارا به خاطر ما دوست نداشت این خودخواهی بشر است از دوستت دارم می آید مواظب باش دارم می آیدروی دلت تیغ بکارم می آید..دشنه بکارم می آید..و..هی از این دشت که سگ هارم می آید تو نخند سینه دچارم می آید ..ودوباره پی رار ..و..وپارم ..می آید ....از این دار پاره ..پاره م می آید ..وبعداینهمه ...چیست؟چاره م می آید ..یارم می آید ..ودلدارم ....هی.

محمد رحمی زاد یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

غبار از عراق از کنار مرزبان ها که برادران من بودند از مادری به نام سیم خار دار ....این غبار شاید گرد کوزه بر شانه های قدیمی ست که راه چشمه را گم کرده اند تا آینه هم ..............

تنها یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.geleha.com

سپاس از حضور گرمت ... [گل]

پدرام یگانه معافی یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ

تابستان امسال مهمان نواز تر از همیشه / خبر خاصی نیست خواهری ./

جشنواره پشه ها در حاشیه گوهر رود راه افتاده / من منتظر خستگی های اهل پایتختم / رو پل هوایی امام زاده هاشم / هر جا عوارضی باشه / منتظرم /

پشه ها هم منتظرن


؛
؛
؛

خوب بباری

کجایی تو....؟!!فقط همین رو بگو لطفا!

شیرین دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.shirinkochooloo.blogfa.com

فقط قالب بلاگم دلتو برده؟!

پدرام یگانه معافی دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ق.ظ

از دوست ... سه نقطه ایی میخوام دهنشو باز کنه بگه آخ

پدرام یگانه معافی دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ

ایستگاه عوارضی. یکدست سپید پوشیدم . لبخند میزنم میگم سفر سلامت

( نشونی از این بهتر۹

منم همیشه همه رو تشویق می کنم که بهت سلام بدن!....سلام!

زهرا شاهدی دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:45 ب.ظ

دختر جان خانم جان
برای مرگ برادرم خواهرم هیچ توضیحی ندارم
میدونم با این اعصاب خورد فقط غر زدم به جونت یه کم از دلتو واسه غصه هام خالی بذار دلم داره میترکه
وگرنه من و تو که به قرار آدمیت اومدیم تا اینجا قرار بعد از این هم همینه نازنین.
اما بذار هنوز آغوشت جای گریه کردنهام باشه.
رو دل خودم موندم و کسی برم نمیداره مرجان
این روزهای من درد داره .

تا ته همه کله شقی هات باهاتم....

... سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ق.ظ http://.../

حالم داره به هم می خوره از این آدم های تکراری که حتا عاشقی را هم از روی دست هم تقلب می کنند!
از بس کامنت های شبیه به هم خوانده ام عقم گرفته...
ببند در این گداکده ی محبت را...

گداکده؟!!!!!!..........من اهل گدایی نیستم.اشتباه گرفتید!هرکسی از ضن خود شد یار من....

پسر خاله خس و خاشاک سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ق.ظ

برای تویی که احمدی را میپرستی : http://www.4shared.com/file/113135785/38029f15/neda.html یکی از خس و خاشاک ها که با جارو و خاک انداز های نظام ورچیده شد، فقط و فقط به خاطر اینکه اعتراض کرد به رای گم شده اش .
بغل دستیم تیر خورد تو دست اش، چه بسا اگر 20 سانت اینور تر بود منم می شدم همراه ندا، کسی که دنیا آخرین نفس های او را دید و گریست .

پ.ن : باز گلی به گوشه پدر گرانقدر که به رضایی رای داد .
پ.ن1 : فکر میکردم تو با بقیه تفاوت داری . اما حالا فهمیدم که بقیه با تو تفاوت دارند .
پ.ن حالا برو مانتوی دختران فیروزه ای رو به چالش بکش. گور پدر برادران و خواهرانم که مثل برگ خزون روی زمین ریختند و در نفس های آخر آزادی را فریاد زدند .

چه قدر جالب؛ دیروز داشتم به تو فکر می کردم که تو این اوضاع آشفته این روزها در چه حالی......از میانه بحث رسیدی پسر خاله.خاکم به دهان و هرکسی که تو را و هم رزمانت را خس و خاشاک بخواند.زود قضاوت نکن عزیز...شرمم باد اگر که آن بنده کمترین خدا را با ـ این همه بی خردی و کج روی ـ بپرستم! بی انصافی نکن رفیق....

.... سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ق.ظ

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد/حالتی رفت که معراج به فریاد آمد.........یک چیزی بگویم خانوم؟! دلم که گرفته است از نبودن ها....این طعنه های دوستان هم، خونش می کند....بگویم خانوم؟!من به قول خود شما "همین گوشه عاشقی می کنم"...اگر جایی را تنگ می کنم، والله دست خودم نیست...دلم که بی دست است، هوای پرواز به سرش زده...کمک کنید بپرد خانوم...یا زهرا(س)/

من مسئول کامنت "دیگران" نیستم.....آخ از این "دیگران"...!

پژمان سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:43 ب.ظ

بی انصافی رای تو بود که این همه بی خردی و کج روی را دیدی و چشم بسته رای در صندوق انداختی . رای تو حمایت تنها از احمدی نژاد نبود . حمایت از تمام کسانی بود که امروز به راحتی هر چه تمام تر دست بر ماشه می برند و تنها کلام اعتراض را خاموش می کنند و با وقاحت هر چه تمام تر آنها را اغتشاش گر می خوانند و در فراغشان عربده می کشند و یا حسین می گویند . پسر 12 ساله اغتشاش گر بود ، ندا اغتشاش گر بود، هر که دم از آزادی زند، اغتشاش گر است و حقیقت بگم، من همه اینها را از رای تو میبینم که 4 سال حقارت و حماقت را دیدی و در آخر نیز باز حمایت کردی.


پ.ن صبح خواب بودم نشد جواب بدم . شرمنده .

پژمان جان؛ حرفهایت بیشتر رنگ و بویی از احساسات داشت تا منطق...در جوابت حرفهای بسیاری دارم اما این فضای ساخته شده ات را مناسب عنوان کردنشان نمی بینم!من به شخصه از اینکه قرار باشه با خون، خون های ریخته شده رو بشوریم بیزارم.تا کی قرار است اشتباهات پدر و مادرهایمان را تکرار کنیم؟! به انتظار شبی می نشینم که من و تو با کوله باری از تاریخ خوانده شده این سرزمین...؛ بدون موضع گیری های متعصبانه و احساس گرایانه؛ رو در روی هم صحبت کنیم و با تمام تضاد های فکریمان؛ از ماهیت گفتمانمان لذت ببریم....زنده باش آنطور که شایسته زندگان است....

پدرام یگانه معافی سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:51 ب.ظ

....دقیقن ۴۸ ساعت دارم به این ترانه فکر میکنم .که وقت کودکی دور هم میخوندم (بچه محلها) فقط یه قسمتش یادمه . راستیتش روووم نمیشه از کسی بپرسم اخه اون موقع بیشتر دخترا میخوندن من فقط میگفتم هی هی . ببینم تو یادت میاد ؟؟؟

: بالا بلندی ( هی ) دختر هندی ( هی )


همینطور داره تو ذهنم وول میخوره میشه راهنماییم کنی خواهشمندم خواهری

اوه؛ پدرام! دقیقا ۶ ساعته که دارم به ادامه این ترانه فکر می کنم و به این نتیجه رسیدم که اگه همین قسمتش رو هم نمی گفتی یادم نمی اومد....الان که بیشتر فکر می کنم می بینم که در بازی های کودکانه مان من هم همیشه نقش «هی» گو را داشته ام!!.....بیا به یه چیز دیگه فکر کنیم عزیز!

... سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ب.ظ http://.../

ظن صحیح است همشیره!

این مهم نیست که چی درسته ؛ مهم اینه که از این همشیره گفتنتان متنفرم آقا....و از تمام رفتارهای روتین دیگر هم بیزارم...!!!!

پدرام یگانه معافی چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:30 ب.ظ

؟؟؟ / سلام؛

زم بور چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

به تابییر حضرت اخوان:
چون میهمانان به سفره ی پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خود ای پری
هر جا دلم بخواهد من دست می برم
دیگر مگو : ببین به کجا دست می بری
با میهمان مگوی : بنوش این ، منوش آن
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
هر جا دلم بخواهد ، آری ، چنین خوش است
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
....

زم بور چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

+این جا خیلی خیلی شلوغه آدم قلبش می گیره...
+چه خبرا دور و برت رو انقدر شلوغ کردی..
+هستیم شکر!
+این بعد از تایید منو ع ص با نی می کنه.!

خودمم این روزها از خیلی چیزها ع ص ب ا ن ی می شم!

زهرا موثق چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://zahramovasagh.blogspot.com

اوه مرجان
زنده ای تو؟
الان کامنتتو تو آرشیو دیدم.خیلی وقته نیستی.
خوبی؟

.... پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ

مستم از عطر صندل هایت٬ به درک که ردی نیست از قدمهایت.......یا زهرا(س)/
(دل من تنگ تنگ تنگ تنگ......تنگ شده!)

