شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

ما بزرگ نمی شویم...باور کن!

«گاهی اوقات اندوه سنگ پاره خردی؛ ورای تحمل کوه در خواب کبوتر است...»

ساده بود؟!نه...دشوار... 

آنقدر که عرق از تنت جاری شود.از تمام تنت.از تقلای درک این داشتن و نداشتن....جوری "می آیی" که برای همیشه بمانم...که "مرجان تو" بمانم... 

نه.داستان این نبود؛نیست...به خدا! که لحظه ها را اصلا چه نیاز به «عنوان»! 

این «لحظه های گریز پا»... 

که در آن نفهمی صبح و شب کی بهم گره خوردند...«یکی شدند و یگانه»! "تو" فهمیدی؟! نه!داشتن یا نداشتن؛ مساله این نیست...که اصلا این لحظه ها را چه نیاز به مالکیت.به داشتن.جاری هستند در "تو"...در"من"...تو بگو «تمامیت خواهی»!همین است خب.تمامیت لحظه ها جاری است در"آن لحظات" غیر منتظره...در آن میانه؛که میانه ای هم نیست!هست؟یگانگی که میانه ندارد؛نمی شناسد.....خطوط موازی ما هم، خب اینطور به هم رسیده اند...!  

به یقین هیچ زمان مرا "اینگونه" نمی یابی..."طلب بوسه" در پنهانی ترین زوایای مغزم هم نمی گنجید!نمی گنجید.......

من اما«تو را خوب می شناسمت ری را»! اندازه همان لحظه گریز پا!  

« من؛همین من ساده...باور کن»!


پ.ن1: این نوشته برای "قریب ترین" ثانیه هایم است...! که هنوز هم نمی دانم با قاف بنویسم یا با غین!چشمانم را بستم و نوشتم...اگر بگویم از آخرین ثانیه همان لحظات تابه الان هنوز بی هوا چشمانم را می بندم و زیر لب می خندم..."چه گفتی تو؟! آن شعر شیخ بهایی چه بود؟!! یادم نمی آید..."اگر  بگویم ، دروغ نگفته ام! 

پ.ن2: از "علق" یا که از "عشق"...در شک بین لام و شین مانده ام! 

پ.ن3: به این فکر می کنم که حتما "چیزی" هست که "دیگران" انقدر بی تاب آن می شوند..."نگاهمان" را می گویم...معتکف"این"شویم...!بعید می دانم به "آن" نرسیم...! 

 

بعد نوشت:رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه .....دلی از ما ولی خراب ببرد ! درگذشت ناگهانی "پرویز مشکاتیان" ، بزرگ نوازنده سنتور ایران را تسلیت می گویم. استاد نیمه کاره مضرابهایش را رها کرد و رفت....روحش شاد

نظرات 53 + ارسال نظر
مردی که مرده بود دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

رفاقتی بینمون نمونده ...اما باز من نفر اول این جا کامنت مینویسم...
رفاقتی نموند چون تو نخواستی حتی اگر برایم نوشته باشی که سهند همه چیز رو خراب نکن......و من هیچ وقت عادت نداشتم که به زور بمانم...تو بگو مردهای مرده را چه به کار رفاقت شیخ های بی چراغ؟...ها؟

هیچ کس هیچ کسی را نشناخت
هر که پرورده ی دست وطنی
من منم دور زدنیای توام
تو تویی دور ز دنیای منی

قریبت را با قاف بنویس....رفاقتت را با غین....

گفتم این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن....گوش نکردی!

مردی که می خندد دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام..
شک در مورد چیزهایی که وجود دارند که شک نیست...علق و عشق هر دو هستند.براساس وزن درونی خوانده میشوند...یا می تونی جایی که غریبی, قریب باشی یا بلعکس...
ببخش پرحرفی کردم.

حباب دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ب.ظ http://asayemoosa.blogfa.com

؟؟؟؟
من هیچی نمیفهمم که!!!

پ درام یگانه معافی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://cheshp.blogfa.com

هی
هی

هی

هی

هی
هی

دوش می امدو رخساره بر افروخته بود

تا کجا باز دل غمزده ایی سوخته بود


( پس من چی !!!)

چی تو چی؟!!

علی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

هنوز گیج آن ثانیه هام...می فهمید؟!...ثانیه ها!

می فهمیم.......ما هم به هکذا!

پ درام یگانه معافی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ

......... به یقین قاف و غین دچاری ؟؟؟ نه نامی بر این حس نگذاشته اند تا طوری اشنا باشیم که میدانی میدانی کردنمان ... نه نامی پیدا نکرده این" ناگهان " این تب تند که لهو بودنمان لهو شرطی بودن .... دچاری و دچارم میکنی که کلمات برایم برقصند که بند بردارم و برقصم .

ب
ه
ر
ح
ا
ل

این تب تندی که هرم گونه های من که حول چشمهای من میچرخد گاهی ارام گرفته ... که یادش نا ارامم باشد .. ها !!! گاهی که نه به یک چشم بهم زدن ... بیشتر با سماعی که حالا علت سوختن شده و بغض خانقاه و دف ... یک وهله در کردستان میهمان بودم زدم برگ شیعه بودنم و رقصیدم چشم توی چشم جلالی ها گفتم بگذارید پرسه بزنم که این سماع نیست ... این تب تندی یادش نا ارامم باشد... حالا از سر خاطره گذشته تا وهله بعدی ....


هی
هی

خانقاه و رقص سماع....هی هی هی...دوباره هواییمان کردی پدرام جان...عطش را افزون می کند...با احتیاط لطفا!

یاسر دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ب.ظ http://sedyaser.blogfa.com

عیدتون مبارک همشیره...دست و پایی زدم برای فهمیدنش اما به جز جمله اول فهمی حاصل نشد...آن هم بگذارید به حساب اینکه خیلی وقته نماز شب نخواندم


علی علی...

تنها سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

برای اولین بار اول شدم....
چقدر مسخره است این کامنت من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اول شدن که مهم نیست عزیز دل...!آمدنت را دوست می دارم.

تنها سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ

به یقین هیچ زمان مرا "اینگونه" نمی یابی..."طلب بوسه" در پنهانی ترین زوایای مغزم هم نمی گنجید!نمی گنجید.......
نشد که نگم این جا را دوست می دارم بسیار....

At سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ق.ظ

این روزها جان کلام در پ.ن ها خلاصه می شوند مرجان جان !!!

سهیل نصرتی سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ق.ظ http://mahbaan.blogfa.com

درود
تولده اینجا حتمن بیاید!



روزی آنقدر پیر می شویم

که با این همه لرزش دست

هیچ سایبر شاتی هم نمی تواند

بی چروک

بگیردمان

پ درام یگانه معافی سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ

.....چه تبلیغای خوبی داره اینجا ... ارایش خلیجی ... تصور شما درباره مرگ و اخر زمان ...

چه خوب


./

به خدا نمی تونم حذفشون کنم!

پ درام یگانه معافی چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ق.ظ

نیمه دوم شروع شد ... نیمه دوم ۸۸


پاییز اومد این ور پرچین باغ که بگیره برگو بال شاخه ها

کسی از گلها نمیگیره سراغ کسی از گلها نمیگیره سراغ

پاییز شما مبارک و خواستنی


مانا ماندگار


./

مردی که مرده بود چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

گفتی این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن.....اما عمر ما را مهلت امروز و فردای شما نبود افشین خان........

سکوتم از رضایت نیست!

امیر چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://خفعذشد.ذمخل.زخ.عن

کاش از مشکاتیان هم چیزی مینوشتی مثلا شما دستی در هنر دارید
وقتی شجریان او را در آغوش کشید منتظر قاصدکی دیگر نشستم ولی افسوس که آرزویم بر خاک رفت

روحش شاد...هنوز تو شوکم!

خوشرو چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ب.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

بی خبر به روز کردی ولی من خبرت میکنم این حال و هوای دیروز و امروز و...شاید فرداهایم را.

خوشرو چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:12 ب.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

اما در مورد پستت و در مورد کل پستات نظرم نمیاد مگر واسه کامنتهات نظر بازی کنم.
حیفه واسه پستات نظر گذاشتن.
حرمت دارن نوشته هات...فقط بایست خوندشون.

کودک گمنام پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ق.ظ http://hrtsharif.blogfa.com/

« و سلام علی المرسلین »
که خوب می‌دانی که همچون ژاندارک
به رسالتت ایمان دارم
اگرچه خودت در میانه راه «علق» و «عشق»
درگیر بازی بی‌سرانجام لام و شین
مانده باشی
که این حقیر
تو را به عشق نزدیک‌تر می‌پسندد تا علق
و خوب می‌دانی که «چرا؟!»
و نیک بدان که
دوراهی قربت و غربت
هر دو به یک خانه ختم می‌شوند
خانه دوست
مهم، سوخته‌دلی و سوخته‌جانی است
که یقین دارم
سعی بین دامنه آتشفشان
و بازار آتش را
نه هفت‌بار
که هفت‌هزار بار پیموده‌ای
چه با چشمان بسته
و چه بی‌چراغ!!!
......
این حقیر نیز به روز است.
ارادتمند: کودک گمنام / مشهد مقدس

با این همه باور تو چه کنم؟!!!

>> نقطه باء << پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ

س ل ا ا ا ا ا م ! ! ! !
تا کجا؟ تا کی؟
چه قاف قربت شما باشد
چه غین غربت ما
همه درمانده شده ایم
در این دشت لم یزرع دنیا
این به در و دیوار کوبیدن ها از چه روست؟!
دیر و زودش بماند برای بعد
سوخت و سوز عشق را که به شوخی نمی توان گرفت. می شود؟!
چه بر یقین استوار باشی
چه سر تعظیم بر درگاه شک فرود آوری
چیزی تغییر نمی کند
قانون طبیعت
بی من و شما هم قانون طبیعت است
بگذار رمز این کتاب قانون را بگویم:
« ما رأیت إلا جمیلاً »
غیر این باشد
قافیه را باخته ای
و یقین بدان
نه "معتکف" این می شوی
و نه به "آن" می رسی
بسم الله بگو
و به باطن نقطه باء توسل نما
و اگرنه
این همه نقطه
کدامیک گره کار تو را گشوده اند؟!.............................

حرفتان درست...اما از بی نشان ها آزرده ام!

تنها جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ http://http://www.tannhaa.blogfa.com

گاهی سرک کشیدنم میاید
همین!
للحق

.... جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ

شما قصد سوزاندن ما را کرده اید...ما که گفتیم سر نهاده ایم به این همه شهرآشوبیتان...گفتیم خانم!
پستتان مثل زخمی ست که با دوباره خواندنش هی نمک بپاشی و دوباره و دوباره و دوباره....و باز هم بخوانیش!ما که تسلیم بودیم خانوم...بسم الله......
کامنت های بی نشانتان هم که دیگر سر به بیابان گذاشته اند....خوش به حالشان!
یا زهرا(س)/

پ درام یگانه معافی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ

ه
م
ی
ن

ه
م
ی
ن
ه
م
ی
ن


م
ن

ز
و
د

ب
ا
گ
و
ن
ه
ه
ا

ص
م
ی
م
ی

./

ه م ی ن ....؟!!!!!

مرتضی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ http://delepakeman.persianblog.ir

سلام مرجان خوبی؟
پاییز اومد و بهترین بهونه برای به روز کردن دست آدماس...
استفاده کن و لذت ببر

شریعتی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ق.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

سلام
نظرت با احترام مورد قبول ... اما واقعا دست خودم نیست ...
گاهی از آن چه باید بگویم نمی توانم بگذرم ...
...
و اما بله ما بزرگ نمی شویم ...
ما همه بچه می میریم ...
دنیای امروز همین هست ...
اما تو همچین منظوری نداشتی ...
من برداشت خودم را از یک موضوع کردم ...
آن قدر متنت خصوصی بود که به رعایت و احترام این حریم خصوصی نمی شود چیزی گفت ...
...
به امید خدا
خوش باشی

عه تا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ب.ظ

دیگه داشتم نگرانت می شدم شیخ
خوب شد اومدی
وسلام

صحبت شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com


مرجان عزیز

ماهرانه به اسارت می کشد. واژگان متبادر شده را، ذهن خلاقت...

نوستالژی با نوعی گلایه ازآنچه که خود می دانی بر مخاطب منتقل و مشهود می شودتا همنوا با دلنوشته ای از دلپرسه ات همراه شود...

عشق وادی پر خطری است مثل بلوغ رنگها در پائیز نمی دانم از شوق است یا اظطراب که تن طبیعت اشگ برگ می ریزد تا عور شود از بی خبری...افتادن درآن وبر آمدن از مصائب اش سالکی را ببایدبا روان خداوندیش تا سما کار خرابات شود...آنوقت در می یابد دلی که نسوخته باشد دل نیست و دلی که عاشق نباشد سوخته نیست دیگر نه تمامیت خواهی را چاره و نه ساده اندیشی را علاج که همه فریبی در راستای ارضا ی وجود...حالا که لحظات از پی هم می گریزند چه فرق است بین /ش و ل /که با/ ش/ سرگشتگی وبا /ل /ابزار می شود برای مکیدن جان و چه فرق است /ق و غ/وقتی مفهومش در نزدیکی برای دور ی ویا دوری برای نزدیکی باشد...
راستی طبیعت تحمل شتر را با کلفتی پوست کرگدن در پشت جانوریم به ودیعه نهاده پس بشکن سکوتت را و بنواز با چوب تعلیمیت که می خار د تن عقلم از پریشانی روزگار...

محمد حسینی مقدم شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ http://ghaedegi.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون از لطف تان
راستش من فقط این فیلم مادیگلیانی را ندیده ام
اصلا نمی دانمم چی چی هست
می شود معرفی کنید که من هم گیرش بیاورم ببینم؟

میترا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ http://nf12.blogfa.com

نه که نیایم
اینجا "سر میزنم های_ من" بسیار است اما...

برایم قریب است شاید هم غریب ...

علی علی...

پ درام یگانه معافی یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

تنهایی ام با فلاکس

تنها با لب های درشت فلاکس


ه
م
چ
ن
ی
ن









./

خوشرو دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

نه چیز خاصی نیست،خوب است ..نظر که بذاری حکما یا مخالفی یا موافق...ولی من نیستم.یعنی واسه وبلاگ شما نیستم.
وبلاگ شما میام صرفا جهت لذت بردن.
منظورم این بود از حرمت...که نبایست بیخودی نظر گذاشت.

حامد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ق.ظ http://divarekotah.persianblog.ir

سلام
خوبه که خود سرکار میدونین بیمعرفتی و این حرفا رو!
من هم با حباب و یاسر هم نظرم.
یعنی چی نفهمیدم
اصلا مگه همیشه باید چیزی از نوشته های یه نفر فهمید؟
شاید هم فهمیده باشم . اما نمیدونم همونیه که شما منظورت بوده یا نه! بنا بر این خموش میمانیم

قلی زاده دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.jonobgan.blogfa.com/

درود بر مرجان
فقط خواندم. باز هم می آیم و می خوانمو اگر بتوانم نقد می نویسم.
شاد باشی

شهرام عابدینی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ http://shahramimage.blogfa.com

سلام ...
نمی دونم برای این پست چی بنویسم برات .

اما گویی همزاد این لحظه های قریبت شده اند لحظه های من هم ...

برای استاد واقعا غمگین شدم . خیلی دوستش داشتم .

راستی به روزم .. .
نمی دونم همین جوری ...

امیر دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ http://amirkhodadadian.blogfa.com

سلام













سکوت سر شار از ناگفته هاست
زیبا بود



به روزم
و چشم به راه
خوش باشی

سین دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:43 ب.ظ http://cafezan.webphoto.ir

پیدات کردم از نو. دیدی ما با وفا تر بودیم خانم. دیدی ما شما را یافتیم از نو.

ا.د چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ

عشق هر جور نوشته بشه عشقه. با ش یا ل یا @ یا............... همه بهانه از همینه. چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت. شادی بر تو.

ا.د چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

پروردگارا :
هنر عشق ورزیدن را ...............
صلح را......

مردی که می خندد چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام...
دیدم نیومدین...گفتم بیام.
شادکام باشین.

یلدا چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://sibzamini-dagh.blogfa.com

چقدر دلتنگ اینجا بودم. چقدر سرخوشم که می توانم دوباره بخوانمت.

سید مصطفی پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ق.ظ http://poshtehpardeh.blogfa.com/

با این بخشش خیلی حال کردم:
خطوط موازی ما هم، خب اینطور به هم رسیده اند...!

امیر پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ http://amirkhodadadian.blogfa.com

سلام
آمدم
تا بگویم
به روزم
و چشم به راه
خوش باشی

مهدیه جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود/ما را کرامت تو گنه کار کرده است.

قلی زاده شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.jonobgan.blogfa.com/

درود بر مرجان
گفتم باز هم می آیم و آمدم و خواندم.
اما
بر این که نوشته ات حاصل گذر احساسی آنی از هر چه بوده است شکی ندارم(نمی دانم چرا) به همین خاطر چه می توانم بنویسم؟
اما شیوه نوشتنت جالب بود.

زم بور یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.etopia.blogfa.com

کمی دیر واسه کامنت گذاشتن فکر می کنم چهل و چندم شدن بد تره....
گویی ما همیشه چندمیم.

زم بور یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

من خواننده چند بار باید جامو عوض کنم تا بفهمم چی گفتی تو...؟!
+و من هنوز در تلاطم این نوشته هستم بگذار آرام بگیرم و بعد شاید تونستم نظری بگذارم.

دامون یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

طلب بوسه" در پنهانی ترین زوایای مغزم هم نمی گنجید!نمی گنجید.......
نمی دونم چرا اینقدر با فضای نوشته هات خوب ارتباط برقرار می کنم!
تصور بوسه می گنجه طلبش اما...طلبش رو باید فقط براورده کرد...

سمانه دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ http://pardis28.blogfa.com

دلت گرفته آره؟دل همه می گیره.دل داشته باشی می گیره دیگه.
هی......یا رفیق من لا رفیق له.ای رفیق کسی که..

- رفیقی نداره.

- تو هم قشنگیا!

صحبت سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ق.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com



مرجان خانم گرامی

سلام

لاطائلات هبوط را نوشته ام

می خوانی اش

حامد چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ http://divarekotah.persianblog.ir

به همان دلایل قبلی همان جور خموش میمانیم!

محمد چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ق.ظ http://amin345.blogfa.com

حکما باور می کنم . . .
.
.
.
یا مهدی ادرکنی . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد