... سرگرم نسیمی هستی چرا صورت برگردانم نه دیگر مرجانی صدایت نمیزنم مطمین باش اما یادت بخیر یاد خواب های مصنوعی که تابستان هم بود بخیر اینجا مینوشتم اینجا یادی بود زنده یادانی اما حالا چرا چرا پنجره نمیگشایی ؟؟؟
از این سوالها زیادند سالها از کودکیمان میگذرد اما همینجا من باد بادکی را بدست گرفتم یاد ترانه های کودکی هق هق کردم حالا هم شما را نمیبخشم یاد دخترک گیس بلندی سر کوچه ام که از محله رفتند می افتم آن قهر ی که باران هم آشتیمان نداد دوست داری بدانی که حالا بمن چه میگذرد دوست دارم برگردی تا ببخشمت عزیز ببخمشت ...
ضمن تقدیرازنوشته های زیبای شما .. آخرین اخباروحوادث واطلاعات درمورد مهاجرت هموطنان ما به کشوراسترالیا ونیزچگونگی اخذ ویزای کشوراندونزیا را دروبلاگ ما میتوانید بخوانید.قدم های سبز همه ی هموطنان را به وبلاگ مان خوشآمد می گوییم .با تشکر
یادم نرفته هنوز اون شبا رو و این جمله ی همیشگیتو که رفاقتا بوی جوراب گرفته من همچی رفیقی ام خط خطی گاهی زیر گاهی بم شبیه دریا پره جزر و مد تحملی باید... ولی فراموشکار نیستم نیستم مرجان
دم غروب، هرچه ماهی گرفته بودیم تو کیسه کردیم و از کنار ساحل بلند شدیم ،کنار صخره ای که پشت به دریا کرده بود. بچه ها دورزنی که خودشو لای چادر پاره اش پیچیده بود حلقه زده ، لیچار میگفتندولودگی میکردند. باد سرد زمستونی که نسیم خشکش را بر انگشتان دست وپایم خمیازه میکشید آغاز گراین صحنه غم انگیز بود
سلام دوست شاعروهنرمندعزیزم شمارا به شعر،داستان ونقاشی خود دعو.ت میکنم پای برچشم نهیدکه دردیار ما همیشه غبار قافله دوست را توتیای دیده وجرس ناقه دلبرزان رانوای دل.. کرده ایم ..این که میگویمت نه به زبان که به دل گفته ام وخوانده ام آمدنت را .............شاد باش وشادزی
دل تنگ ما پیش این مرجان هیچ ارزشی ندارد ... این بی انصاف ای بی انصاف !!! خانه بدوشی این خانه بدوشی تا عید مرا طول میدهد جاده دست راستم بود نه دف بود که از کردستان مشایعتم کرد تمام این خانه بدوشی گاهی بیاد تو جرعه ایی مینوشید ... مقام و مقام دیگری نمیشناخت و ضو نمیگرفت نامش روناک بود و مرا یاد شمایلی می انداخت که مینوشتی منم ... مقدر شد کمی بخوانیم لبی تازه کنیم کردی در دهان ما شهادت میدهد گیلکی شهادتین پذر بزرگم بود هرچقد ر ماه کامل شد این دو هفته سلیمانیه و ایستگاه های عوارضی پ درام را گم کردند هرچقد ماه کامل شد دل این تیر ماهی بیشتر می گرفت میگرفت روناک پیدا میشد که پاییز دردیست و زخمهای خودش را دارد منهم به گیلکانه ای خودم که درد تنها بارانی بود که معشوقه چشم براه ماند منو روناک بهمن هشتاد هشت از چشمه های سلیمانیه نوشیدیم رفتیم تا بندهایی که زندانی ها به یادگار نوشته بودند ترانه ترانه ترانه و هرچه اشک این پ درام داشت تمامی نداشت روناک اینجا کجاست اینهمه یاس در دل من چه میکند هرچقدر ماه کامل شد و هرچقد سلیمانیه در آغوشم گرفت نوشیدم
بی انصاف بی انصاف بی انصاف این دلتنگی بی جواب اینهمه ظلم ما که بکفریم و حرامی صدا میزنند شما که ....
سلام خانم. دلم برای خودمان می سوزد خانم!... برای خودمان که همه فرشتگان زمین را از یاد برده ایم... از یاد برده ایم پیامبران زمانه خویش را... و فقط نام هایشان را نهاده ایم بر خیابان ها و کوچه های شهر تا خیر سرمان فراموشمان نشوند... عکسشان را بزرگ نقاشی کرده ایم بر دیوارهای شهر به منظور زیباسازی فضای شهری!!! و همین چهارشنبه سوری کوفتی که بیاید باز همان عکس ها آماج حملات ترقه و نارنجک های دستی بچه ها می شوند و عده ای روسیاه تصویر سیمای آنان را سیاه می کنند... چه بگویم خانم؟! این داستان یک روز و دو روز نیست... داستان همیشگی ماست... زخم ما همیشه تازه است خانم... همیشه... شما که غریبه نیستید...
با سلام من یه کار مهمی با شما دارم لطفا ایمیل تون رو بدید یا بیاید به بلاگم من دنبال یک شخص خاص میگردم بلاگش این بود naghsheghalb2002.blogfa.com خانم نگار نادری اهل قم اگر میشناسیدش لطفا به من اطلاع بدید خیلی مهمه ممنون میشم یاعلی
چه بی تابانه می خواهم ات ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تورا طلب می کنم
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه یی بیهوده است
بوی پیراهنت اینجا
و اکنون.-
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالیست."
شیرین
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ
برای مرجان… و نمی دانم زندگی چه بازی است که ما را از خورشیدی به خورشید دیگر وعده می دهد…! و شاید ما بازی ای ساختیم به نام زندگی… که در این بازی سرا،اوازی از خودمان نیست…!گلدان گلی به سلیقه ی خودمان نخریدیم و در پرده پرده هایش وحشت و توهم از دیگری موج می زند. ما مبهمیم یا جهان؟! شاید که راه های سبز شدن زندگیمان را با ترس،با اندیشه نابخردان گم کرده ایم. در هر جا از این زندگی،گلیمی،کتابی،چهار راهی،مترو ای ،ما را به فرار از برای مواجه نشدن و قرار از برای درماندگی مجبور می کند… من،تو،او …همه.. غبار الوده ی ِ…غبار الوده ی ِ… یک نگاه نا بجاییم… شاید باید توقفی کرد تا ارام با هم بخوانیم: زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه ی عشق زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه ی دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست خبر رفتن موشک به فضا لمس تنهایی ماه فکر بوییدن گل در کره ای دیگر زندگی شستن یک بشقاب است زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است زندگی مجذور ایینه است زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست.
سلام مرجان جان خوبی؟ برای چندمین باره که کامنت می ذارم که هر بار به یه دلیل نمی شد. چه خبرا؟ وای که چقد دلم برای اینجا تنگ شده بود. کجایی تو؟ چرا تعطیل کردی بابا؟ از بابت اون کامنتت ممنون. اون روز رستوران اسفندیار بودیم و برنامه قطبی و ... ولی دیدن من واقعا اینقدر ذوق نداره ها!!!!!!!!
به روزم با امت امام روح الله نمی خواهد نام امامش علیه امامش هزینه شود
شکلات تلخ
جمعه 28 خردادماه سال 1389 ساعت 07:19 ب.ظ
هر وقت دلم می گیره می یام اینجا با اینکه می دونم نیستی . همیشه فقط می خونم و باز می خونم و باز می خونم ... راستی یافتم ء یافتم چیزی که نباید می یافتم ء چرا که زخمم را گشود ء دست نوشته تان را می گویم که با دست راست نوشتید که .... به قول خودت ( بی خیال) کیستت چطوره ؟ خوب شد . امید وارم که خوب شده باشه و تو صاحب ( قوره ) ببخشید که با نداشتن مشترکات بازم گاهی سری به اینجا میزنم . فقط می خام inbox تون پر نکنم تا نیازی به واسطه نباشه تا کاری که من کردم و شما بچگونه خوندیش لازم به انجامش نباشه آخه تو بزرگ شدی نه؟ بازم زبون تند مشهدی مثل پدر !؟ تابعد . . . .
هیچ چیز شبیه یک سال پیش نیست . وقتی اینجا شکی وجود نداشت و یقین داشتم باور داری نوشتن را و نوشته های دیگران را وقتی بیاد اوری اشک میریختیم که تنها یاد آوری درستمان همین اشک ریختن بوده گاهی . حالا بعد از یکسال اینجا اشنا نیست یقینی و جود ندارد و همینطور زمزمه ایی که برای کسی بغض کلماتم را نگشودم . حالا هم حرفی ندارم که باور کنی یا نه . فقط ممنونم که یاد دادی دیگری این بغضها را نشکنم و همان پنجره بسته همیشگی را خواب ببینم !
ممنون دوست دوری ها ودوری ها و دوری های من چه فرق دارد وداعی در کار نیست . اینجا . . .
زمانی اینجا چراغی برای شیوخ بود...یادش بخیر
علی علی...
من هیچوقت هیچوقت شمارو نمیبخشم ./
... سرگرم نسیمی هستی چرا صورت برگردانم نه دیگر مرجانی صدایت نمیزنم مطمین باش اما یادت بخیر یاد خواب های مصنوعی که تابستان هم بود بخیر اینجا مینوشتم اینجا یادی بود زنده یادانی اما حالا چرا چرا پنجره نمیگشایی ؟؟؟
از این سوالها زیادند سالها از کودکیمان میگذرد اما همینجا من باد بادکی را بدست گرفتم یاد ترانه های کودکی هق هق کردم حالا هم شما را نمیبخشم یاد دخترک گیس بلندی سر کوچه ام که از محله رفتند می افتم آن قهر ی که باران هم آشتیمان نداد دوست داری بدانی که حالا بمن چه میگذرد دوست دارم برگردی تا ببخشمت عزیز ببخمشت ...
پروانگی از آن شما آسمان آبی اما...
این تصمیم بدون بازگشت است و قطعی؟ بابا حکم دادگاه هم قطعیت ندارد!
اونی که بود، دیگه نیست.....
با سلام خدمت شما
با مطالبی در خدمت شما هستم حضور شما رو ارج می نهم
دروغ بزرگ دیگری از جنبش سبزی ها
زبانی که ترویج ناحق کند
فروتر ز هر سگ که وق وق کند
سگان بلکه هر گاه وق وق کنند
به تسبیح خود ذکر حق حق کنند
ضمن تقدیرازنوشته های زیبای شما .. آخرین اخباروحوادث واطلاعات درمورد مهاجرت هموطنان ما به کشوراسترالیا ونیزچگونگی اخذ ویزای کشوراندونزیا را دروبلاگ ما میتوانید بخوانید.قدم های سبز همه ی هموطنان را به وبلاگ مان خوشآمد می گوییم .با تشکر
چیزی که نام ندارد خوب هم نام دارد.
نبودم. نیامدم. اما تو بیا توی همین بد حالی من.
یادداشت های یک دیوانه به روز شد!
دروغ بزرگ دیگری از جنبش سبزی ها
زبانی که ترویج ناحق کند
فروتر ز هر سگ که وق وق کند
سگان بلکه هر گاه وق وق کنند
به تسبیح خود ذکر حق حق کنند
دروغ بزرگ دیگری از جنبش سبزی ها
زبانی که ترویج ناحق کند
فروتر ز هر سگ که وق وق کند
سگان بلکه هر گاه وق وق کنند
به تسبیح خود ذکر حق حق کنند
باورمان شد.
حالا بر گردید!
خواهش.
ای وای
ای وای
مرجان
یادم نرفته هنوز اون شبا رو
و این جمله ی همیشگیتو که رفاقتا بوی جوراب گرفته
من همچی رفیقی ام
خط خطی
گاهی زیر گاهی بم
شبیه دریا پره جزر و مد
تحملی باید...
ولی فراموشکار نیستم
نیستم مرجان
تو این مدت فقط یه بار اومدم تهران
اونم واسه رد شدن ازش
تو چرا نمیای؟
نمی تونم بگم نبند اینجا رو
ولی مرجان نبند اینجا رو
و من چقدر خاطرت را می خواهم زهرا که بعد از مدتها دوباره چیزکی نوشتم در این وبلاگ...حتی اگر آن چیز کوچک همین پاسخ اندک تو باشد!!!
سلام دوست عزیز سپاس از آرزوی قشنگت و خدانگهدار
دم غروب، هرچه ماهی گرفته بودیم تو کیسه کردیم و از کنار
ساحل بلند شدیم ،کنار صخره ای که پشت به دریا کرده بود.
بچه ها دورزنی که خودشو لای چادر پاره اش پیچیده بود حلقه
زده ، لیچار میگفتندولودگی میکردند. باد سرد زمستونی که
نسیم خشکش را بر انگشتان دست وپایم خمیازه میکشید
آغاز گراین صحنه غم انگیز بود
سلام دوست شاعروهنرمندعزیزم
شمارا به شعر،داستان ونقاشی خود دعو.ت میکنم
پای برچشم نهیدکه دردیار ما همیشه غبار قافله دوست را توتیای دیده وجرس ناقه دلبرزان رانوای دل.. کرده ایم ..این که میگویمت نه به زبان که به دل گفته ام وخوانده ام آمدنت را .............شاد باش وشادزی
http://
...
...
...
دل تنگ ما پیش این مرجان هیچ ارزشی ندارد ... این بی انصاف ای بی انصاف !!! خانه بدوشی این خانه بدوشی تا عید مرا طول میدهد جاده دست راستم بود نه دف بود که از کردستان مشایعتم کرد تمام این خانه بدوشی گاهی بیاد تو جرعه ایی مینوشید ... مقام و مقام دیگری نمیشناخت و ضو نمیگرفت نامش روناک بود و مرا یاد شمایلی می انداخت که مینوشتی منم ... مقدر شد کمی بخوانیم لبی تازه کنیم کردی در دهان ما شهادت میدهد گیلکی شهادتین پذر بزرگم بود هرچقد ر ماه کامل شد این دو هفته سلیمانیه و ایستگاه های عوارضی پ درام را گم کردند هرچقد ماه کامل شد دل این تیر ماهی بیشتر می گرفت میگرفت روناک پیدا میشد که پاییز دردیست و زخمهای خودش را دارد منهم به گیلکانه ای خودم که درد تنها بارانی بود که معشوقه چشم براه ماند منو روناک بهمن هشتاد هشت از چشمه های سلیمانیه نوشیدیم رفتیم تا بندهایی که زندانی ها به یادگار نوشته بودند ترانه ترانه ترانه و هرچه اشک این پ درام داشت تمامی نداشت روناک اینجا کجاست اینهمه یاس در دل من چه میکند هرچقدر ماه کامل شد و هرچقد سلیمانیه در آغوشم گرفت نوشیدم
بی انصاف بی انصاف بی انصاف این دلتنگی بی جواب اینهمه ظلم ما که بکفریم و حرامی صدا میزنند شما که ....
اینهمه دوری سزای این پ دارم نیست / هست!!!
...
...
...
صد نامه که نامه این هفتاد نامه نوشتیم آن؛؛ این::شاه سواران پیکی ندوانید
مارا به حرامی صدا میزنند اما شما دل بیتاب ما که بی ارزش است عزیز پس بیشتر ریشتر ریش کردی این پاییزو زمستان را عزیز
./
سلام خانم. دلم برای خودمان می سوزد خانم!... برای خودمان که همه فرشتگان زمین را از یاد برده ایم... از یاد برده ایم پیامبران زمانه خویش را... و فقط نام هایشان را نهاده ایم بر خیابان ها و کوچه های شهر تا خیر سرمان فراموشمان نشوند... عکسشان را بزرگ نقاشی کرده ایم بر دیوارهای شهر به منظور زیباسازی فضای شهری!!! و همین چهارشنبه سوری کوفتی که بیاید باز همان عکس ها آماج حملات ترقه و نارنجک های دستی بچه ها می شوند و عده ای روسیاه تصویر سیمای آنان را سیاه می کنند... چه بگویم خانم؟! این داستان یک روز و دو روز نیست... داستان همیشگی ماست... زخم ما همیشه تازه است خانم... همیشه... شما که غریبه نیستید...
یعنی واقعا واقعا؟
خوشحالم که دعاهایم مستجاب شد
تو خوشحال شدی
و من که می روم فکری برای بدبختی های خودم بکنم.
درود
دعوتید
نکند
باران نفس تو را تمام کند
آب از سرت بگذرد
و زنان بومی با داس
به جان موهایت ...
Khodahafez Webloge Marjan!
سلام خانم. خیلی وقت است که از شما بی خبرم خانم. نیستید؟!
بی خبرمان نگذارید. حالتان خوب است؟...
به وبلاگم بیایید تا حال و روزم را بدانید...
د
ل
م
ت
ن
گ
ش
د
ه
ب
ر
ا
ی
ت
ا
ن
خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم!!!
باور کنید...
کاش (...)
لال می شوم... چشم...
همون به تر که تعطیل شد!
هر وقت دلت کشید که کلن حذفش کنی...این کاره ای...
بی خیال.
آخ که دیگه علی رغم بعضی ها اشتیاقی برای "اثبات کردن" ندارم...بی خیال.
با سلام
من یه کار مهمی با شما دارم لطفا ایمیل تون رو بدید یا بیاید به بلاگم
من دنبال یک شخص خاص میگردم
بلاگش این بود
naghsheghalb2002.blogfa.com
خانم نگار نادری اهل قم
اگر میشناسیدش لطفا به من اطلاع بدید خیلی مهمه
ممنون میشم
یاعلی
تنها برای اینکه بدانی
آمدم خواندم رفتم
چه بی تابانه می خواهم ات ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تورا طلب می کنم
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست
و فاصله
تجربه یی بیهوده است
بوی پیراهنت اینجا
و اکنون.-
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالیست."
برای مرجان…
و نمی دانم زندگی چه بازی است که ما را از خورشیدی به خورشید دیگر وعده می دهد…!
و شاید ما بازی ای ساختیم به نام زندگی…
که در این بازی سرا،اوازی از خودمان نیست…!گلدان گلی به سلیقه ی خودمان نخریدیم و در پرده پرده هایش وحشت و توهم از دیگری موج می زند.
ما مبهمیم یا جهان؟!
شاید که راه های سبز شدن زندگیمان را با ترس،با اندیشه نابخردان گم کرده ایم.
در هر جا از این زندگی،گلیمی،کتابی،چهار راهی،مترو ای ،ما را به فرار از برای مواجه نشدن و قرار از برای درماندگی مجبور می کند…
من،تو،او …همه..
غبار الوده ی ِ…غبار الوده ی ِ…
یک نگاه نا بجاییم…
شاید باید توقفی کرد تا ارام با هم بخوانیم:
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه ی دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور ایینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست.
و تو مرجانی…
آه ؛ شیرینم.......
این روزها
این روزهای پر تپش از خدا آرامش
آرامش
آرامش................
می خواهم.
برای اتاق بانو!
دردانه ی کوچک ما!
سلام مرجان جان خوبی؟ برای چندمین باره که کامنت می ذارم که هر بار به یه دلیل نمی شد.
چه خبرا؟ وای که چقد دلم برای اینجا تنگ شده بود. کجایی تو؟ چرا تعطیل کردی بابا؟
از بابت اون کامنتت ممنون. اون روز رستوران اسفندیار بودیم و برنامه قطبی و ...
ولی دیدن من واقعا اینقدر ذوق نداره ها!!!!!!!!
به روزم با
امت امام روح الله نمی خواهد نام امامش علیه امامش هزینه شود
هر وقت دلم می گیره می یام اینجا با اینکه می دونم نیستی . همیشه فقط می خونم و باز می خونم و باز می خونم ...
راستی یافتم ء یافتم چیزی که نباید می یافتم ء چرا که زخمم را گشود ء دست نوشته تان را می گویم که با دست راست نوشتید که .... به قول خودت ( بی خیال)
کیستت چطوره ؟ خوب شد . امید وارم که خوب شده باشه و تو صاحب ( قوره )
ببخشید که با نداشتن مشترکات بازم گاهی سری به اینجا میزنم . فقط می خام
inbox تون پر نکنم تا نیازی به واسطه نباشه تا کاری که من کردم و شما بچگونه خوندیش لازم به انجامش نباشه آخه تو بزرگ شدی نه؟
بازم زبون تند مشهدی مثل پدر !؟
تابعد . . . .
هستم!
...
...
...
هیچ چیز شبیه یک سال پیش نیست . وقتی اینجا شکی وجود نداشت و یقین داشتم باور داری نوشتن را و نوشته های دیگران را وقتی بیاد اوری اشک میریختیم که تنها یاد آوری درستمان همین اشک ریختن بوده گاهی . حالا بعد از یکسال اینجا اشنا نیست یقینی و جود ندارد و همینطور زمزمه ایی که برای کسی بغض کلماتم را نگشودم . حالا هم حرفی ندارم که باور کنی یا نه . فقط ممنونم که یاد دادی دیگری این بغضها را نشکنم و همان پنجره بسته همیشگی را خواب ببینم !
ممنون دوست دوری ها ودوری ها و دوری های من چه فرق دارد وداعی در کار نیست . اینجا . . .
ره نبردیم به مطلوب خود اندر شیراز ..خرم آن روز چوحافظ ره بغداد کنیم