اندکی صبر.....

خوشرو پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ق.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

موافقم
چند وقتی بود خودمون رو بهش دلخوش میکردیم(الخیر فی ما وقع رو میگم).
اینکه هر چی میشه آخرش به نفع نظاممونه.
هشت سال سازندگی سرجاش بوده
هشت سال اصلاحات سر جاش بوده
آمدن مردی با شعار عدالت هم سر جاش
اما اینها هم آیا سر جاشه؟
اینکه یه نفر که هنوز تو اعتقاد به ارکان قانون اساسی مشکل داره(البته هم اعتقاد و هم التزام)با کمترین مستندات به رای مردم تمکین نکنه و با فراخوندن مردم فضا رو امنیتی کنه که ندا و خیلی بی گناه های این طرفی و اون طرفی بمیرن و مسجدی بسوزه و دشمان شاد شویم و...
آیا بازهم همه اینها به نفع نظامه؟
این روزها شدیدا احساس مسئولیت میکنم در قبال تبری.
از کی ؟
مطمئن نیستم

خوشرو پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ق.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

وااااااا!
کدوم ناجوانمردانگی؟
کدوم حق؟

خوشرو پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ق.ظ

آهام!

سمانه پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ق.ظ http://pardis28.blogfa.com

اینجا چقدر شلوغه...!
مثل دنیای تو ...

کامنت من به مرحله ی ویرایش و درج خط فاطه و پاسخ نمی رسد...
مثل خیلی از کسا نی که کنار هم هستند و هیچ وقت به هم نمی رسند...!
کی می دونه شاید لذتی که در موازی بودن هست در منطبق بودن نیست!

با من بمان با همه ی تضاد هایمان....
با من بمان ...
حتی اگر موازی باشیم......






نه خانوم! شاید چون هیچ وقت دوست نداشتم نوشته هایم را معنی کنم...نوشته هایی که نه از سر «خوب نوشتن» و یا «لفاظی» کردن بوده اند...که زندگی کرده ام آنها را!برای همین پاسخی به کامنت های تو که ـ حداقل من آنها را موازی با خود نمی دانم !! ـ ندادم.دوست تر داشتم این ماههای حرامم بگذرد و بعد به گفتگو بنشینیم بر سر به قول تو تضادهایمان که تفاهم ها از همین به ظاهر تضادها می جوشد...شلوغی اینجا را هم به پای من نگذار...شاید هیچ کس حتی تصور نکند که «مرجان» چقدر از شلوغی ها بیزار است و همه بر این باورند که : با تمام دردسرهایش٬ دنیای شلوغش را ترجیح می دهد به زندگی آرام و بی دغدغه.....اما٬ گریه اگر امان می داد٬ شاید می نوشتم از آنچه که د ل م می خواهد و م ن ط ق و شرع و عرف و کوفت.... نمی فهمد!....گریه اگر امان می داد.....

... پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ http://.../

اندکی صبر؟!!!

واقعن؟!

هیچی برای گفتن ندارم.

قصد ویرانی ندارم اما ؛ کمی دلخوشی که ایرادی ندارد....هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ؛‌ثبت است بر جریده عالم دوام ما....!

پدرام یگانه معافی پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ب.ظ

./ آرزوهات نیلوفری / تا سایه خوبی تا هم سایه خوبی / آرزوهات نیلوفری خواهری
زنده باشی./

پدرام یگانه معافی پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ب.ظ http://.........................................................

. شاید راه باز کنه از شقیقه هام که بازهم راهی مونده شاید شور شاید شورتر از گونه هایی که نبوسی یی دم . شاید بازهم از خواب بپیچم به این سوال . شاید بلاگرد باد هم باشم . راه بازکن . از گوشه چشمم بیفت . چفت . ببین باز از باد بوسه گرفتم. راه بیفت باز/ باز/ بالاتر از دستهایی که خدا شدن نری سی د م . حالا کجای برگ ذکر شدم کجای ذکر برگشتم . چفت . همه تاریکی بود . همین تا هرکجا که سمتم گرفتی . همین تاول ها که راهم کوتاس . همین سین که برای من سه نقطه دربست دست از پا:
د
ر
ا
ز
ت
ر

:
:
:
:



. چرا از شقیفه هام راه افتادی؟؟؟


جسارت کردم برات متنیدم ./

این تعابیر ؛ این سبک‌ ؛ این طور گس و تلخ ....من را به یاد شرابی می اندازد که پهلو به قامت شیراز می زند....جسارتت را دوست می داشتیم! دوست می داشتم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد