ای یار سلام ای یار، ای یار خداحافظ

بسیار سلام از مات بسیار خداحافظ

 

بسیار برو ای یار، بسیار بیا هر بار

هر بار سلام الله، هر بار خداحافظ

 

مگذار که بشمارم اندوه جدایی را

بشمار سلامم  را، مشمار خداحافظ ...

 

هر وقت که می آیی باران سلام آور

باران و مرا تنها مگذار، خداحافظ!

 

ناچار من و  باران با ذکر تو دمسازیم

ناچار سلام الله، ناچار خداحافظ

 

ای شادی و شور امشب از مات سلام الله

دست از سر ما ای غم،  بردار، خداحافظ

 دوشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۴ 19:42   علی رضا قزوه  | 

داغ هزار دردی ، خون هزار رگبار
با ابر و باد و طوفان، رفتی خدا نگه دار


آتش همیشه آتش، غربت همیشه غربت
فریاد پشت فریاد، آوار پشت آوار


بانگی به گوش جانت ، هر روز ناله می کرد:
یک عمر زخم خوردی، از عشق دست بردار


دنیا کلوخ انداخت اما تو صبر کردی
شبلی کجا و حلاج ، حلاج بر سر دار


گر از تبار دردید، گرد جنون بگردید
بیدارباش عشق است، بیدار باش بیدار


نام شهید ما را افسوس بد نوشتند
تهمت زدند تهمت، تهمت به مرد عیار


صبحی تو زهرها را چون آب سر کشیدی
شامی شکوفه بستی با زخم های بسیار


حالا در آسمانی غرق ستاره در شام
چون ماه می درخشد نام "سمیر قنطار"

 دوشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۴ 10:49   علی رضا قزوه  | 

دنیا پر از جنازه ی آیلار است

و این ستاره ی قطبی

در آسمان جرمانا

در شامات

شهید تازه ی ما سمیر قنطار است

و دب اکبر این شبها

علامه باقرالنمر است

و هفت برادران

در آسمان افریقا

فرزندان شیخ زکزاکی هستند

دنیا پر است از بیداری

پر است از اربعین و قدس

و آن طرف

دنیای سلیته هاست

دنیای قطنامه ها و نطق و اینترپول

دنیای قرارهای پنهانی

به هر کجا که شکایت می بری

فاحشه ای نشسته است

با لهجه ی غلیظ امریکایی

حرف می زند شبیه اوباما

با هر نطقش

کمربندی منفجر می شود

که چاشنی اش وصل است به بشکه های نفت توله های عبدالعزیز

وصل است به دشداشه ی شاه متان یاهوی القطر

وصل است به نطق های تند نئوهیتلر

دیوانه ای شبیه آتاتورک

می بینی

به خاطر نبودن تو سمیر

صدها هزار گلوله و موشک ساختند

و کارخانه های مهمات

سه شیفت کار می کنند

این روزها

با پول مردمان حجاز

و روی میز فردای پریزیدنت ها

چیزی جز نقشه ی قتل شیخ زکزاکی نیست

با این همه ستاره ی این شبها تویی سمیر!

ماه شب چهارده دنیا تویی شیخ النمر!

شهاب ثاقب این شبها زکزاکی است

باید شمشیرهای بالستیک را

تیزتر کنیم

و یادمان باشد

بدون این دیپلمات های بی یقه ی ترسو

چرخ مردم ما می چرخد

و نان گران تر از این نخواهد شد

اما بدون قدس

بدون عاشقان سلیمانی

این انقلاب می شکند!

می ترسم از توافق پنهانی

از برجام و قطعنامه و ترکمان قهوه

می ترسم که قدس را به کیک زردی بفروشند

این گرسنه های سیاست

و من دنبال صالحان زمین می گردم

و خوب می دانم

که از یمن

یمانی دوران خروج خواهد کرد

و عنقریب

در کعبه اتفاق عجیبی می افتد!

12 دی ماه 1394

 شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۴ 21:5   علی رضا قزوه  | 


زيباترين باران ها در افريقا مي بارد
در "گيسلو"
"كادونا"
خونين ترين روز عاشوراست
بزرگترين فرياد
اربعين است
و سرخ ترين خبر
در "زاريا" ست
و تا هنوز شيعيان دو گروه اند
يكي تير مي خورد و يكي مدال مي گيرد
يكي تبعيد مي شود و يكي تبليغ مي شود
با اتصال دائم و پر سرعت به هر چيز
از "عرب سِت" تا ويزاي شنگن و
تا ديدار با وزير مختار
فالوده مي خورند از شيراز تا واشنگتن
برو بيا دارند با خرگوش ها و
سوسمارهاي عبدالعزيز
فلسطين، نه
زينبيه ، هرگز
جهاد، اصلا و ابدا
اما قمه، حتما
چلوكباب ، هميشه
و مرجعيتي كه مُهر مي شود دهانش
به مُهر و مِهر ملكه
و زاريا، شيراز نيست
لندن نيست
كه زاريا، قدس است و كربلاي حسين(ع) است
و زينت ابراهيم
زينب زمانه ی ماست
ام البنين نيجريه ي در خون است
بوكوحرام كتاب نمي خواند
بوكوحرام كتاب را حرام مي داند
بوكوحرام يك شاخه از "عرب ست" است
برادران حرمله و تير سه شعبه اند
بوكوحرام
حرام زاده هايي از نطفه ي حماقت و وهابيت
دزدان دريايي نفت در خشكي
در خشكه مقدسي
آن سوي مرز
مردي ده بار حبس
چندين گلوله
با چهره ای خونين
عمامه ای گلگون
و خوني كه بند نمي آيد
با چار زخم عميق در سینه
اين سوي مرز
مردي كه صبح به صبح
دوش شير مي گيرد
و نطق مي كند و رشد بادکنکی می کند
مانند اردوغان
آن سوي مرز
نان نيست
گلوله نيست
دارو نيست
ما در محاصره ايم و خدا هست
فقط دعا و گلوله بفرستيد
اين سوي مرز ولي
مردي با نوزده پست و مقام
باز مدير مي شود
وزير مي شود
و انتفاضه ي سوم آن سوي مرز است
در الخليل و غزه،
در زاريا، عدن،
تعز و حلب
اين سو ولي انتفاضه ي سكوت و بي خيالي ست
اين سو جز آنفلونزا و بيكاري
جز خورد وخواب
جز تعظیم در برابر برجام
چيزي نمانده است
آن سو گلوله نيست، تسليم نيست
اين سو پر است از روبات هایی که خم می شوند
از روبان هاي سياه
از شواليه و تسليت براي جمعه ي پاريسي
امضاي دفتر يادبود سفارت
از يكشنبه هاي زاريا خبري نيست
دوشنبه هاي زينبيه
سه شنبه هاي ضاحيه و
چارشنبه هاي غزه
پنجشنبه ها
سر بريده مي آورند از تنورهاي حلب
اين سوي مرز ولي
دخيل مي بندند به كاخ اليزه
و جمعه هايشان در شانزه ليزه مي گذرد
صحابيون شنگن و بشكن بشكن
بادمجان های دور واشنگتن دیسی
اين سوي مرز
ستاره ها را عقيم مي كنند
و خم مي شوند در برابر قطعنامه ي چاقو
به لوموند و فيگارو
اعتماد مي كنند
عالي جناباني كه ساعت ده صبح
بيدار مي شوند
و خط ارتباطي شان با ضاحيه قطع است
و زاريا را اصلا قبول ندارند
برج البراجنه شان ايفل است
ضاحيه شان برج پيزا
قسمت نشد پپروني بخورند
با قهوه ي فرانسوي قجري
مدام مي گويد:
مسيو را بگير برايم!
آن سوي مرز خمينيون "امن يجيب" مي خوانند
به عشق خامنه اي گلوله مي خورند
از شيخ عيسي به باقرالنمر
از باقرالنمر به شيخ ابراهيم
از شيخ ابراهيم به نصرالله
ما در محاصره ايم
گلوله و دعا بفرستيد
اين سوي مرز
عالي جناب رفته غسل شير به جا بياورد
آن سوي مرز
سر بريده مي آورند از زينبيه
اين سوي مرز
شمع روشن كرده اند
در ميدان محسني
شواليه ها و خوك ها و شراب ها
آن سوي مرز صداي گريه مي آيد
از خانه ي شيخ ابراهيم
ام البنين خانه ي شيخ معلوم نيست كجاست
هست، نيست، نيست، هست
"اي مادر علي
اي مادر چهار شهيد
چه كند گل سرخ"
در روزگار اين همه خواري؟
اين سوي مرز
آقاي عين مي آيد، نمي آيد، مي آيد، نمي آيد
آرمان تلنگر مي زند به اعتماد
آقاي هيچ
سرليست حزب بي خيالي و مردم!
تزريق پول و زهرماري
به معتادان پنجاه ساله ي اقتصادي
توليد درد و دود
آن سوي مرز
با سنگ و دست خالي به خيابان آمده اند
اين سو با بيل و كلنگ
افتاده اند به جان دانش و آگاهي
مردان بي سو و بي سر
مردان خاموش
مردان اخته و هويج و لبو و بستني قيفي
آن سوي مرز
زني روزي هزار مرتبه مي ميرد
و مي دود به سوي قتلگاه چهار شهيدش
اين سوي مرز
زني به فكر
اصلاح نژاد شاهين
براي شانه ی اعراب
از تارو پود ریزگرد و فتنه
تبلیغ می کنند
آب زرشک را و لیبرالیسم بی خیالی را
صعود دلار و سقوط دوغ
جنجال جام و جادوی برجام
این سوی مرز
بناست اچ آی وی
با سگ و شوالیه و شراب
وبا سفارت فنارسه و جان کری و شیرپاستورریزه
خواهرخوانده شوند با هم
از اعتماد به ابتکار
از آرمان به سیاست روز
او می آید ، نمی آید، می آید ، نمی آید
این سوی مرز
عرض کندولانس و تسلیت و لاس های دیپلماتیک
آن سوی مرز
خمینیون تازه بی هیچ نسبتی به نام و خون خمینی
با هفت هزار شهید یمنی
هزار شهید تازه ی نیجریه
این سوی مرز
لطفا چراغ ها خاموش!
دهان ها بسته!
آن سوی مرز حماسه است و گریه
می بینی آقا روح الله!
اطراف خانه ات خبری نیست
تو رفته ای آن سو
در زاریا و ضاحیه و غزه
و تیر خورده ای
عمامه ات خونین است
تمام مصطفاهایت را کشتند!
نکند آقاروح الله!
تویی که داری گریه می کنی
با چشم های خونی زاکزاکی!


26 آذرماه 1394- علی رضا قزوه

 پنجشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۴ 22:14   علی رضا قزوه  | 

به احترام مرتضی سرهنگی که رهبر معظم انقلاب فرموده بودند: اگر شاعر بودم قصیده ای برای ایشان می سرودم، ضمن احترام به مقام والای ادبی رهبر معظم انقلاب، و حرمتی که برای شعر و ادبیات مقاومت قائلند، وظیفه خود دانستم تا در آغاز 63 سالگی عمر پربرکت جناب آقای سرهنگی این قصیده را در 63 بیت تقدیم محضرشان کنم.

در ابتدا هماره از خدا بگو
نه از هوس بگو نه از هوی بگو
شروع هر قصیده نام پاک اوست
ز کبر درگذر ز کبریا بگو
نیایش است و حمد اول کلام
قنوت عاشقی ست، ربنا بگو
چو مدح انبیا و اولیاست فرض
مدیح اولیا و انبیا بگو
به مدح احمد آخرین پیامبر
قصیدتی به نعت مصطفا بگو
بیا به مدح روشنی غزل بخوان
نه از حرامیان که از حرا بگو
ز کشتگان بدر و از احد بخوان
ز تشنگان چشمه ی بقا بگو
علی ست شیر شرزه ی سخنوری
هزار بیت نذر مرتضی بگو
هنوز آتش است و شعله های در
ز گریه های سوره ی حیا بگو
هنوز زهر می دهند اشقیا
ز درد و داغ و آه مجتبی بگو
هنوز در محاصره ست نینوا
ز کشتگان دشت کربلا بگو
سر حسین را به نیزه می برند
برایم از شهید سرجدا بگو
ز مشهدالرضای راویان فتح
بیا و از حماسه ی رضا بگو
ز تشنگان حجه الوداع مهر
ز کشتگان آخرین منا بگو
دعای دست ما برات کربلاست
بیا و از اجابت دعا بگو
**
رسید اشارتی ز پیر و میر ما
قصیدتی برای مرتضی بگو
تو کیمیافروشی ای شهیدمرد
به قلب مردگان ز کیمیا بگو
دوباره خاک جبهه را سرند کن
دوباره از صفای بچه ها بگو
از اولین شب هجوم دشمنان
از ابتدا بگو، از انتها بگو
ز تنگه ی ابوغریب و حاجیان
میان تنگه ها ز تنگنا بگو
به گوش ما کلام آشنا بریز
به چشم ما حدیث توتیا بگو
بجا نگفته اند دیگران اگر
تو خود بیا و جابه جا، به جا بگو
صدای ما گرفته در گلوی مان
تو از زبان ما سخن رسا بگو
تویی معلم نخست خاطرات
به وارثان از اولین هجا بگو
ز تاخت ها که تازیان نموده اند
به پارسادلان پارسا بگو
ز "سجن الرشید" و آن سیاه چال
برای مردم از شکوه "دا" بگو
تو استخوان شکسته ی زمانه ای
بیا و از "همافر" و هما بگو
تو مرتضایی و علی علی به لب
تو ایلیاتی یی از ایلیا بگو
به دردهای بی دوا دوا بده
ز خوف گفته اند، از رجا بگو
مباد عهد انقلاب بشکند
تو مرد انقلابی از وفا بگو
جهان پر از جواب های تازه است
بیا ز چون و چند و از چرا بگو
به منطق قدیم عاشقان نگر
ز "کیف" و "کم" ز "این" و از "متی" بگو
ز آرزوی عاشقان غزل بخوان
ز "لیتَ" و "لعّل" و "عَسی" بگو
هر آنچه را که گفته و نگفته اند
از آشکارهای در خفا بگو
جهان پر از فغان طبل جنگ شد
"ز جغد جنگ و بانگ مرغوا" بگو
جهان فرو شده ست در فریب ها
بیا و از فراست و فرا بگو
بگیر نبض مردگان خاک را
چو بوعلی ز حکمت شفا بگو
ز درد پیش اهل درد دم بزن
کلام بوعلی به بوالعلا بگو
به گریه های عاشقان نگاه کن
ز رمز و راز مجلس عزا بگو
ز نیل و دجله و فرات قصه کن
ز معجزات موسی و عصا بگو
دمی ز ناله های مادران بخوان
کمی ز ضجه های جانگزا بگو
در این تلاطم پر از فریب و رنگ
ز بانگ آشنای ناخدا بگو
چه باک از خدایگان بی خدا
به کفر بی وجود ناسزا بگو
زمین هنوز در تب مباهله ست
هزار بار لعن اشقیا بگو
به من رسید آن پیام آشنا
به گوش جان حدیث آشنا بگو
ز پیر و میر ما اشارتی رسید
چکامه ای به نام مرتضی بگو
مدیح هیچ زنده را نگفته ام
به من کسی نگفته از کجا بگو
نه این حدیث من نبود از شماست
تو خود حدیث خویش را بیا بگو
**
تو مرتضاستی ز مرتضی بگو
ز "انما" بخوان، ز "هل اتی" بگو
ز کشتگان بخوان و بارها بخوان
ز عاشقان بگو و بارها بگو
بلال شو رها ز قید سین و شین
ز "نور" و "نصر" و "فتح" و از "سبا" بگو
هر آنچه را که دیده ای به ما رسان
هر آنچه را شنیده ای هلا بگو
تویی تو از قبیله شهادتین
به آنچه کفر گفته است "لا" بگو
به ما غروب های دل گرفته باز
نشانی از طلوع دلگشا بگو
زمین پر از خیانت و فریب شد
از این جهان غرق ماجرا بگو
ز عطر کربلا و کوفه و نجف
ز نور کاظمین و سامرا بگو
دمشق را و زینبیه را ببین
ز حمص و لاذقیه و حما بگو
تو همدلانه عاشق ولایتی
هماره از ولی و از ولا بگو
**
به همتش هزار آفرین نثار
به غیرتش هزار مرحبا بگو
به آن که مرد خاطرات جبهه هاست
ز جان و دل دعا کن و دعا بگو
خدا نگاه دارش از گزند باد
رسیده ختم کار "اهدنا" بگو
در ابتدای شعر گفتم از خدا
بیا در انتها هم از خدا بگو
رسیده ای به سن و سال مصطفی
سلام ها به ختم انبیا بگو

1394/8/18

 سه شنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۴ 10:0   علی رضا قزوه  | 

مطلع این غزل را بیش از ده سال است که گفته ام و سال هاست که در نامه های خصوصی به دوستان این مطلع را به کار می برم و همان سال ها چند بیتی از این غزل را نوشتم و رها کردم. تنی چند از دوستان شاعر هم این غزل را استقبال کردند و یکی از آنها حتی در کتابش این غزل را چاپ هم کرد که نمی دانم اشاره ای به شاعری که از او وام گرفته است کرده یا نه. دلیل درج این غزل هم همین است که یکی از خوانندگان این وبلاگ در باره این مطلع داوری شتابناکی کرده و تاریخ اتمام این غزل برایش شبهه ای ایجاد کرده است.  مصرعی که در گیومه آمده را از روانشاد نوذر پرنگ به وام گرفته ام. این را از قصد به وام گرفتم که نشان بدهم من به گیومه و نام شاعری که از او مصرعی یا حتی جمله ای را به وام بگیرم مقیدم. غزل را با هم می خوانیم:
 
 
اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
 
باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
 
فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام
 
ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام
 
بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام
 
"دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست"
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
 
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!
 
قبل از سلام جام  تشهد گرفته ایم

ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!

                      25 تیر ماه 1394
 پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۴ 15:14   علی رضا قزوه  | 


جز در ره حق باز نکردیم زبان را
تعظیم نبردیم جهان گذران را

از دست سیاهی برهان در شب تشویش
یا صاحب شمشیر، زمین را و زمان را

نفرین به جهانی که سرانش همه سنگ اند
اف باد به دنیا که فروبسته زبان را

دستی نکشیدند سر سوخته جانان
فرقی ننهادند بهاران و خزان را

امروز هم این طایفه ی آب فروشان
بستند به روی همگان آب روان را

داد دل خود یارب یارب ز که گیریم؟
یارب به که گوییم چنین درد گران را؟

جز خدمت رندی که قدح نوش یقین است
مردی که بنا کرد دگر باره جهان را

**
این تارتنک ها همه پامال هوایند
بستر نکنی خانه ی این تارتنان را

شد سینه ی من مجمره ی روز قیامت
خاموش کند کیست من شعله به جان را

در معرکه گرسیوز و دجال نماناد
برداشت هلا آرش ما تیر و کمان را

باری چه کنم با چه زبانی، چه بیانی
نشتر بزنم طایفه ی گورخران را

با سلسله ی سنگدلان ، کاخ نشینان
با خشم بگویید ببندند دهان را

شد سنبله و حوت همه سهم شروران
دادند به ما عقرب و جوزا ، سرطان را

وقتی خبری نیست ز انسان چه بگویم
"مر گاو و خر و استر و دیگر حیوان را"1

تاریخ گواه است که هر سلسله کآمد
میراث به ما داد همین زخم گران را

امروز ببین این همه تزویر و تکاثر
پر کرده ز زر کیسه ی بهمان و فلان را

حال دل ما مثل خزان نیست، خزان است
خیزید و خز آرید و ببینید خزان را...

