شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

لحنی شبیه دوست داشتن!

اولیای این تذکره؛ خداوندانی در خلوتند...چسبیده به نان      به وصله بیشتر!

کجای قرائتم؟...می توانی بگیر

ابراهیم مرا به آتش کشیده اید...از هیزمی به هیزمی دیگر سوزاندید مرا.خانه ام کجاست؟

سعی می کنم بر زبانم نباشی....زبانمی! با شاخه هایی متعدد؛ غیبتی آزگار...در من دخالت کرد حتما.در ترنج و انگشت های بی حواس...

شکل اطراف آفتاب گردان خانگی بود؛ لحن چشمهای تو...می گذرادم بسوزم توی باد سرد این پاییز زمستانی! تک تک لباسهایم به قنوت ایستاده اند...چه لذتی دارد قنوت گرفتن وقتی که معشوق به گردنت آویخته است!با بوسه های پیاپی...

کجای قرائتم؟!

«چنان ات دوست می دارم»


پ.ن۱:میز و صندلی های لهستانی...جاده...جنگل کوچک من...دریا...من به موازات دلایلم پای همه چیز ایستاده ام!

پ.ن۲: چه ساده اید همه تان اگر که به دنبال مخاطبید...من تمام شده ام از تمام مخاطبها!تقدیم می کنم تمام دوست داشتن های جهان را به ـ چهارم شخص مجهول ـ!

پ.ن۳:تو که می دانی..همین کافیست.برای هفت پشت شناسنامه ام!