پیش از خیره خیره ، انقلاب هوس هات...
از آشفته شال گیسوان پیدایم...
برآمدگی های بی اغراق تنم....و آستین های کمی از مچ بالام...
در چشم هام نگاه کن..
تمام وسوسه های زمین به سیاهچال های عسلی مردمک های من ختم می شود....!
پ.ن2:نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم.......گفتم یا نگفتم؟!! "عروس قصه ها" را هوس کرده ام این روزها...
پ.ن3 : (خصوصی) برای "خودش": من پاسخگوی هیچ خاطره ای نخواهم بود...نیستم....مفهوم است؟!!
پ.ن۴: دوستان گذشته یکی یکی بازمی گردند و من مبهوت مبهوتم...!!
مهم تر از پ.ن: بودنتان مایه آرامش و مباهات است استاد....
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی رو ایجاد کردی امیدوارم یه سر به من بزنی .روی تبلیغات هم کلیک کن موفق باشید
زیر درخت خزانی
به تو می اندیشم
تمام تنم را باد
به سخره میگیرد...
ظرفیت عشق را نداشتیم
ادایش را در آوردیم...
همان ادا در آوردنتان هم دوست داشتنی بود!
سلام
منتظر نقد شما هستم دوست عزیز
خوب که یاد دوستانتان زنده است جانم در پ ن ها و مهم تر از پ ن ها...
تند تند می خونی یادن باشه با دقت هم بخونی.
قدم نو رسیده ها مبارک.
یاد دوستان که همیشه زنده بود....اما...قدم نورسیده؟!!!!!
فوق العاده بود..
مبهوتم بعد از خوندن ۸ بار .
از صمیم قلب هوس رو مقدس می دونم و تو این اعتقاد رو ریشه دار می کنی.
خدارو شکر...
سلامی بعد از روزها بی خبری
و امیدی که هرگز نمی میرد هرچند نمی ماند
شعر بشدت زنانه ات را مثل آثار گذشته ات دوست دارم.
از واژه واژه شعرت احساس عمیق یک زن به زنانگی و ... می ریزد. عجب قوت کلامی در این شعر هست.
می خواهم این انقلاب (هوس هات) فقط انقلابش را به تمام شعر بگویم.
انصافا زیبا و ...
تصاویری که از یک بدن داده ای تا اندیشه ای که از یک رابطه و نگاهی که به یک حضور موقت داری .... زیباست. احسنت.
محبت ات همیشه بی دریغ است. از شعرهایت پیداست.
سلام دوست عزیزوهنرمندم
احساس رقیق وملایم شاعرانه ای داری که قطعن از تو هنرمندی دگرکونه خواهد ساخت زبان شعروموسقی وبازی واژه ها هنوز شایسته وبایسته از ورای احساس اندیشه تان بیرون نزده گرچه چشمان من این هارا بخوبی در ناخودآگاه تو میبیند..ولی شاید نیشتر ی لازم است که این عقده کلمه را بر کاغذ خالی کند فازدل برامده برصفحه بنشاند!!..نیشتر همان رها شدن در بینهایت شاعرانه شاعراست ..که خود را از خود رهاکنی ..که گرچنین شود وچنین شوی وچنان کنی ..آنگاه هرچه بیرون زند شعر است وسرود..شعر است وجنون ..شعراست وترانه ..شعراست و....
پیروز باشیدوسربلند ..بدرود
سلام
چطوری؟
کجا بودی تو؟
می اومدم اما اصلا حس و حال کامنت گذاشتن نداشتم!
فعلا!
ببین مرجان حس شعر عالی هست....تا حالا شعری از تو را این گونه دوست نمی داشتم
.اما باید عرض کنم تو تقریبا داری چیزی به اسم حرف ربط رو نابود میکنی....امروز فهمیدم چرا نصف چیزهایی رو که مینویسی من و خیلی ها نمی فهمیم....
میترسی وزنت بهم بخوره؟....البته وزن شناخته شده ای از شعرت در نمییابم....شاید فکر کردی خطوط شعر بیش از حد بلند میشود و به نثر می ماند.. اماراهش این نیست.....خط های شعرت از هم جداست......باید بدوزیشان بهم
اما ترکیب ها:
انقلاب هوس هات رو که اصلا دوست نداشتم......