**

پیدا و نهان من و ما را مفروشید
پامال مکن حرمت این لاله ستان را

با دست تهی دعوی و اصرار چه دارید؟
گر جنس ندارید ببندید دکان را

یاران منا زخم زبان تا کی و تا چند
کاین بی خردی ها ببرد توش و توان را

می ترسم از این جیفه پرستان که خطاشان
همسفره کفتار کند شیر ژیان را

اسرار شبانی اگرت نیست برادر!
دادی به کف گرگ چرا سرّ شبان را؟

**

سفیانی عصرند کنون طالب و داعش
خواهند بسوزند زمین را و زمان را

بویی به من آر از حرم حضرت زینب(س)
تا هدیه کنم در قدم او سر و جان را

من عاشق دلداده ی آن صحن غریبم
با عاشق دلداده مگو سود و زیان را

امروز ببینید صف آراسته در شام
هم خولی و هم حارث و هم شمر و سنان را

امروز ببین پشت و پناه حرم عشق
الوند و دماوند و سهند و سبلان را

آیینه ای از جنس خدا از حلب آمد
تا بشکند افسانه ی بیدادگران را

سردار بلانوش حسین همدانی
یک باره پر از آینه کردی همدان را

تا رایت مهدی(عج) ست به دست نفس تو
سفیانی و دجال نگیرند جهان را

ایران و عراق و یمن و شام عزادار
آن کیست تحمل کند این داغ گران را

جانت همه لبریز خدا، پر شده ی نور
از سینه برون ریخته ای نام و نشان را

تو رتبه ای از مرتبه دانان بهشتی
" یزدان ندهد مرتبه جز مرتبه دان را "2

پیران وفادار در این عرصه غریب اند
یارب برسان خیل هژبران جوان را

مردانی از سلسله ی رستم دستان
با دادن سر می گذرند این همه خوان را

شد معرکه بیزار ز بیداد مدد کن
تا داد بگیرم همه ی دادرسان را

این سوخته جانان همه در خط امان اند
یارب برسان یار امین را و امان را

آیینه مگر آورد از محضر قرآن
تفسیر کند مرز یقین را و گمان را

نبض من و یاران همه زیر نظر اوست
کو دست کریمش که بگیرد ضربان را

اخوانیه ای گفته ام اینک ز سر درد
از ما برسانید سلامی اخوان را

باشد به اشارات شهید همدانی
راهی بنمایند من هیچ مدان را


18 مهرماه 1394
1- از ناصرخسرو است.
2- از انوری ست.

 یکشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۴ 11:44   علی رضا قزوه  | 

برای شهدای مظلوم حادثه منا

 

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا

 

شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

 

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

 

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

 

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

 

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

 

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

 

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

 

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

 

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

 

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

 

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

 

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

 

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

 

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

 

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

 

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

 

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

 

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

 

**

 

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

 

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

 

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

 

این همان مردمان دلگیرند

 به کدامین گناه می میرند؟

 

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

 

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

 

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

 

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

 

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

 

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

 

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

 

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

 

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

 

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

 

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

 

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین

 

 یکشنبه پنجم مهر ۱۳۹۴ 19:13   علی رضا قزوه  | 

کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد

راه بیت الله اگر از هند و ایران بگذرد

 

مهربانا! یک دو جامی بیشتر از خود برآ

مست تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

 

«خون نمی خوابد» چنین گفتند رندان پیش از این

کیست می خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

 

نغمه اش در عین کثرت، جوش وحدت می زند

هرکه از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

 

پرده ی عشّاق، حاشا بی ترنّم گل کند

شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد

 

وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود

حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

 

خون سهراب و سیاوش سنگ فرش کوچه هاست

رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

 

کاشکی این روز ها بر ما نمی آمد فرود

حسرت این روز ها بر ما فراوان بگذرد

 

کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد

کاش می شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

 

حال و روز عاشقان امروز بارانی تر است

نازنینا! اندکی بنشین که باران بگذرد

 

از شراب مشرق توحید خواهد مست شد

گر نسیمِ هند، از خاک خراسان بگذرد

 پنجشنبه دوم مهر ۱۳۹۴ 15:14   علی رضا قزوه  | 

تا شود آیینه بی زنگار در ماه رجب
از خیال خویش سربردار در ماه رجب

چشم اگر دارید باران دعا را بشنوید
می چکد نور از در و دیوار در ماه رجب

کاش دور از مهر و تسبیح و ریا و جانماز
بازگردد رونق بازار در ماه رجب

باز شیخ ما به حرف آمد حدیث نفس گفت
عرض دین را برد دنیادار در ماه رجب

کاش برگردم به خود ای کاش برگردد به خود
شیخ بی عمامه و دستار در ماه رجب

اعتکاف و عشق یعنی گریه بر احوال خویش
نیمه شبها گریه کن بسیار در ماه رجب

سیزده شب معتکف در خم شدم تا پر شدم
از دعای حیدر کرار در ماه رجب

9 اردیبهشت 1393

 چهارشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۴ 17:30   علی رضا قزوه  |