شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

...این عوعوی سگان شما نیز بگذرد!


من خود کبیره ترین گناهم؛ دامن پس کشید...!


نامه ای از زنی در جزیره ای! به نام ایران به کسی که این را می خواند...: نمی دانم اکنون که این نوشته به دستت می رسد چه روز از چه ماه و چه سالی است.اما می دانم قطعا دیگر نشانی از دیوارهای آهنین تشرع باقی نمانده است تا به نام «هوای نفس» هوای تنفست را بگیرند...


اما می خواهم بدانی که در قرن ما؛ در زمانه ما؛ من گناه کبیره مردانی هستم که برای پرهیز از گناه؛ چون سامری به سگال؛ در گورم می خواهند.نه اما در گور...که شهوتشان را چه کنند؟پس زنده ام می دارند اما در گونی و در پستو...نخند! من زنی از قرون وسطا نیستم که از ۱۳۸۶-۲۰۰۷...از ایرانم! اکنون ایران به کشف بزرگی رسیده است...به «زن»!


پس حلال مشکلات...مرد...از طرف فقها مامور و منصوب می شوند تا این پدیده غیر شرعی را شرعی کنند...و امشب...در حالی که هیچ آیین و شرعی مرا و پوشش مرا برانداز خویش نمی دید...امشب که حجابم کم از حجاب مسلمانان لبنان نداشت...کم از چادر نداشت...چشم های هرزه مامورین؛ چنان خیره ام شدند که گرمی مژه هایشان را بر پوست تنم حس کردم...و کاش می دانستید که چه کردید!


آری؛ قرون وسطا نیست.ایران است اینجا...ایران اسلامی!...چون بید می لرزی و خجلی از زن بودن خویش و باید تعهد نامه بدهی و توبه نامه بنویسی.برای چشمان هرزه شان ...باید نفست به شماره بیفتد...باید اشک بریزی که به کدامین گناه ناکرده این طور می سوزانندت...و خودت را پنهان کنی از تیر نگاه های متعجب رهگذرانی که سراپایت را برانداز می کنند تا توجیه هرچند کوچکی پیدا کنند برای این همه حقارت! و تو می سوزی از اینکه هرچه بیشتر می نگرند کمتر می یابند...نه...نمی یابند...به خدای محمد نیافتند! و تویی که در سخت ترین مصائب اشک به چشمانت نیامده ناگهان بشکنی از این همه بی انصافی!


ـ موهایت... ـ خانم؛ حتی یک طره هم بیرون نیست... ـ آرایش صورتت را چه می گویی...! ـ خانم؛ رنگ پریدگی گونه هایم را می گویی یا کبودی لبهایم را... ـ منظورم آن بوت و شلوار کوتاهت است...! ـ خانم؛ کتانی است.آن هم نه آدیداس و پوما؛ همین کفش ملی خودمان است. محض رضای خودش کمی چراغ ماشینتان را روشن کنید...تا روی کفشم آمده است این شلوار... ـ آهان! این پالتو...بدن نماست...به جرم همین می توانیم ببریمت!!!... ـ...( تمام ذهنم بر می گردد به روزهایی که با مامان تمام مغازه های سلسبیل و هفت تیر را وجب می کردیم! تا پالتویی در خور شان بیایم....تا کوچکترین تفاوت زنانگیم هم از نگاه حریص و کثیفشان پنهان بماند!)... ـ خانم؛ چه بگویم؟رندوم است گویا!


اینجا ایران است و تو...تمام گناهان کبیره ای...زنی! و مگر نه قابیل آدم خود شدم در بهشت؟ مگر نه عامل تمام گناهان منم...؟ پس توبه نامه می نویسم...با اشکهایم می نویسم.به من لطف می کنند که حبسم نمی کنند؛ که نمی برندم و با پرچم خودکشی ام نمی کنند!!!...توبه نامه می نویسم از اینکه زنم...شیطان مجسمم...برادران راه بلدم!...که حجاب را تفسیر می کنید...و دلگیرید از اینکه زن های کشورتان به مانکن های تبلیغاتی تبدیل شده اند... من امروز؛ حالم از تمام دینتان به هم خورد...!