سیاهچال های عسلی مردمک های من خیلی خوب بو د....
در چشمهام را اگر بنویسی در چشمهایم قشنگ تر نیست.....انقلاب هوسهات اگر بشود انقلاب هوسهایت بهتر نیست.....در خط دوم نوشتی گیسوان پیدایم.....
یا به زبان محاوره بنویس و یا به زبان کتابی.......این دو گانگی شعر رو شلخته کرده
بعد از همه این ایراد گیری های جزئی باز هم تاکید میکنم کارت حس بسیار خوبی دارد......و نشانه های پیشرفتت برای من محسوس بود
سلام و ...
... از جاهای دیگه هم میشه کد آهنگ گرفت . کار یه سرچه و 10 دقیقه از علافی ها ...
...
قدم شما همیشه بر دیدگان ماست . چه آپ باشیم و چه تکراری ...
...
بازم خیلی کوتاه نوشتی و من این اختصار رو دوست دارم .
بوی زن میده نوشته های آخرت ...
و بوی گله های همیشه ...
تمام وسوسه های کهکشان به سیاهچالهای مشکی چشمهای تو ختم میشود !
برآمدگیهای بی ریا ، بهانه ایست که عشق به دست من داده ...
هنوز ایمان نداری ؟
هستیم و نفس می کشیم
شما چطور؟ می تونی توی این هوا تنفس کنی؟ ما که ترجیح دادیم شش هایمان را بفروشیم و آبشش بخریم آب بهتره حداقلش اکسیژنش معلوم دی اکسیدش هم معلوم
آپم این بار متفاوت از یک ماه گذشته
پیش نوشت:
نمیدانم اگر در گذشته ساروج نبود چگونه قلعه های مستحکمشان تا به امروز ماندگار می ماند.آیا اکنون که اینهمه سیمان و ملات های مختلف هست باز می توان قلعه های مستحکمی ساخت؟
ملات حافض و مولوی و فردوسی در کاخ های بلند شعرشان چه بود که هم امروزه پابرجا مانده؟
و ملات شعر های امروزه ی ماه ...؟
اگر جسارت نباشد می خواهم بگویم: تمام حس هایت در شعر هایت ستودنی است اما آنچه جایش خالیست موزونیت و موسیقای کلمات است...لازم نیست ساختمان های امروزه محراب و هشت دری و رواق داشته باشد اما استحکام باید باشد و شعر های امروزمان نیز علارغم حس و نگاه مان باید که وحدت داشته باشد هر چند وحدت کلامی باطنی و تاویلی..و موسیقی مخصوص خودش را فارغ از مقفا بودن و ...
پسا نوشت:
تقدس ۵۲؟! چرا برایت مقدس هست ؟ پیشنهاد می کنم کتاب بت های ذهنی ُخاطرات ازلی جلال ستاری را بخوانی-اما چرا دی زاده ی بی گاهم خواندی را
نمیدانم...شاید اگر توضیح دهی بی گاهیم را بهتر بدانم.
سلام
شرمنده کردید
من هم از شما خواندن را بسیار دوست دارم
لطف و دوستی تان همیشه ماندگار
با یک رباعی به روزم
سلام
خواندمت و لذت بردم
فردا که بهار می شود می آید
بی صبر و قرار می شود می آید
او اسب سپید آرزوهایت را
آهسته سوار می شود می آید
با دو استکان رباعی آماده پذیرایی از شما هستم
درودو بدرود
بی مخاطب می نویسی یا با مخاطب ؟
هنوز هم نمی دانم!
تنها حس کلامت زیباست....
همین برایم کافی است.
ممنون از حضورت مرجان خانم
شعر ابتدایی عالی بود
مخصوصا سطر آخرش
کلا با این مطلب خوب ارتباط برقرار کردم !
باز هم بیا طرف ما
خوشحال می شم
مردمکانت دو قرص کامل...رو دست زده ای به شوکت شق القمر.....!
