شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

یادم تو را فراموش!

من از پشت لب های تو می آمدم...وا مانده میان غربت و غیرت! 
تو به هر برق گیسوی بیگانه ای عاشق می شدی(شاید!) 
و من غریب تر... 
تو دشنه می کشیدی بر پشت هر چه مرد 
مردانگی ات را می گذاردی 
و من زنانگی ام را 
تا تنها الهه لبهای تو باشم....... 
باد وزید...ابر گذشت.... ساز نواخت  و تو.... 
چله نشستی و  
من نخواندم.....خواستم که بخوانم...نشد....نگذاشت ؛ که ـ به قول تو حکما حکمتی در آن بود! ـ  
اینک؛ 
وقتی تمام شهر برای ؛زن بی لب؛ دریغ می کشند 
دیگر چه جای غیرت و غریو؟!
 به جای پ.ن:تولدت مبارک............................هرجا که هستی!
 
پ.ن1:شاید اگر بگویم تمام دیشب را گریستم٬ خون گریستم، نا امید شوی!می گویم:محرم نزدیک است؟! می گوید: تو یک چیزت می شود! می گویم: حداقل پیراهن مشکی ات را دم دست بگذار، شاید لازم شد...
پ.۲:برای کسی که بی شک نخستین خواننده این وبلاگ است:روزهای خوبی نیست ، روزهایی که مرگ بی دلیل را به خاطر می آورد! حتی "خواستنی" بودنمان را هم به حساب این می گذاریم که "مرگ ما را مرور می کند"....چون "قرار" به پاسخ ندادن است همین جا می گویم که تمام کنید این عاشقانه های بی فرجامتان را...من خسته تر از آنم که گمان می برید!  
پ.ن3: ما شاعر نبوده ایم...نیستیم...نخواهیم شد...انگشت اتهامتان را سوی دیگری نشانه روید! اینکه گاهی رنگ و بوی شعر می گیرد این نوشته ها تنها به حکم د ل م ا ن است که قاعده نمی شناسد. 
نظرات 80 + ارسال نظر
زندگانی شریف سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ http://hrtsharif.blogfa.com/

خواهر گرامی!
بنده به هیچ وجه سخن از سیاه‌نمایی به میان نیاورده‌ام. تنها گفتم که رنگ این نوشتار، خاکستری مایل به سیاه است. این بنده حقیر، متن شما را سرشار از یک درد می‌دانم و اصولاً آموخته‌ام که برای درد دیگران احترام و ارزش قائل باشم. پس خدای ناکرده عرایض بنده را حمل بر جسارت نفرمایید.
خواهرم!
اعتقادم بر این است که انسان بی‌درد در زندگی خویش چیزی کم دارد. انسان بی‌درد از رحمت واسعه خداوند باریتعالی به دور است. به این‌که دردی سترگ را با خود و در این سالیان حرام به دوش می‌کشید افتخار کنید. مطمئن باشید در ازای این دردها و دغدغه‌‌های سهمگین، گوهرانی بس گران‌بها به شما عنایت خواهد شد. پس بیش از این نگران نباشید و هم این‌که خواهش دارم اگر می‌توانم کمکی بکنم و اگر برادرتان را قابل می‌دانید خوشحال می‌شوم که درد خود را با این کوچک‌‌ترین در میان بگذارید. به هر حال احساس می‌کنم کم‌ترین تأثیر این کار کاستن از سنگینی دردی باشد که بر دوش می‌کشید.
و ضمناً قدوم‌تان روی چشم اگر تشریف آوردید به دیار توس و مایه بسی مباهات است برای ما.
ارادتمند: حمیدرضا شریف / مشهد مقدس

محمد-مهتاب سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ق.ظ http://www.keshteban021.blogfa.com

salam doste khobam.weblage ghashangi dari
mamnon misham mbe manam eftekhar bedi sar bezani
va ba esme tanha linkam koni va behem begi ba che esmi linket konam
rasti tavalodame sari biya pisham
montazeram ha aziiiiiiiiiiiiiizz.bodo biyaaa

شهرام سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ http://jonobgan.blogfa.com/

من از پشت لب های تو می آمدم

مردانگی ات را می گذاردی
و من زنانگی ام را

وقتی تمام شهر برای ؛زن بی لب؛ دریغ می کشند
دیگر چه جای غیرت و غریو؟!