پ.ن۱:بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم...تا سختی کمان شما نیز بگذرد!


پ.ن۲:خواستم مدحی بنویسم در رثای رئیس جمهورمان و دغدغه های بی پایانش که کاردار پرتغال را احظار کرده و خواستار پاسخگویی به نقض گسترده حقوق بشر در اروپا شده بود و ابراز نگرانی از تعداد کثیر دانشجویان در بند؛ در زندان های فرانسه!...اما نشد...آنقدر شوک زده ام که تنها می خواهم تمامیت خودم را در گوشه ای فریاد بزنم...همین!


پ.ن۳:چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد...بیداد ظالمان شما نیز بگذرد!



نظرات 58 + ارسال نظر
مردی که مرده بود سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

آخ که این لینک ها رو چه خوب و به جا اومدی

یکی مثل هیچ کس سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ق.ظ

عو عوی سگان؟!!
بی انصافی نکرده اید؟
نوشتن اشتباه یکی به پای همه٬ بیش از آنکه سبب آرامش باشد٬ دلیل خشم است و چشم بسته.

در این که این نوشته با خشم تمام نگاشته شد شکی نیست! اما هزینه اشتباه آن یک نفر را که با جسارت تمام عمل خود را قانونی جلوه می داد و آن را دستورات رسیده از «بالا» می دانست؛ چه کسی می دهد؟ اینکه تمام بدن من بلرزد از آن همه حقارت به ناحق و نفسم به شماره بیفتد در خیابان را چه کسی پاسخگوست...دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست...از چشم بسته صحبت نکنید!

مردی که مرده بود سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

تو کسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود
به نگهبانی باغی خواندی ،
باغ سبزی اری
تا که دربیداری ضامن خواب علفها باشد
وبه هنگام شب بی همه چیز
حافظ حنجره گل داوددی ،
خوبی نازک ابریشمها ،
وغزلهای ردیفش همگی لاله سرخ
حافظ خواب بهاری باشد .
تا مبادا بیدلی دست درازی بکند
به شب عصمت گلکاریها
. توکسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود
به نگهبانی باغ وطن ما خواندی .
او به اندزازه یک گلدان سبز ،
و به اندازه یک شعله کبریت نبود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ق.ظ

این عو عوی سگان رو هم خوب اومدی........ و بیداد ظالمان بقا نخواهد کرد رو هم .......اصلا کلمه به کلمه ی این پست خیلی به جا و خوب و شفاف نوشته شده

مردی که مرده بود سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

پایینی من بودم ها

مردی که مرده بود سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

ببخشید یعنی بالایی

مهردل سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ق.ظ http://www.mohredel2.blogfa.com

سلام
آنچه وصف کردید چنان تکان دهنده است که قلب هر انسانی را به درد می‌ آورد
درد بزرگ این است که بیشتر منکرات را با زرورق دین پیشکش می کنند تا توجیهی دینی برایش آورده باشند همیشه شیطان مومن نماست و مومنین حقیقی در پس پرده حجب و عفاف ما را از وجود خود غافل می کنند و هتاکان و پرده دران نقاب ایمان به صورت دارند
قهر شما از دین باوران حقیقی باعث رونق دکان بدل فروشان خواهد شد غالبا بدل فروشان هیاهوی بیشتری دارند والا در قلت هستند
بدانید این نیز بگذرد

ابوذر سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ق.ظ http://rabazeh.blogfa.com

سلام
ربنا افرغ علینا صبرا........
یا حق

حامد فدایی سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:39 ب.ظ http://hamedfadaee.blogfa.com

با سلام

قلم رسایی دارید٬ بسیار جای تبریک دارد.
اما هموطن!
من اما امروز٬ حالم از تمام دین سوزانِ مدعیِ دین بهم میخورد!
از کسانی که دردشان قدرت است و دارویش را دین دیده اند.

سیلی ات را به گوش دین نزن.

نمیتوانم دردت را با تمام وجود حس کنم اما درمانش تاختن به دینِ ملعبه دست زورگویان نیست.

دین٬ خود مظلوم است.

