شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

حق با تو بود...می بایست می خوابیدم

غصه نخور کرگدن.تو هم یه روز می پری!!!!!»

با شنیدن این خبر آگاهان تیتر زدند:«کرگدن ها دیوانه شده اند»مثل همیشه.آگاهان هویج حیف نون!

ما اما تا آنجا که می دانیم کرگدن قصه ما دیوانه نبود.احتمالا«جاناتان مرغ دریایی»رو خوانده بود و جوگیر شده بود.مثل خود ما که اغلب اوقات اتمسفر زده ایم! والبته ما بهش گفتیم که تو با جاناتان تفاوت داری عزیز دل!...که سر درد دلش باز شد و فهمیدیم که «دامبو» را دیده و جو گیر شده و فکر کرده مگر چه از دامبو کمتر دارد...و بماند که با چه دردسری بهش فهمانیدم که «فیل هواکردن» فقط از این دیزنی لعنتی برمی آید وحیف که اینجا قصه نیست!

....

«می بینی سلام گفتن به کسی که سلام را می فهمد...چقدر مشکل است؟»

پ.ن۱:فردا(یعنی امروز)اندیشه اسلامی دارم.به خاطر ۲ ساعت کلاس باید تا اون سر شهر برم! عوضش استادی به باحالی این استادمون تا حالا ندیدم.شاید بالاخره این تونست منو به صراط مستقیم هدایت کنه...

پ.ن۲:از اینکه بهم می گین وقتی طولانی می نویسم حوصله خوندن ندارین ممنونم...من فقط وفقط به همین خاطره که طولانی می نویسم!

پ.ن۳:نبینین انقدر به قول سبا دیوونه بازی می نویسم و خر شدم(اینا همه از الطاف سباست.خوب می فهمه منو)انقدر این روزا داغونم که حوصله هیچ کس رو ندارم....فقط چرا...به یه نفر نیاز مبرم دارم...به یه دوست واقعی که این روزا پیشم باشه...کنارم باشه...من به یه شونه احتیاج دارم که نپرسه ازم چرا...برای اشکام دلیل نخواد...من فقط یه شونه می خوام! لطفا درک بفرمایید! بی خیال...می دونم انتظار زیادی بود...من شاد شادم...مثل همیشه!

 

حق با تو بود...می بایست می خوابیدم

«رو پشت بوم خونمون یه کرگدن نشسته

غصه نخور کرگدن.تو هم یه روز می پری!!!!!»

با شنیدن این خبر آگاهان تیتر زدند:«کرگدن ها دیوانه شده اند»مثل همیشه.آگاهان هویج حیف نون!

ما اما تا آنجا که می دانیم کرگدن قصه ما دیوانه نبود.احتمالا«جاناتان مرغ دریایی»رو خوانده بود و جوگیر شده بود.مثل خود ما که اغلب اوقات اتمسفر زده ایم! والبته ما بهش گفتیم که تو با جاناتان تفاوت داری عزیز دل!...که سر درد دلش باز شد و فهمیدیم که «دامبو» را دیده و جو گیر شده و فکر کرده مگر چه از دامبو کمتر دارد...و بماند که با چه دردسری بهش فهمانیدم که «فیل هواکردن» فقط از این دیزنی لعنتی برمی آید وحیف که اینجا قصه نیست!

....

«می بینی سلام گفتن به کسی که سلام را می فهمد...چقدر مشکل است؟»

پ.ن۱:فردا(یعنی امروز)اندیشه اسلامی دارم.به خاطر ۲ ساعت کلاس باید تا اون سر شهر برم! عوضش استادی به باحالی این استادمون تا حالا ندیدم.شاید بالاخره این تونست منو به صراط مستقیم هدایت کنه...

پ.ن۲:از اینکه بهم می گین وقتی طولانی می نویسم حوصله خوندن ندارین ممنونم...من فقط وفقط به همین خاطره که طولانی می نویسم!

پ.ن۳:نبینین انقدر به قول سبا دیوونه بازی می نویسم و خر شدم(اینا همه از الطاف سباست.خوب می فهمه منو)انقدر این روزا داغونم که حوصله هیچ کس رو ندارم....فقط چرا...به یه نفر نیاز مبرم دارم...به یه دوست واقعی که این روزا پیشم باشه...کنارم باشه...من به یه شونه احتیاج دارم که نپرسه ازم چرا...برای اشکام دلیل نخواد...من فقط یه شونه می خوام! لطفا درک بفرمایید! بی خیال...می دونم انتظار زیادی بود...من شاد شادم...مثل همیشه!

 

دل دل های یک آنتی سوشیال

ولم کنید وبی خود گیر ندهید!

از روی خط کشی نمی روم؛پل هوایی هم همینطور.حال می کنم نقض مقررات کنم.اصلا دچار اختلال شخصیت ضداجتماعی شده ام.خیالتان راحت شد؟

می خواهم کارهای احمقانه کنم.بیشتر ازهمیشه.اصلا می خواهم بروم برای صدمین بار عاشق شوم.عاشق آدمی که دوهزار سال از من بزرگتر است واز فرق سر تا نوک پا بامن تفاوت دارد؛بعدش هرچه دلم خواست دیوانه بازی درآورم!

هرچه چارچوب وقانون دارید نشانم بدهید لطفا!می خواهم همه شان رابشکنم واز رویشان رد شوم.عین لودر.

می گوید خوبی؟...می گویم خوبم وحوصله خانه را ندارم...چرا؟...عصر جمعه است دیگه!...آها شماهم که منتظر!...

عزیزم چرا متوجه نیستی که برای هیچی منتظر نیستم؛نبوده ام؛نخواهم بود(تیکه ای هم که انداختی خورد به دیوار!)یا چیزی را دارم یاندارم؛منتظر داشتن نیستم ونه منتظر نداشتن.تو هم منتظر چیزی نباش که شرمنده ات می شوم!(منظورم فقط یک نفر است.اون یک نفرم دختره. الکی به خودتان نسبت ندهید!)

دوستان تازه اینجا می گویندکه خیلی باهوشم وبه  نظر می آید درآن واحد ۱۰ نفررا باهم دست می اندازم.درست است(متاسفم الان فرصت تحسین هوشمندیتان را برای کشف این واقعیت ندارم)

اما می خواهم از  این استعداد استفاده کنم.

-«عزیزم می شه یه خورده صبرکنی؟می خوام دست بندازمت!!!

-نه!

-نه؟به جهنم!نفر بعد لطفا!»

دلم شور می زند.هوا آبستن حادثه است!!!

مغبچه ای می گذشت راهزن دین ودل...

«پس کی خواهد آمد علاقه تا آخرین دقیقه؟»

نه!هرگز جوابی برای این نبود...نه!من اینکاره نبودم.اصلا بیا بی خیال شویم.سر راه یک بسته پاستیل می گیرم و همه اش را هم می جوم.وقت برگشت هم می روم واز کله پزی نزدیک دانشکده کله پاچه می خرم. «به درک راه نبردیم...»

من؛ من؛ من؛ همین من ساده؛باور کن...از همان لحظه ای که با آرامش و متانت حرفهایم را می زدم؛ می دانستم که این کاره نیستم.می دانستم که «در توان زنی دیوانه چون من نیست که جامه آرامش بپوشد...».

شک نکن که زندگی من نسخه بدل دیوانه بازی است!

حالا بیا برویم.ما آدمهای کارهای سخت نبودیم.نیستیم.نخواهیم بود.پیشتر که گفته بودم خیلی هنر کنیم دیوانه بازی بخوانیم وهرهر بخندیم.«تو وطوبی وما وقامت یار...»

حالا یک نفس عمیق می کشم.بی خیال هوای گند آلوده.کمی از این عطر مزخرفی که این روزها می زنم توی دماغم می پیچد.فکر بدی هم نیست؛وقتی مغزت پر از بوی گند است.

عطرخوشبو؛ پاستیل خوشبو.کاش کله پاچه هم خوشبو بود.

پ.ن۱:لطفا به کسی برنخورد.این فقط گوشه ای از یک مشاجره بین من و من بود!

پ.ن۲:چی کار کنم خوب؟نتوانستم...محرم نوشته از من برنمی آید!اما حتما وبلاگ سبا را بخوانید.

پ.ن۳:این روزا مثل همیشه بدجوری دلم برای یکی تنگ شده...نه نه نه منظورم تو نبودی...منظورم سرنتی پیتی بود.با اون چشمای خوشگلش که اندازه یک فنجان بود.

پ.ن۴:امروز صبح با هانیه حرف زدم.تا یک هفته شارژ شدم!

چالش فلسفی

الان دارم آهنگ *عشق داند* شجریانو گوش می دم.

آخرش نفهمیدم ـ عاقلان نقطه پرگار وجودندـ؟ یا ـ در این دایره سرگردانندـ ؟

نکنه منم دچار توهم رقص در مرکز جهان شده باشم و این فقط سرگردانیه؟

نه!به تناقض رسید.من کاملا حسی می رقصم.ولی اونایی که می خوان باهام برقصن مواضب باشن!گاهی دودوتا چهارتا می شه!با برنامه ریزی! مراقب فاصله ها باشین!

اون وقته که می گه:گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

                                   بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند...!!!

نتیجه:حالا چندچندیم؟!!

پی نوشت۱:تارا دارد میییییییییی میرد از خواب.دری وری می گوید به گمانم!

پی نوشت۲:من عجیب با این علامت تعجب(!) حال می کنم!!یه جور خودتحویل گیری مزمن به سراغ آدم میاد.

پی نوشت۳:راستی محرم شروع شده...فکر می کنم می خواستم در مورد محرم بنویسم به اینجا رسیدم...چه مسخره!