چشمان عسلی شما قبله قامت بستن ما شده است خانم...هوس حقیر و درمانده است در برابر زیبایی آن چشمها...یا زهرا(س)/
خاطره ها تابوت شده اند...و من....جنازه ای سر در گم...!
مفهوم بود خانوم....آنقدر مفهوم که از دیروز ؛ فقط بغض می کنم و می شکنم و دوباره روز از نو...بگذارید آنقدر بشکنم در برابرتان که دیگر "من" ی نماند که عرض اندام کند حتی با این چند خط عاشقانه...بشکنیدم خانوم...یازهرا(س)/
(هرچه از _شما_ رسد نیکوست!)
قصد ما شکستن نیست...بس کنید لطفا!
بوی کهنگی ؟!!
من که میوه ای خشبوتر سراغ ندارم !
گله های همیشه ، انکار نکن ... خیلی بارها خسته هم میشی .
اما تقصیر ما چیه ؟
راه دیگه ای برای ابراز نشناخته ایم !
به روزم
سلام مرجان عزیز
ازحس و حال واژه ها و ترکیبات لذت بردم.
برآمدگی های بی اغراق تنم زیبا بود.
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
مرجان عزیز
این بی پروا نوشتنت رو خیلی دوست دارم
فراتر از تمام تابوهای اخلاقی مورد قبول جامعه خواب زده ما
راستی...
خاطرات به ما تعلق ندارند. خاطرات ما مربوط به آدمهایی هست که در اون زمان و با اون عقاید زندگی می کردند
جهالت میلان کوندرا رو خوندی؟
[گل]
سلام
این از لطف شماست دوست من .
فرمول ؟
من نه به فرمول اعتقاد دارم و نه به بی خیالی .
اما فرمول " به بی خیالی زدن" رو خوب بلدم .
راستی که این بی پرواییت در نوشتن رو دوست دارم ...
یه اعتراف ساده ...
هی هی هی ... یاد پدرام جان به خیر...هی هی هی...این جا که می آیم بوی خیلی چیزها به مشامم می رسد...هی هی هی...بماند که بوی چیست؟... همین قدر بدانید که خوشایند هیچ بنی بشری نیست حس و حالی که به آدم دست می دهد...هی هی هی...
یا زهرا یتان تنها کسی است که آن بو را ندارد...نمی دانم چرا...به هر حال ندارد!!!
هی
.
.
.
هی
.
.
.
هی
.
.
.
هی ...هی ...هی ...!
در برابر قسمتهایی از کامنتتان که در مورد پدرام نوشته اید فقط می توانم سکوت کنم....شاید خودتان دریابید معنی سکوتم را!!!
نمیدونم دو سه روزه دارم میام وبت ولی هیچی به ذهنم نمیاد...
انگار دارم به خریتم برمیگردم!
دیگر تمام کن قصه هایت را
الاغ
محکوم به خریت شده ای
میفهمی؟
چرا خوب نیستی رفیق......ما اگر در درد خودمان هم مانده باشیم گوش خوبی هستیم برای شکایت های دوستان.....
چیزکی نوشتم که بیش از نوشته های این چند وقت به دلم نزدیک است......کابوس هایم رویا شده اند....باور میکنی؟
سلام مرجان عزیز /خوشحالم آمدی الان که افتخار آمدن به وبت نصیبم شد از آشنایی با گلی چون شما خرسندم نوشته هایت را نوش کردم ولذت بردم بهترین ها برایت از خداوند خواهانم
سلام
یک سوال : چگونه میشود که بانوان هم شیخ میشوند آن هم بی چراغ؟ و حکممت بی چراغی این شیخ کجاست؟
البته این شد دو تا سوال!
قشنگترین لحظه ها غرق شدن در چشمان است البته اگر چشمی باشد
حکمت این بی چراغی در بی مدعی بودن شیخ است....کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...با چراغ که انسانی نیافتند!
و سوال اول: به معنی شیخ رجوع کنید...بعید می دانم محدودیت جنسیتی برایش در نظر گرفته باشند!!!
از اون پست ها بوداااا....
علی علی...
سلام
با خاطراتی پر ز باران
خیس تمام لحظه هایی
موفق باشی
مرجان جان مرسی از لطف تو . دوباره سر می زنم به این هوای تازه .
سلام مرجان جان .....راستش متوجه کامنتت نشدم " خانم .... لطفا خوب باشید..."
ممنون از این که بهم سر زدی
موفق باشی
به معنی شیخ توی ذهنم رجوع کردم و فهمیدم سوالم بیراه بوده. محدودیت جنسیتی ندارد. راه شیخوخیت باز است و شما هم از این بی چراغ و بی مدعی بودن معلوم میشه که یک مرتبه ای در این راه دارید
سلام
ممنونم از حضور و نظر شما
برآمدگیهای بی اغراق تنم........بی اغراق......بی اغراق.....
.بوسه هایم ترجیع بندیست ؛ که در اندام موزون "تو" تکرار می شود....خانم.....یا زهرا(س)/
آیینه ها دچار فراموشی اند، و نام تو ورد کوچه خاموشی، امشب تکلیف پنجره، بی چشم های باز تو روشن نیست!
-زنده یاد قیصر امین پور-
...
سلامی به رسم ادب
و جهت اعلام حضور
:)
فعلا همین!
جاری باشید
مرجان عزیز
سلام
شعر مرجان را دوست دارم چون شناسنامه دار است و مثل خودش می نویسد.
واقعیت های جامعه ی انسانی را آنگونه که هست وهمگان به نوعی تحت تاثیر کشش آن قرار دارند...بی باکانه به تصویر می کشاند وتحولی را ایجاد کرده که شاید افراد دگماتیسم نپسندند. بی شک اینگونه نوشتن وسرودن مخاطبان واقعگرا راجذب می کند.
اورتیک زنانگی چون شمیمی معطر در شعر سیال است .
راستی خود شیخ چیست که حالا بی چراغ هم باشد...البته مضمونش را دریافته ام اما این سخن از فیلسوف معروف یونانی است.
همیشه یکی هست که نگرانت باشه. بی خبر نمونه.
الان باید تشکر کنم بابت بخشیده شدن؟ :)
اون دیگه جزء اختیارات خودتونه....!
سلام
انقدر زیباست یا انقدر عجیبه که هر باری که سر می زنم و این پسته! فکر می کنم جدیده و برام سخته که باور کنم نه بابا قدیمیه.
از طریق آشناها آشناییم. سر بزن!
سلام بر شیخ بی چراغ
هر چند جامانده از پرواز بودم ولی شش دانگ حواسم تهران کافه پستو بود
اینکه چه قدر بال بال زدم بماند...
خواهش می کنم
شما ببخشید اگر گفتم میام و نیومدم
دل خوش کردم به ادامه ی نشست هاتان
علی علی...
-delam havaie ziarat karde bood...delash ham hamintor...aramtarin jaei ke soragh dashtam kahfo shohada bood...khoda ein kahfoshahada ra az ma nagirad...shaabanie khandim.
-az bala ke be shahr negah mikoni yade an dialoge filme"khodahafez rafigh"miofti ke an shahid migoft:einha cheghadr bazi ra jedi gerefte and...hameie ma bazi ra kheili jedi gerefteim...az sobh ta be sham.
-tazegi ha kahfeshan ra sang kari karde and...didani shode ast.
-deraz be deraz be movazate shohadaie kahf khabidim...
-fatehe nakhandam baraieshan.
pas afate amaliate ieksan sazie mazare shohada be kahfo shohada ham resid.....kash az del e ma ham khabar dashtid vaghty ke sargardan miane vajhe ha o kalame ha migasht ta vajheii peida konad dar khor e del e MAHTAB....va begooiad ke "oo" ra ja gozashtid....ja gozashtid agha!
از اختیارتمان استفاده کردیم!!!
شما می نویسید یا نه؟!
منظورم گزارش یه روز خاص بود.
من باز هم برای سومین بار ....به خطا...کامنتهایم را پاک کردم!هرکس برنجد حق دارد...ذهنم خسته ست...بحل کنید!