سیلی ات را به گوش ظالم بزن اگر جسارتش را داری!

... سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 ب.ظ

بسم الله
سلام
وقتی خوندم (من امروز حالم از تمام دینتان بهم خورد!) ...
خوشحال شدم!!!
خیلی از ماها دین دانیم.. دین دار نیستیم! که حتی اگه بودیم هم خطای ما ربطی به دین خدا نداشت!
مرجان!
تردید دارم عشق خدا رو نسبت به خودت درک کرده باشی.. تعصبی که نسبت به شخص تو داره.. فقط تو! و من.. فقط من! و...
حرفمو می فهمی؟!
منم یه دخترم..
یه روز عصر داشتم حیاط ساختمونمونو نگاه می کردم.. انقدر در نظرم زیبا بود که گفتم.. خدایا! اخه چرا ما حیاط نداریم.. خواهرم گفت..چرا! جلوته.. گفتم..نه! فقط خودمون.. گفت خب مال خودمونه.. گفتم می خوام برم تووش.. گفت برو.. گفتم می خوام مو باز برم.. گفت برو...
گفتم.. چرا نمی فهمی؟! خدا غیرتیه.. دوست نداره کسی منو موباز ببینه..
مرجان! تو حس منو می فهمی..
(چشم های هرزه مامورین؛ چنان خیره ام شدند که گرمی مژه هایشان را بر پوست تنم حس کردم...و کاش می دانستید که چه کردید!) و خدا دقیقآ از همین چشم های هرزه بیزاره..حس گرمی مژه هایشان بر..
اسمت رو دوست دارم.. قلمت را هم.. متنت زیبا بود... حسم جوشید.. سر رفت.. ببخش!
یا علی

چه کسی تشنج دیشب من را...معده درد شدید امروزم را که تا همین الان بیمارستان بودم...تهوع دائمم را...چه کسی پاسخگوست...؟!!! تو هم یک دختری...پس می فهمی تحقیر به ناحق آن هم در جلوی چشم ۱۰۰ ها رهگذری که خیره ات شدند یعنی چه...! می فهمی...؟!!!

امین سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ http://www.aliomahtab.blogfa.com

سلام.
حرفی برای گفتن ندارم!...اما برای نوشتن شاید!
نوشتنی ها را هم که نمی شود این جا نوشت...جای دیگر...حتمن می نویسم!
فقط همین جمله که:حجاب اجباری نیست!
من که یادم نمی آید...یاد آوری هم نمی خواهد...در این ناکجا آباد دین کجا و دین دار کجاست؟...
باقی بماند در فرصتی دیگر که لااقل گفتنم بیاید!

... سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:46 ب.ظ

بسم الله
سلام بازهم!
می فهمم!
برخلاف حرف اقا حامد من فکر نکردم که سیلی ات را به گوش دین زدی!!!
گفتم خوشحال شدم! چون گفتی دینتان.. نه دین خدا..
یا علی

ریحانه حقیقی چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ

من رو می شناسی! می دانی دختری نیستم که خودم را به نمایش بگذارم...باورت نمی شود اگر بگویم با همه سادگی ظاهریم سه بار جلوی دهها نفر با اینان در گیر شدم...سر هیچ نه آرایشی نه مانتوی تنگ و کوتاهی. دیشب در تندیس قدم می زدم که دیدمشان با هر قدم تنم می لرزید...راستی من تلفنم سوخته بود و روی خط دوستی دایورت بود اون روز...نمی دونم اس ام اسم رسید یا نه! آخره شب بود که خط خودم درست شده بود...من هنوز معلوم نیست بیام...

secret چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.gillet.blogfa.com

چیزی ندارم که بگویم فقط در این هاپو دونی خوشحالم که حداقل شانس دختر نبودن را دارم!!

دیگه به من سر نمیزنی.
یادت فته آره؟
من خیلی خسته ام.
بعضی چیزا رو با حنجره نمیشه فریاد زد.

وقت بخیر "مرجان"

.

secret چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.gillet.blogfa.com

ماموران اجرای طرح امنیت کسانی هستند که به دلیل کارتی که در جیب دارند به صورت قانونی حق هر گونه تعرض و تجاوز و در صورت مقاومت حق فرود آوردن مشت و لگد بر سر و کله ی دختران را دارند.

Eq چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:46 ب.ظ

بسیار متاسف شدم.امیدوارم که ...
بهتر است امیدم را در قلبم نگه دارم.شاید فردایت روشن باشد.

ارمان چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ http://zighar.blogfa.com

بسم الله
چند روز است که میایی در مسجد گوهرشاد .. گوشه ی محراب می نشینی و نگاهش می کنی و بی هیچ حرفی بر می گردی .. همه زیارتهایشان را رفته اند .. وکیل آباد! .. شاندیز! .. طرقبه! .. بازار رضا! .. اما تو .. روز آخر است .. همه زیارت وداع را هم خوانده اند .. زعفران! .. زنجبیل! .. سوغات! .. اما تو .. هنوز نگاهش می کنی .. از همانجا .. بالاخره نگاهت می کند .. جَذَبه ی چشمانش .. تو را به سمت خود می کشاند .. أأدخلُ !؟.. دستت را .. لبانت را وجب به وجب به دیوار می کشی .. کشان کشان .. به سمت کفشداری معروف .. ... .. همه جا نور است .. می بینی!؟ .. نور .. پرده های نور را یک به یک رد می کنی .. نورٌ علی نور .. یا نور المستوحشین فی الظلم! .. سلام علیکم! .. با تمام یقینت .. تردُّ سلامی .. و علیکم السلام .. ما را بس ..
صلی الله علیک یا اباالحسن، صلی الله علی روحک و بدنک، صبرت و انت الصادق المصدق، قتل الله من قتلک بالایدی و الالسن..
یا علی .. ابن موسی الرضا! .. یا علی ..

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ

بسم الله
سلام
عیدتون مبارک!
یا علی

مجاهد پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ق.ظ http://mojahedin.mihanblog.com

سلام علیکم..
اسعدالله ایامکم..
میلاد امام عاشقی مبارکتان..
یازهرا(س)./

زهرا موثق پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:47 ق.ظ http://zahramovasagh.blogspot.com

ما ایستاده ایم و داریم تاب خوردن جنازه ی حکومت های قبلی را تماشا می کنیم ، درست ایستاده ایم زیر جنازه ی کهیر زده ی رضاشاهی و داریم مشق تاریخ می کنیم. اینطوری: "مردک لوده! مردک ابله ! مردک بی شعور! آنقدر خرفت اش زده بود که راه افتاده بود آجان های از خدا بی خبرش را انداخته بود به جان زن و دختر مردم و چادر از سرشان می کشید که چی؟ که به حساب خودش مملکت را متمدن کند ، زرشک! "
آره والا! زرشک...
منتهی ماها که آجان های از خدا بی خبرمان را می فرستیم سراغ زن و دختر مردم ، برای رضای خدا و رسول خدا و کس و کارش ، ماها خرفت مان نزده...برای ماها لا زرشک!
چرا؟ چون خوشگلیم ، چون خوب ساز می زنیم...چون هدفمان آنقدر مقدس هست که بشود هر گندی را زد قاطیش و خورد.

شهر شطرنجی
شهر شطرنجی...!
دو دیوار و دهلیز سکوت
و آنگاه سایه ای که از زوال آفتاب دم می زند
مردمی و فریادی از اعماق :
مهره نیستیم
ما مهره نیستیم...!

زنانگی ما شده گوشت قربانی.یک روز می خواهند علم اش کنند به اسم تمدن کثافت شان ، یک روز می خواهند جمع اش کنند به اسم ایدئولوژی کثافتشان...
مهره نیستیم، ما مهره نیستیم...!

به افتخارش...تک تییییییییییییییییییییر!!!!!

امین پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.aliomahtab.blogfa.com

از اثرات شب بیداری است و حرف های بس ناجوانمردانه ای که شنیده شد...
ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق

چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق



چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق



هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق



من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق



این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق



من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همین که: ""برو، در پناه حق""

یا علی مدد(ی)...

سرباز پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ب.ظ http://sarbaz-e-roohullah.blogfa.com

یاحق
هر کسی دیگر نیز اگر جای شما بود باید هم اینچنین بر می آشفت.
من نیز مانند شما از آن مامور نیروی انتظامی متنفر شدم. به دو دلیل، اول برخورد آنگونه اش با خواهر ایمانی من که در عفت و اعتقادش شک ندارم، دوم منحرف کردنی حرکتی اجتماعی که من بدان معتقدم.
می دانید که بهترین راه به شکست رساندن یک سیاست اجتماعی بد اجرا کردن آن است؟

می دانید جناب رضوی هیچ کامنتی به اندازه حضور شما آرامش بخش نبود؟...شاید چون حس کردم نیازی به فریاد کشیدن برای تمامیت خواهی نیست...من نیز به آن حرکت اجتماعی معتقد بودم!!!بودم...نه...شاید اگر کمی خشمم فرو کش کند عقیده ام را بازیابم.

باران جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:44 ق.ظ http://shemsht1345.blogfa.com

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراس ِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزد ِ گورکن
از بهای ِ آزادی‌ی ِ آدمی
افزون باشد.

زم بور جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

اینجا ایران است و تو مجرمی به زن بودن نه به آدم بودن هم نه..اینجا ایران است و ما عادت کرده ایم راحت تر از نوشیدن جرعه آبی تمام خود را زیر سوال ببریم...اینجا ایران است و اجازه دارند و عدت کرده اند راحت تر از نوشیدن جرعه آبی تمام دیگری را زیر سوال ببرند..
و من شهروند همچنان بین این تضاد مانده ام...

مردی که مرده بود جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

شعر خودم بود مرجان.......یه ذره دقت کن به ستاره ها...

مردی که مرده بود جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

....این کودکان خیابانی همون یه ذره توجه رو هم ازت گرفتند

[ بدون نام ] شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ق.ظ

بسم الله
سلام
البته به گمانم سرتون شلوغه.. اما ما هم .. خب.. بگذریم..
گمان می کنم آرومتر شده باشید..
اگرچه دل مهم است! اما نمی توان رقت زمان و مکان را نادیده گرفت.. یعنی استعداد را.. هوای خوبیست برای نفس کشیدن.. برای تازگی..
دعا لطفآ
یا علی

اما شما هم...اما شما هم...خداوند نسل این ۳ نقطه را از روی زمین بردارد!

مردی که مرده بود شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

مرجان حقته...حقمونه...بیشتر از این...با این جوابی که به سرباز نوشتی....من فکر میکنم جوامعی که این طرح ها رو اجرا نمیکنن بسی از ما سالم ترن.....هممون هم خوب میدونیم....کسی حق نداره به خاطر پوشش کسی جلوش رو بگیره....به نظر دولت کارای واجب تری داره....
یعنی همه ی مسئله این بوده که با تو یکی بد رفتار شده؟؟؟... و گرنه این یک حرکت اجتماعی خوبه؟؟ که تو بهش اعتقاد داری؟؟؟؟....
میدونی هیچ تفاوتی وجود نداره بین طرح امنیت اجتماعی (امنیت؟).... با کشف حجاب رضا خانی.....صاحبان قدرت به زور عقیده شون رو تحمیل می کنن در خصوصی ترین جنبه ی زندگی مردم....یکی می گفت سانتیمانتال بشید....یکی هم میگه این طوری که ما میگیم بگردید....(باز خدا پدر اون رو بیامرزه که تکلیف مردم رو روشن کرده بود با چادری ها کار داشتن وبا زنای بی حجاب نه......اما الان کسی نمیدونه که کی رو میگیرن و کی رو نه..........نمونه اش خودت که میگی مستحق این رفتار نبودی)....
مشکل اینه که شعری که برات نوشتم رو شر فرض کردی یه بار دیگه بخونش:

تو کسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود
به نگهبانی باغی خواندی ،
باغ سبزی اری
تا که دربیداری ضامن خواب علفها باشد
وبه هنگام شب بی همه چیز
حافظ حنجره گل داوددی ،
خوبی نازک ابریشمها ،
وغزلهای ردیفش همگی لاله سرخ
حافظ خواب بهاری باشد .
تا مبادا بیدلی دست درازی بکند
به شب عصمت گلکاریها
. توکسی را که به اندازه یک گلدان هم سبز نبود
به نگهبانی باغ وطن ما خواندی .
او به اندزازه یک گلدان سبز ،
و به اندازه یک شعله کبریت نبود

جوابی را که برای سرباز نوشتم بهش ایمان داشتم.هم تو این را می دانی هم دیگران...قبلا هم نظرم را در مورد طرح ارشاد در وبلاگ ذیغار داده بودم. این پست من هم اعتراض به نادرستی اجرای آن و تفکیک ندادن حق و باطل از هم بود.همین!در پناه خدا...

باران یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ق.ظ http://shemsht1345.blogfa.com

ترجیح با کدام است؟
‏ سنگ برای سنگر؟....... یا....... سنگر برای تسلیم؟
‏ آهن برای شمشیر؟..... یا....... آهن برای آتش؟
‏ جوهر برای عشق؟....... یا....... جوهر برای مرگ؟
‏ ......................همراه شو عزیز........................‏
‏ مشارکت میلیونی
‏ دانشجوهای کل کشور‏
‏ ؟؟؟ 16آذر86 آیا حماسه میشود؟؟؟

ندا یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.azhamechizohameja.blogfa.com/

واقعا معرکه بود

با این کارا فقط چهره ی اسلام و خراب می کنن
به اسمه اسلام هر غلطی می کنن

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:49 ب.ظ

بسم الله
سلام
خدا اگه نسل سه نقطه رو هم از رو زمین برداره ما همچنان باقی خواهیم ماند.. خب دو نقطه بود!..
اما (ما هم): اگرچه سرتان شلوغ بود اما بخود حق داده بودیم که دوست داشته باشیم خلقی نو را ببینیم و بخوانیم و .. ( دو نقطه)
نمیدانم چرا دوست دارم ارام باشید.. ارام تصورتان کنم.. شاید خیال می کنم و شاید هم حس..
به روز خواهم شد.. به زودی.. سر بزنید.. خوشحال می شوم.
یا علی

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم...

نسیم یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://tofansorkh.persianblog.ir

سلام مرجان عزیز
خیلی زیبا و رسا شرح دادی،درد دل ما هم همین است بخدا.
تا کی باید چوب دختر بودن خودمان را بخوریم.خیلی پرواضح بگم که تو این مملکت هیچ جایی برای پیشرفت یه دختر نیست. باید بسوزیم و بسازیم....باید همرنگ جماعت شویم و خودمان را به کری و کوری بزنیم ... این از آن مقوله نفهمیدن های واجب است و اگر در این مواقع کنجکاوی نشان داده و اندکی روشن بین باشیم،آتش جهنم ما را میسوزاند...ما هم که نمیخواهیم دینمان را فدای دنیایمان کنیم،پس نبینیم بهتر است....
من به روزم،خوشحال میشم یه سری بزنید....

خیلی تلخ نگاه می کنی دوست من...تا بخواهی جا برای پیشرفت هست...روشمان را باید تغییر دهیم!

فصل نو یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.oskoyi.blogfa.com

سلام
بسیار دلنشین اما سوزناک و غمناک نگارش شده بود.
مرحبا بر نویسنده.
زیباترین جمله اش که من نیز در دوران دانشجویی ام بلند و رسا فریاد برآوردم همین بود " حالم از تمام دینتان بهم می خورد"
بگذارید ما را متهم به دین فروشی یا کفر یا ... بکنند. اما ما که یقین داریم این دین نیست. ما می دانیم دین رئوف است و بهترین دین الهی که در آن خداون خود فرموده " لا اکراه فی الدین"
آری ما از این دینی که شما بر مردم تحمیل کرده اید متنفریم نه از خود دین محمد (ص) و شمائید که با بد عمل کردن و القائات کثیف ذهن های پلید و شوم خودتان تیشه به ریشه ی دین محمد (ص) می زنید. لعنت خدا بر شما.
مطلب را در پیوند روزانه ی وبلاگم لینک کردم.
التماس دعا

باعث مباهاتمان است برادرم!

Eq یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ب.ظ http://riozo.blogfa.com

نمی دونم نظر قبلیم ثبت شد یا نه .برای اطمینان دوبار می نویسم.اگه شده ببخش.
دوقلوهای من ؟ اونا کی هستن؟
و در مورد عکسم لطفا واضح تر نظرتو بگو.
و امیدوارم که مدت زیادی به خاطر اون اتفاق که برات افتاد بدحال نبوده باشی (مگه میشه؟؟)

بابا کوچولو هاتو گفتم دیگه...

ریحانه حقیقی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ب.ظ

من نذاشتم ! گذاشته یکی از دوستام نمی زاره بردارم...بقیه هم گفتن بزار باشه قشنگه...موافقم باهات...

تو قشنگ بودن عکست که شکی نیست خانم.

باران دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ق.ظ http://shemsht1345.blogfa.com

‏"به خدا قسم جماعتی که ‏
‏ به یاری یکدیگر برنخیزند‏
‏ مغلوب میشوند ‏
‏ و شکست می خورند‏
‏ (نهج البلاغه)"‏
حماسه سازان با هم یکی شویم
‏ 16 /آذر/86 ‏

نسیم دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:19 ق.ظ http://tofansorkh.persianblog.ir

با سلام
سطح اندیشه و فرهنگ را با هر معیاری که بسنجیم،همین است که گفتم،اکثریت یا امل اند و یا قرتی....دقت کن اکثریت نه همه ... هرچند اون درصد کمی هم که اینطور نیستند مجبورند همرنگ جماعت شوند....

قبول ندارم.همین!

[ بدون نام ] دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ب.ظ

بسم الله
سلام
شما هرطور گفتنتان می آید بگویید..
بفرمایید.. می شنویم..
یا علی

Eq دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://riozo.blogfa.com

کوچولوهام؟؟

شبیخونی ها سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:35 ق.ظ http://www.shabikhoon1.blogfa.com

…….مهمترین دغدغه شون این باشه که نیروی تازه نفس این انقلاب کیا هستند ؟ نه اونها حق دارند به گمان اینکه خودشان این انقلاب را راه اندازی کردند همیشه و همیشه باید همه مهار این انقلاب تو دست اونها باشه و همه امور انقلاب به عهده اونها باشه ، نه من و تو حق داریم که احساس بکنیم کسانی که انقلاب رو در ابتدای راه آغاز کردند و همراهی کردند وظیفه خودشون است این رو ادامه بدهند چون......


…….لذا اینها را راحت تر می شد از صف پیغمبر اسلام جدا کرد آورد توی صفی که بشه فردا علیه انقلاب پیغمبر از انرژی و توان و خلاقیت و قدرت و نشاط و حتی تدین شون سوء استفاده کرد و این کار را کرد،


…..چه اصراری امام دارند توی این بیست و چند جلد سخنان و پیام ها و نامه هایی که توی صحیفه نور جمع شده دائماً این دوتا واژه رو کنار هم، هی بذارند اسلام ناب ، اسلام آمریکایی ، یعنی حسین بن علی ، یزیدبن معاویه که هر دو مخصوصاً تا معاویه بود و به یزید نرسیده بود نماز جماعت شون، حج شون، انفاق شون، همه کارهاشون عین پیغمبر و شبیه پیغمبر برپا بود


* دور زدن نسل سومی های انقلاب * ..............
به روزیم ........سری بزنید

علی سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ

هی مرجان، تو واقعا داری بزرگ می شوی دخترم، این نوشته با همه ی رنجی که در آن پیداست، برای من بشارت است. این کم چیزی نیست که بتوانی رنج خود را و رنج مردمان این سرمین را به تصویر بکشی و فریاد کنی. این برازنده ی زندگان است، نشانه ی زنده بودن است. زنده باشی مرجان،زنده باشی.

ممنونم جناب طهماسبی.. پدر بزرگوارم...

~سحر~ سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:20 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام مرجانم... عزیزم...
فهمیدمت خوب.... باید هم می فهمیدم...
نفرت انگیزه.... نفرت انگیز...
دلم برای خدا می سوزه که همه ی این حماقت ها و تحقیر ها و «ارشاد» ها با نام او انجام می گیره....
خدا جون بزرگیت رو شکر....

Eq سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:08 ب.ظ http://riozo.blogfa.com

می خواستم که لینکتو عوض کنم.

Eq سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ

آره به خدا راست می گی مرجان.چند وقته احساس می کنم خیلی نامرد شدم.هر کاری می کنم که نامردی نکنم نمیشه.دست خودم نیست.

sepideh پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ق.ظ http://deltange-naseria.blogsky.com

سلام دوست عزیز، خسته نباشید...

دلتنگ ناصریا آپدیت شد با :

365 حسرت را، همچنان می کشم بدنبالم ......

www.deltange-naseria.blogsky.com

موفق باشی ....

مردی که مرده بود پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

به روزم

بانو جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

سلام خانم جان
تو باور دلتنگی هات روسریمو یه ذره جلو میکشم که کسی پابرهنه وسط غصه هام نپره که خانم روسری تو بکش جلو
خانم جان اما اینها بهانه است برای من خواستم بگم کنج دلم کسی به خودش لرزید از اون ۵شنبه که گذشت حادثه بود اما نه حقیر من یه جایی از باور کم شده ام رو اون روز پس گرفتم
ممنون خانم جان
دلم مثل این هوا بس ناجوانمردانه تنگ است اما حالم خوشه بی اندازه خوش...

علی م یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ http://offstage.blogfa.com

دردناک...

غلامعلی شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:40 ب.ظ

خیلی ناراحتی راه برای شما ها که بسته نیست.
مثل خیلی از رفیقاتون که مال ملت رو خوردن و رفتند بذارید برید تا اون طرف راه کاواره ها و رقاص خونه ها براتون باز باشه و هم اینه که خیلی راحت تر اندامتون بیرون بیافته تا چیزی از بعقیه کم نداشته باشید.
یه طوری حق به جانب مطلب می نویسی انگار از زندان ابوقریب بیرون اومدی.
نه خانوم این که فکر می کنی نیست.
مثل خیلی ها که تو این مملکت دارند زندگی می کنند و تو هم خودتو خوشگل می کنی تا نگاهت کنند خیلی دیگه هم هستند که از تو و امثال تو خوششون نمیاد. دوست ندارند بیاند تو خیابون و جامعه رو پر از هرزه و هرزه نماها ببینند. چون این دوره زمونه خیلی ها مثل شما دوست دارند جلب توجه بشند یا جلو دوست و رفیق و همسایه تو تیپ و قیافه کم نیارند.
چرا فقط به خودتون نگاه می کنید؟
وقتی به مطالب سیاسیت نگاه می کنم، جلب توجه کردنت تو خیابون یادم می افته. یعنی شاید نتونی تو وبلاگ عکسهای خودتو بذاری تا همه بهت نگاه کنند ولی مطالبی می نویسی که جلب توجه داشته باشه و همه اینها ناشی از همون حسیه که بهت می گه تیپ بیا منو ... بزن تا همه نگاهت کنند.
خلاصه بگم حرفات تکراریه. نه الان 8 سال گفتید ولی مردم دورتون انداختند. دیگه 2 خرداد و 2 خردادی مرد. حرفهای بزرگتر از دهان مرد. الان حقه که داره صحبت می کنه. نه ادعا.
بشینید به امید شکست بچه مسلمونا. تا موهاتون سفید شه و زیر تابوتتون به جای الله اکبر که لیاقتشو ندارید براتون کف بزنند. اندیشه هاتون قبل از خودتون می میره . یک مرگ خیلی خیلی زودرس که اگه گوشهاتون رو خوب باز کنید صدای احتزارشو می شنوید.

غلامعلی یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:54 ب.ظ

وجود ندارید که نظر بعقیه رو در مورد مطلبتون بزنید که.
فقط گنده ...ی بلدید.
برو همون تیپ و بزن بیا تو خیابون یه کم نگاهت کنند بلکه عقدت بخوابه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد