از غصه باد کرده کودکان بی گناه افغانم و گفتگوهای تقریبا بی اثر با اعضای "یونیسف" به خانه می رفتم. "دختر بزرگراه مدرس" ، دوغاب اشک و ریملش را پاک کرد و خیره به مگان بژ گفت:
با من هم تخته گاز تا ته خط می روند .
من هم که شب ها و روزهایم را به خیابان بخشیده ام.
کم از بنزین دارم؟
چرا گران نشوم؟!!
و من با خود زمزمه کردم: کودکان افغانم چقدر خوشبختند!! این بغض همیشگی ما انگار پایانی ندارد...
پ.ن1: امروز آتشفشان خاموش بودم..."تو" فهمیدی؟!! مثل دریایی طوفانی که امواجش قد علم می کردند و هنوز ویران نکرده ، موج بعدی می آمد و به تخته سنگها می کوبیدشان...امروز خواستم بگویم که م ه ت ا ب بودن سخت است...که فرضا دستانم را پنهان کنم، با دلم که شرحه شرحه شده و حرفی به میان نمی آورد...سکوت می کند و اشک می ریزد ، چه کنم؟!!خواستم بگویم...اما انگار باز هم کسی می گفت: این "مهتاب" با تمام محنتش ، آشناتر است به معصومیت چشمانت...غریبه اش نکن! و من این روزها چه خوب معنی "فعف" را می فهمم..."تو" هم! پ.ن2:خون از گلوی زمانی می گذرد مدام، که فراموش می کند،نه داوری...
پ.ن3:برای اولین بار انگار...این روزهای "سخت، آسان" را دوستتر می دارم...."تو" را هم!
یا زهرا(س)/
besmellah
sheykh bi cherag salam
galame khubi darid va az an khubtar anche galami kardeid.
khosh be haletan ke zolalid. hala fargi nemikonad ke ba cherag bashid ya bi cherag
az ashnayi ba shoma khorsandam.
m.t.mohammadian
علیکم سلام.ما نیز...
سلام ...
ممنون که به یادمی .
چه میشود کرد ؟
وقتی تمام احساسم ماسیده ...
دستم به قلم نمیره ...
از یه دوست بی معرفتی دیده م .
کاش گران می شدند خیی گران که به این راحتی ها بدست نیایند
دوستتر داشته شدن برای اولین بار معمولا لذت بخش است.
کاشکی داوری در کار بودی..
کاشکی کاشکی کاشکی کاشکی
قضاوتی در کار بودی
پ ن هایتان و شاد ؛یا زهرا ؛ هایتان ما را یاد ویس و رامین می اندازد بی اختیار.
تند تند سر زدیم به نوشته هایتان اما کامنتدونیت شدیدا شلوغه..نفسمان می گیرد.
+تابستان هم سرو کله زدن با بچه ها و شلوغی و سر و صدا..
هرچقدر هم شلوغ باشه جای شما محفوظه آقای ناظم!
به رسم ادب نبود ابن ۶ نظر پشت سر هم اما شاید به رسم وفا...
+از همه عذر خواهی می کنم.
سلام.نگرانت هستم.
خوبم استاد...مطمئن باشید.میام.خیلی زود...
پیشنهاد می کنم آپ کنید خانوم!
شمارش معکوس...
مرگ ادمین نزدیک است...
۳و۲و...
به اندازه ی فقط سه نقطه مانده...
.
.
.
صبر و زمان را تاب اور
اگه یکی دلش خواست، فق دلش خواست جلسات تون رو شرکت کنه، چه شهری باید بیاد؟
اصلا میتونه؟
قانون ورودش چیه؟
«آنه شرلی» ـ شیزوفرنی ِ تنها ـ به پلهی یازدهم که رسید، برگشت و مُتلدار پیر را مثل خدا نگاه کرد. بعد نگاهش را توی چشمهاش جوید و تف کرد انداخت کف راهپله.
من ـ خوابگردی حـشری ـ داشتم میرفتم نوجوانی تهدیدمآمیزم را از بیخ ختـنه کنم.
مامان میگفت: «پدرت منزوی شده!» تو انباری داشتم بار میزدم و مثل عرق، سگ شده بودم.
گرفتم کلُفتی ِ دامن ِ سیاه را به دندانم و زن همسایه مثل بیوهها هی برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد. درست وقتی که شیر آب باز شد، به او گفتم باید مثل علیرضا پسـتـانهای بزرگتری میداشتی ولی او همچنان گریه میکرد و سیاه شد.
یازده پله مانده بود تا به اتاقم برسم و این یادداشت را بنویسم برای تو.
تابلوی روی دیوار: گروه پسران کنار برکهی تاریک ایستاده بودند روی یک پا و مرغابیهای مصنوعی را سنگ میزدند.
صدای سازم دهنی است:
مثل کف پا
و قرون متواری.
خواهر یعنی ارتکابِ زشتی. یعنی بینزاکتی ممنوع!
برادر یعنی مَرد، یعنی مُردنی. تختِ میخدار.
بوی شیر تازه میدهی و پوستت طعم فلس ماهیهای آبهای آزاد.
من لُختم و صبحانه حاضر است. صدای دندانهای تو میآید، وقتی که با حیوانان خانگی معاشقه میکنی.
«آنه» ـ دختر کوچولوم ـ بگو:
من که متالباز نیستم پس چرا این شکلیام؟
تو که دخترباز نیستی پس چرا گریه نمیکنی؟
دریا هر چهقدر خودش را میشوید، پاک نمیشود زیرا که وقتش را با فاحـشهها تلف کردند.
من خوراکم را به پلنگها دادم تا سیر (یا شیر) بشوند ولی آنها شهر را محاصره کردند و گفتند که توبه نخواهند کرد و هواداران شیطان را بیرون خواهیم راند.
«آنه شرلی» ای خدای مهربانم! (روباه قرمز)
ما همه میدانیم که این نوشته عین حقیقت است.
بیماریم سودی نبخشید و از همه جا مایوس نیازمند درگاهی شدم ـ یا مرگ یا مساوات ـ
یک چشمم را از حدقه درآوردم تا با یک چشم به بهشت بروم
تو با دستهای نامرئی بایبای میکردی و عکس فرشتهی بیبال بودی
و من زیر درخت انجیر اولین بار او را دیدم
امضا: آرامش دریاچهی نقرهای.
آیدیتو میخوام. محدودیت دارم یا همینطوری تو وبلاگ نذاشتی؟
خواندمت مهربان . ممنونم که سر زدی . شاد باشی .
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم...خانه اش ویران باد!
یا ....(س)/
سلام
ممنون
بارون منظورتونه؟!
خواهر من! اظهار خیلی از چیزها باعث تکفیر می شه...هر چند که ما آبدیده شدیم...به قول امین: فحش خورمون ملسه...
علی علی...
بخوان و پاک کن و نام خویش را بنویس/به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم....اس ام است را که دیدم ؛ انگار باورم نشد این شماره آشناست ـ که برایم آشناترین شماره است ـ قبل از اینکه متنش را بخوانم شاید چندین بار خود شماره را مرور کردم!
هرچند رسمی بود و فقط حاوی یک پرسش...آدرس سایت اعتکاف..."عذر تقصیر اگر همان یک پرسش را هم فریاد زدم ، همیشه در برابر دلمان عادت به سکوت داشتیم اما این روزها انقدر که کمرنگ شده این دلخوشی های ما، برای همان یک ذره اش هم پرده دری می کنیم "...
اینکه بگویم در این 2 روز شاید بالای 40 بار همان متن کوتاه و رسمی را خواندم و تجسمت کردم حین فرستادن اس ام اس و بعد از آن و...اغراق نکرده ام!
تمام دعای این روزهایم معطوف شده به همان خواسته ی دل تو...مطمئن باش!
یا زهرا(س)/
چشمات رو ببند بیا تو وب من....فقط اون جوک بی مزه ای که برات گفتم رو هم مد نظر داشته باش
خدای من! سهند...سهند...سهند...رفیق نازنین من...یک دنیا ممنونم ازت.بهترین هدیه ای بود که تو کل عمرم گرفته بودم...ممنونم رفیق...ممنونم!
ببخشید میشه اینقدر این «فهم» رو تو سر ما نکوبید...ما اگه فهم درست و حسابی داشتیم که...لااله الا الله...
علی علی...
ها ها ها ها.....دیگه خالی نبند!
خب آره اگه راستشو بخوای یه هدیه دیگه که قبلا گرفته بودمم تا حد مرگ خوشحالم کرد!
یه بلوز سیز چمنی که به جای تاپ سبز صدری سفارشی خودم بهم هدیه شد....!!
وظیفه ما نهی بود که کردیم...ثواب روزه ی ما هم قابل شما رو نداره...البته اگه چیزی باشه...
علی علی...
عاشقی که هنوز غسل نکرده یاشه ، حکما عاشقه ، نفسش هم تبرکه . . . یا علی مددی . . .
یا علی مددی...
میان سجده ی سبز سحرگاهان اگر بر خاطرت رد شد خیال من ، دعایم کن .
خواهر من! یه نصیحت برادرانه...در مقابل اسم اهل بیت - علیهم السلام- و بزرگان یا هیچی ننویسید یا وقتی می نویسید مخفف ننویسید...
علی علی....
---------------------
از نصایح قسمت هیئتی مغزمان بود...سکوت حالیش نمیشه...شرمنده
نوشتم عزیزم فقط زودتر به دادش برس
یه تیکه اش عم رفته تو کامنتای غیر خصوصی بیزحمت پاکش
اگه بدونی تو چه وضعیتی نوشتمش
حتی وقت نکردم دوباره بخونم و ویرایشش گنم
دست گلت درد نکنه
از ماندگی باد کرده پست بی گناه تو...
باکی نیست رفیق!ما به این غربت خو کردیم...
اومدم ببینم کارستان جدید شمارا اما....
منتظریم خواهر جان ....