تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود...خودم شعرهای شبانه اشک را،فراموش نکردم...خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند...نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای...خودم خواستم که مثل زنبوری زرد،بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند و عسلهایم صبحانه کسانی باشند،که هرگز ندیدمشان!
تنها آرزوی ساده ام این بود که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
که هر از گاهی کنار برگهای کتابم بنشینی و بعد از قرائت بارانها،
زیر لب بگویی:
«-یادت بخیر! نگهبان گریان خاطره های خاموش!
همین جمله،برای بند زدن شیشه شکسته این دل بی درمان،کافی بود!هنوز هم جای قدمهای تو،بر چشم تمام ترانه هاست...هنوز هم همنشین نام و امضای منی!دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است....همین شکفتن شعله...همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو...در پس پرده باران بی امان...شاد می شوم!
پ.ن۲:...به امیری رسد از چاه...اسیری...گاهی...این شعر فاضل رو اون روز که تو امام زاده باغ فیض اون دعای گشایش رو گرفتم یادم اومد! گفتم بهت آرزوم عوض شده...
خدایا!لیاقت ما بیشتر از اینهاست که می بینیم و داریم...تو را به خودت...گوشه نظری!
سلام مرجان خوبی؟؟
بابا چرا همه دارن از سرگیجه می نویسن؟؟
اتفاقا الان از پیش امیر میام اونم سرگیجه ای نوشته!!!!!
بابا سرم گیج رفت اینقدر سرگیجه خوندم...!!
تقصیر تو نیست
راه خانه ات از حافظه کفش هایم پاک نمی شود
چی بگم......!!!!!!!!!!!!!
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا/چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
هیج خیالی نیست...
همهی غزلها را دور ریختهام...
و این همان گاف الف ِ معروف است...
مرجان : دافود همون داود دیگه؟ چرا مسخره کرده؟
چی بگم وا...
که از سرگیجه بد تر منگی و کرختی ذهن و روح آدمه که ...
شاید بهتر است به همین حال خود شاکر نیز باشید، نگاهی به اطراف بیاندازید بیشتر شکر خواهید کرد
یا حق
دی شیخ بی چراغ همین نمیخواستم و شدها را برایم خواند!
نشد بگویم خیالی نیست...
نشد کفر دلت را در بیاورم که کافری کند...
ازخطره های خاک،
تا خواب به شیوه ی چشمان تو ،
شباهت شگرفی است.
خواهش می کنم این لالایی را تمام کن
من خوابم می آید!
دلتنگی ترانه هایت را خود نواختی...می دانم که هم بال بالهایت پرواز کردن مرد میدان می خواهد...
.
.
.
به روزم...
تو که از خاطره های همه خوش پاری...
صدایت که نمیزنم،بدان صدایی نیست...
دلی هست که بی صبر...
درد می کند هنوز...
در کمال نفهمی خودم را به خریت می زنم...همین!
به خریت زدن یا نزدن درمان چیزی نیست...مسکنی کوتاه مدت است!
می دونی می فهمم که تو زندیگت خیلی مشکلات داری ولی خب سعی کن دووم بیاری . می فهمم مردها همه اولش کلی قول و قرار می ذارن و بعدش می زنن زیرش و زندگیشون میشه کار و این چیزهای مگو ولی خب دیگه بهتر از تنهاییه نیست؟ به نظرم سعی کن بسازیش هنوزم میشه عوضش کرد . مرد بدی نیست فقط یه خورده زشته
ببخشید؟!!! این متن هیچ ارتباطی به زندگی شخصی من نداشت.چیزهای دیگری را هم که در ارتباط با همسرم نوشتید ـبه خاطر محیط وبلاگ ـ نشنیده می گیرم!!در ضمن از ۳ نقطه ها متنفرم.اگر هویت واقعی ندارید لطفا دیگر نیایید...
مرجان دارم برات.خوب زیر قولت زدی!اقای هههههههه اگه همسر دوستم نبودی اون وقت قضیه فرق میکرد...(مرجان فکر کنم این متن 3نقطه مال "دوستم "باشه؟)
نمی دونم مال کیه مهدیه اما هرکی هست فقط متاسفم براش.همین
از یه دوست مشترک دورادور سراغت رو گرفتم . از اون شنیدم زندگیت کمی مشوشه . خب اشکالی نداره زشتی اون هم چیزی نیست که من بخوام بگم تو مدرسه هم بهت گفتن یادت نیست؟ می دونی... زندگی عاشقی اگر به طلاق بکشه میشه تف سر بالا.
این به ظاهر طعنه های حقیر حتی شوق رجز خوانی را هم در آدم بیدار نمی کند... این کامنت های سراسر عقده ای هم که مانند دملی چرکین هراز چندی سرباز می کند برایم غریبه نیست...خوب می شناسمت...من و داوود در میان این ملعبه های کوچک و بی ثمرتان شاد شاد شادیم...در ضمن! حماقتتان را تنها به خاطر روح حقیرتان بخشیدیم.خدایتان ببخشد!
سلام مرجان عزیز
1. وبلاگی که اشنایان حقیقی و نه مجازی رو در بین مخاطبینش داره جای بحثهای خصوصی نیست پس این احترام به مخاطب بیخود رو کنار بذار و کامنتهایی رو که پا به عرصه خصوصی زندگیت میذاره رو پاک کن چه راست باشن چه دروغ.
2. بکش بیرون از این ناامیدی تلخ دنیا با همه تلخی هاش کلی سوژه شادی داره که فقط کافی چشمهاتو رو تلخی ببندی تا خودشونو به تو نشون بدن
3. به قولی زخمها رو روح ادم حکم میخی رو دارن که روی دیواری کوبیده میشن و همونطور که بعد از خارج کردن میخ جاش رو دیوار میمونه جای زخم هم برای همیشه رو دل و روحت میمونه پس اگه بشینی و منتظر باشی تا جاش از بین بره یک روزی به خودت میای که میبینی زندگیت رفته و تو هنوز داری تو یک انتظار واهی به سر میبری. پس جای زخم رو به عنوان یک تجربه بذار برات باقی بمونه تا هر موقع بهش نگاه میکنی بفهمی کجا چه اشتباهی کردی تا دوباره تکرارش نکنی .
تو شب یلدا یک سری دیالوگ خیلی با مسما بود : زخمهای ادم سرمایه است سرمایه تو با دیگران تقسیم نکن
یا حق
گاندی میگه:
پیروزی ان نیست که زمین نخوری بلکه انست که بعد از زمین خوردن برخیزی
یا حق
آمین
من امشبم تنهام و دلم می خواد زار بزنم ... ای خدا ... من هر شب وقتی می رفتم خونه خانومم می اومد دم در استقبال”
yesterday at 8:50 pm - Comment - Like - More
Conformist™, disheveled and sOlmaz liked this
خدا دقیقه دقیقه ی عمر من رو فداش کنه سالم برگرده / زن ذلیل هم خودتونید - You (edit | delete)
خدا نصیب کنه چه شوهره خوبی؟ جلو روشون هم میگین؟ - sOlmaz
سولماز در تمام مدتی که باهمیم در این 4 سال که از آشنایی دوستی ازدواج قایمکی و ازدواج راس راسکی مون من کار جز قربان صدقه ایشان رفتن نداشتم
--------------
“هی ده دقیقه یه بار به خانومم زنگ می زنم هیچ حرفی هم ندارم ها خب دلم تنگه”
yesterday at 8:34 pm - Comment - Like - More
elyas, baharak, J.vatan and 4 other people liked this
FriendFeed
“همسرم دو روزه نیست مث مرغ عشقی شدم که داره دق می کنه خدا یا به سلامت دارش”
yesterday at 8:16 pm - Comment - Like - More
Selma and sOlmaz liked this
وبلاگ قشنگی داری به وبلاگم سر بزن
چه بازی حقیری به پا شده اینجا که واسه من حرمت داره...
یا شیخ بی چراغ خلوت کن از هر چه نا اهل...
اخراج کردن که بلدی...اخراج کن!
اخراج کردن یعنی حذف کردن؟!نه...این ملعبه های حقیر فقط کمی موجبات بسط خاطرمان را فراهم کرد بانو!
سلام مرجان خوبی؟
ای کاش اون خنده هام از ته دل بود...!
دوست دارم از ته دل بخندم اما انگار دیگه خبری نیست از اون دوران شادی و خوشی...
قرار نبود باشم ..اما برکه مادر جوشید ....بچه به دنیا آمد ..به دیوار خورد ..وپسر شد ..بعد در یاری مهربان ..بار سارا را انار ..ودرخت شد....
حالا من در سرد بی انار ..در پرتگاه ..چراغی مرا بس که سقوط نشوم
سلام ! چند بوسه و ثانیه به آفتاب ِ تن ِ تو مانده که اینچنین مثل باران به من نزدیکی ! مثل باران به رویش ِ من. کنار ِ همین چند روز ِ پیش بعد از شنیدن صدای نازنین تو ، باز هم برای نوشتن روی همین نیمکت ِ سطرها قرار گذاشتم و بی آنکه به انتهای مهمانی ِ یادت فکر کنم با همین کلمه های همیشه عاشقانه و مهر ...
سلام...
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مث دل من
کلی لبش پریده بود همش پر ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبی بود ، نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ، یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود
سلام دوست وبلاگ نویس من من متن سر گیجه شما رو خوندم خیلی ماهرانه نگارش شده بود بهت تبریک می گم واسه خلاقیتت در نگارش وبلاگت برسر مون منت میزاری اگه بیای بهم سر بزنی