"من" ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
"تو " نقشه جهان هر وجبت ترمه و کاشی...
این را همان شبی که "تهران زده" شده بود و هوس گم شدن در خیابان های تهران _ بی توجه به زمانی که به سرعت می گذشت _ به سرش زده بود ، بارها و بارها برایم "فریاد" زد...و باور کن به خودم می پیچیدم تا این غرور لعنتی را رها کنم و من هم فریاد بزنم که : عاشق ضرباهنگ واژه های موزونت شده ام! . و بگویم که ایکاش هیچ وقت خیابانهای تهران به آخر نرسد...
مرا ببخش بخاطر تمام ممیزی های بی هواسم که نمی تواند جاری شدن احساست را لمس کند...ببخش! می گذرد این روزهای حرامم...یقین بدار.
پ.ن2: خداحافظ متروی طالقانی...خداحافظ تمام خیابانهای لعنتی این شعر که ردپایت را فراموش نکردند...خداحافظ دانشکده کوچک و صمیمی ، نه...خداحافظ متروی طالقانی...!