سلام
این انتخابها نه یعنی اینکه فقط اینها. بلکه یعنی فقط اینها در عین اینکه بقیه هم زیبا هستند.
نمی دانم چه نامت نهم اما هر چه هست دلنشین است.
با اجازه اینبار نقد نمی کنم و فقط به خواندن بار سوم برای ته نشین شدن زیباییها در ذهنم بسنده می کنم.
بالاخره من هم بروز شدم. در جواب محبتهای شما

قریبه سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

این جناب .... یا همان (یا زهرا) چه هیزم تری بهتان فروخته اند که این طور پاچه می گیرید و عشاق...چاکتان هم یاریتان می کنند؟!!!...چه فرقی دارند ایشان با همان عشاق...چاک؟...ما را هم روشن کنید همشیره!
حتا برای من هم گاهی ناخنهایت...غرق بوسه ام می شوند...وقتی... در لاک تو فرو می روم!
ایرادی دارد؟

البته "پاچه گرفتن"چندان تعبیر مودبانه ای نیست...!ایشان گناهی ندارند...اما..."قریبه" بودنتان را عشق است!

پدرام یگانه معافی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ http://cheshp.blogfa.com

درووووووووووووووود

با شعری تازه بروزم ./ قدم روی چشمهایم نمیگذارید./


مانا مانی






























































































































































./

پدرام جان این طول کامنتات یه ذره دفورمه شده!

شهرام عابدینی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ http://shahramimage.blogfa.com

سلام ...
بی عاطفگی زنانه ی یک معشوقه ی لجباز ، همیشه آزار دهنده ست :
پارادوکسی که ایجاد کردی در فاصله ی چند خط ...
خط دوم و هفتم !
و باز هم فرار از قسمت آخر ...
...
ممنونم برای نظر ارزشمند و خوبتون .
راستش در صدی از مواردی که در مورد وزن و جبرش میگی درسته .
اما من چندان به وزن احترام نمیذارم وقتی که نتونم باش صحبت کنم !
در مورد گوسفندان و بره ها در این شعر شاید خوب نتونستم انتقال بدم .
ماهیت بره و گوسفند مورد نظرم بوده:
دنباله روی ، بی دفاعی ، please don't be sheep و البته پروار کردن گوسفند برای اهدافی خاص ...
...
بازم ممنون ...[گل]

در این شعر که نه؛ اما در واقعیت ؛ گاهی جای عاشق و معشوق عوض می شود...نمی توان با این صراحت گفت : "بی عاطفگی زنانه یک معشوق"...!
اگر که وزن را مانع ابراز کلامتان می دانید قالب شعرتان را تغییر دهید.به عقیده من نباید اسلوب شعر فارسی را فدای هیجانات چند روزه کرد! با استناد به "گوسفند و گرگ " نام برده در وبلاگتان می گویم "چند روزه"! با احترام...

صحبت سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com



مرجان عزیز

برای سهراب اعرابی

انتظار را نوشته ام

می خوانی اش

.... چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

اگر با من نبودش هیچ میلی ؛ چرا ظرف مرا بشکست لیلی! ممنون قریبه عزیز...اما من به این شعر اعتقاد دارم!هرچند می دانم باز هم بی حرمتی کرده ام به ساحت زیباترینم...عفو کنید...
یا زهرا(س)/

!! چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

چه بزن بزنی شده اینجا...گلی به گوشه جمالتون خانم مرجان!

بزن بزن نشده...اما گویا یه عده ای هم از آب گل آلود ماهی می گیرن اینجا!

تنها چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

....

پدرام یگانه معافی چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ http://cheshp.blogfa.com

دروووووود

ابتدای هفته شنیدم خانوم هنری جواد خانوم معلم اول ابتداییم فوت کرده. خاطره عجیبی از این زن برام باقی مونده . همیشه زنگ اخر که میشد . چن دقیقه قبل از اینکه زنگ بخوره . باید همه سرمون میذاشتیم رو دستامون به حالت خواب . و هیچکس هم نباید سرشو بالا می اورد . من هر وقت این ماجرا پیش میو مد یه جور فک میکردم که خانوم معلم چیکار داره میکنه . بعد وقتی زنگ میخورد یه جوری از کنارش رد میشدم و نگاش میکردم به خیالم که درست حدس زدم . هر دفعه هم با نگاه خسته از پشت عینک درشتش بهم زل میزد . صدا ش هنوز تو ذهنم میپیچه
یگانه یگانه ... روحش شاد

.... چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ب.ظ

الحمدلالله که "یازهرا" گویان زیاد شده اند...هرچند حرف ایشان حرف دل ما هم بود اما خوب بود می گذاشتند خودمان حرفمان را بزنیم!! از شما هم کمال تشکر را داریم قریبه جان....یازهرا(س)/

زم بور چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:06 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

حاضر..البته اگر وسط این همه نظر نظر منم پیدا شه...(این آهنگ فوق العاده چرا انقدر کوتاهه..؟!)

صحبت چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com



مرجان عزیز

انتظار را

دلنوشته است

تقدیم

برای نظر ارزشمندت

ساز خدا پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ق.ظ http://sazekhoda.blogfa.com

مغز کوچک من..............به روزم خوشحال می شوم قلم رنجه کنید[گل]

پانته آ پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ http://panthea.blogfa.com

زن بی لب من یاد حسینقلی میندازه و بیشتر یاد خودم وقتی تو آینه میشینم و خنده هامو هیچی قاب نمیگیره...هیچی جز هیچ...
پ.ن1.مرجان...از دم تیغمان هم بگذرانی آدم نمیشویم...
پ.ن.2. نوشته هات کم منو له میکرد آهنگم زدی تنگش...
پ.ن.3.مارو تحریم نکینید شاید مباداتان را چیزکی باشیم....آخر ما شمارا دوست میداریم وفورا...

پ درام یگانه معافی پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ http://cheshp.blogfa.com

..... حالا که ( کار تو شده .....بیخیال) هی ؛ حالا که همه دارن از این موسیقی وبلاگ شما تعریف میکنن . یه گروه معرفی میکنم که باید بگم عجیب ترین گروه موسیقی هست که تا حالا شناختم

EMPERYOM .. امپریوم .

نکته عجیب اینه که ایشان 10 سال کار کردن . فقط بصورت صوتی . یعنی هیچ تصویر هیچ کنسرتی . ه هیچی که هیچی . حتی یه مصاحبه


اما از حرف گذشته چن تا کار فوق العاده دارن .



یه بخشی از ترانه هاشون با صدای یه دختر بچه مامانیه . فضای کار تو بیمارستان . از بیس صدای خمپاره واوووووووووووو . میزان های خالی موسیقی با صدای چرخ پرستار دارو پخش کن پر میشه . و صدای لالایی برای سربازا ..




امیدوارم بتونین بدست بیارید ( گیر بیارین ). و مث من بیشتر احساس بیتفاوتی بدست بیارین از شنیدن این گروه راک الترناتیو المانی . م ل س


زت زیاد ./

--------------------------------------
هی هی جات خالی در حاشیه خزر بسمت شرق در سفرم . البته بزور یک یار دبستانی . نمیدونم چرا رامسر اینقدر دست پا گیره نمیتونم ازش دلبکنم .

راستی سلامتو به خزر رسوندم . ( گفتی سلام؟؟؟)

ه

ه

./

سمانه پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ب.ظ http://pardis28.blogfa.com

من کمی نور برمیدارم بر آسمان شب گرفته ی دلم نقش یک ماه را می زنم...

پدرام یگانه معافی پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:17 ب.ظ http://cheshp.blogfa.com

هی هی مرجانی یادت رفت یادت رفت یادت رفت یادمون بندازی از تیر ۸۵ شیخ بی چراغی / امسال که نشد تا سال بعد / یادت نره ها /


انقد زود میگذره / یادم یادم یادمن میمونه./



هی
هی هی
هی

هی...هی...کاش مهم بود!!

ساز خدا پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ب.ظ http://sazekhoda.blogfa.com

مغز کوچک من.....................خوشحال می شوم قلم رنجه کنید[گل]

.... جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ق.ظ

به این خماری تن داده ام..........می دانم که به "گردت" هم نمی رسم!
انگار شما همه را شاعر کرده اید...یا زهرا(س)/

من نتیجه یک نسل تنهایی ام! یک تبار سکوت.با گل برف در لبانم...و با دل پارسایی دور؛ در سینه ام...که آهسته از متن تاریکی ها می گذرم...امروز پیش از غروب...در ابتدای بیابان تا خدا...برهنه پا ایستاده ام! گوش کن...ایستاده ام!
هر که با من می آید...چراغ انگشتش را در تیرگی آسمان فرو کند...اما آن روزی که با من آمدی...به راه خود برو!من تمام شده ام..........خاطره هایم هم زیباست.خودت گفتی!

خوشرو جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ق.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

امرتان انجام شد!
نگید که امر نبود و خواهش بود
هر چند چرت!

صحبت جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ق.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com



مرجان عزبز

با سلام و ادب

من می خواستم اشاره ای داشته باشم متاسفانه اغلب دوستان حافظه ی تاریخی ندارند و وا ژ ه ی سیاهکل برایشان نا ما نوس بود مجبور شدم کمی بازتر بنویسم.
حالا شما لطف بفرمائید تا از نظر ارزشمندتان مستفیض شوم

البته خوبتر است که بفرمایید "تاریخ نمی خوانند"...چون فکر نمی کنم اغلب دوستان در آن روزهای سیاهکل بوده باشند و آن وقایع جزء حافظه شان باشد!
باعث افتخار است...

قریبه جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

دهن ما را سرویس کردید با این"هی هی" گفتنتان...یک چیز رو ان قدر دستمالیش می کنید که آدم به تهوع می افته...

معنی این هی هی کردن را می دانید؟! که دهنتان سرویس شده....؟

پ درام یگانه معافی جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ب.ظ http://cheshp.blogfa.com

............تقصیر لهجه مادری بندازم / یا وقت /
همین من با گونه ها زود صمیمی میشوم



/ همین که ابرها پای پیاده مسیر را میبندند ./

( یا وقت / یا وقت بی وقت )

یا تقصیر باران ...مباد......... معشوقه هایتان باران خورده . هروقت که راه گم کردند .

مباد..............

همین من زود با گونه ها صمیمی میشوم ..

ذکر اینکه دریا عاقد خوبی نیست
ذکر اینکه مرا شاهد نگیرید
ذکر اینکه من با دریا میانه خوبی ندارم

همین من زود با گونه ها صمیمی میشوم .....

باشد که از باران سیلی خورده باشم
باشد که از این بغض برگردم
باشد که نامتان فراموش موج فراموش ساحل ...


باشد که چند بوسه شیرین سوغات


همین

من

زود

با

گونه ها










ص
م
ی
م
ی


./

ذکر اینکه: دریا یک زمانی شاهد شروع قصه ما بود......ما راضی به سوغات نبودیم.

خوشرو جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ http://khoshroo.blogfa.com/

نه بابا جور دیگه ای تعبیرش نکردم.
همینجوری گذاشتم اون پست رو.
گفتم که، چرت و پرته!
ولی ... راستش
غم در دل تنگ من از آنست که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت ..
شایدم هست
شایدم من از باخت خسته شدم..
شایدم خودمو لوس میکنم

قریبه جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ

نه فقط شما معنای ؛هی هی؛ را می دانید و پدرام جانتان و حسین پناهی خدا بیامرز و ...
تمام کنید این مزخرفات را خانوم.

باید جواب بدهم این ابراز لطف شما را؟!
حداقل حرمت "قاف" قریبه بودنتان را حفظ کنید آقا ....

زم بور جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

آقای ناظم همین دور ورهاست دقیقا پشت شما که داری یواشکی آلوچه می خوری شما دورت شلوغه و نمی بینیش...حواسش کاملا جمع شماست اما گویی شما...

حواسش کاملا جمع شماست...حواسش کاملا جمع شماست...حواسش کاملا جمع شماست...چند بار دیگر بنویسم آقای ناظم تا حفظ شوم؟!

بابک شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ق.ظ http://www.gafye-dar-bad.blogfa.com

جیبت را نمیزنند
کیفت را نمیبرند
قلبت را میشکنند
و کسی باور نمیکند,دستبردت زده اند
پولت در جیب!
و کیفت در دست!
...

شهرام شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ق.ظ

سلام عزیز
سپاس از نقد و نظرت
من همونقدر که تو نقد جدی ام تو نقد شدن هم جدی می گیرم.
چند سوال لطفا
وزن شعر در بعضی ابیات مغلوب مفاهیم می شود کمی نامانوس است.(خواهش برای توضیح بیشتر و ذکر مصادیق)
بیت سوم اگر که جور دیگری نگاشته شود...وزنش کمی تاقسمتی ناهمگن است!(خواهش دوباره)
مصرع اول آن...نفس نفس نه به هم می رسیم و نه به خدا....مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن....یه جای کار ایراد داره.گوش نواز نیست(قبول دارم. شما خوب گفتین گوش نواز نیست. این دوتا (نه) یک جوری اذیت می کنند خصوصا (نه) دوم. قبول دارم)
بسیار سپاسگذارم از حوصله شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد