هیمهُ زنانِ از تبرت گذشته نیستم
مهربان نجارا !
دخت جوانه های بهاره ام
به کار چارپایه ی فراغتت نمی آیم
نی لبکت باشم
آواز تمام جنگل های جهان در من است...فقط گوش کن!
پ.ن۱:خواب دیدم...دیشب...در میدان محسنی...که عاشورا هم گذشته بود...دستم را گرفته بودی...و من... بی جهت...با الامان حاج صادق سینه می زدم....... با تبسم و به گمانم افتخار نگاهم می کردی...مثل تمام آن روزهای ِانگشت شماری ِ که چادر سر می کردم، ناشیانه ، ...چادرم به دست بادی شوخ می رقصید و من تلاشی بیهوده می کردم در پناه دادنش از چشمان "نامحرم"!
پ.ن2: پیشتر هم گفته بودم...لعنت به زمانه ای که وزن عاشقی کردن هایمان با "مفتعلن مفتعلن کشت مرا...." هماهنگ شده! عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد...دانم...مگر مانبودیم؟!!
آواز ِ تمام ِ جهان در من است ... فقط گوش کن !
شاید ما ناز پرورده بودیم ... شاید !
سلام .
خوب . نباید هم چیزی دستگیر میشد .
فک کنم این یک در صد از داستانه و فقط برای نقد نوع نگارش و فضا گذاشته شده ...
بگذریم .
شعر بسیار زیبایی بود .
خیلی ساده .
ولی اما :
هیچوقت نتونستم این بیت از حافظ رو درک کنم ... در حالی که همیشه لمسش کردم !!
نشیب و فراز بیابان عشق دام بلاست ...
کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد ؟
امان از این چادر...که هرچه می کشیم از "همین" است...زمانی با این مذهب دخترانه به شدت مخالف بودم و امروز..."دلم" را می برد!...گستاخیم را ببخش...یازهرا(س)/
همفکر و خواهر ارجمند و گرامی!
عرض سلام و ادب و احترام.
متشکرم از حضور گرمتان در سفره دلمان. علت حضور دیرادیر این حقیر و عدم بهروزرسانی مجدد، مشغلههای کاری فراوانی هستند که در حوزه سازمان ملی جوانان استان متقبل شدهام و همین مشغلهها مرا از پیگیری مستمر وقعات شبکه عرض و طویل وب محروم داشتهاند. و اگر نه آنقدر حرف ناگفته و نانوشته مانده است که اسباب عذاب وجدان بنده را نیز فراهم آوردهاند. دعا بفرمایید فرصتی مغتنم پیش آید تا با مقالهای مستند و مستدل و در عین حال تحلیلی که مدتهاست نیمهکاره مانده است بهروز شویم.
ذیل مطلب مندرج در وبلاگتان تنها به این اکتفا میکنم که آدمها بر دو گونهاند؛ آنان که با عقلشان میزیند و دیگرانی که زیستنشان با دل است. چه بسیارند آنان و چه قلیلند اینان. چه سهل است آنگونه زیستن و چه دشوار است اینگونه بودن. بهشت، ارزانی عقلاندیشان. اما در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود. ظاهر عالم در سایه اسم «ساتر» و «ستار» پرده بر این راز کشیده است و پردهدار به شمشیر میزند همه را تا جز کشتگان راه عشق راهی به حریم این حرم نیابند.
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
موفق و پیروز باشید.
ارادتمند: حمیدرضا شریف / مشهد مقدس
سلام
لذت بردم از این شعر زیبا. چه نگاه تازه ای دارد چوب مهربان به نجار. البته این نگاه را درخت هم اگر به ...
جالب بود باز هم می خوانم برای بار چهارم
هیمهُ زنانِ از تبرت گذشته نیستم
مهربان نجارا !
دخت جوانه های بهاره ام
به کار چارپایه ی فراغتت نمی آیم
نی لبکت باشم
آواز تمام جنگل های جهان در من است...فقط گوش کن!(مر جان)
هیمه ی زنان از تبر گذشته نیستم ...مهربان نجار !
دختر جوانه های بهارم ..
به کار چهار پایه ی فراغت نمی آیم
راستی نی لبکت باشم و...
آواز تمام جنگل های جهان را بنوازم..
نمی تونم باهاش ارتباط بر قرار کنم به نظرم قشنگ نیست «مهربان نجارا»
+کمک کن این جوانه زدن رو .
لذت بردم ... شعر زیبای و دلنشینی بود ... پاینده باشی.
سلام بر شما دوست گرامی ام
دلنوشته های شما دل میبرد...
اما در این چند مدته کوتاهی که با شما و وبلاگ تان آشنا شدم باور کنید برایم پ ن های شما جالب تر از مطلب اصلی پستتان است...
من خواندن اینگونه نوشته های صمیمی را بیشتر دوست دارم
قلمتان سبز و پایدار
فکر کنم ۹۰ درصد دوستان اینجا هم با شما هم عقیده باشند دوست عزیز....
مرجان حرف که میزنی دل من است و هواری که میکشد...انگار گره لکنت این روزهای زبانم رو فقط قلم تو باز میکنه... مرجان عاشقیهایمان هوس عطف نیمایی کرده و مصداق ندارد مولانا در بالا و پایینش...ما به اینجا و آنجا میرویم...درد هست و ما هم رند نشده بلاکشیم...
مرجان مرا هم در پیچ خم چادرت پناه میدهی؟ از نا محرمان بدجور دلم خونه...
باور ناشیانه چادر تو از باور پناه سینه ای سرد یقین تره...امان...
آهنگ وبلاگت اشکمو در آورده!
همیشه برای من و تو همیشه بمونه که وقتی هستی میفهمم وقتی نیستی چه ظلمی میکنه دنیا به من!
مرجان خر من دوست دارم !
........شاید همین سپیدی باعث همه گنگیهاست / شاید دلیلی داره که باید / به سیاهی کشیده بشه / از کجا نباید شروع کنم؟؟؟ که حالا نه سلام نه هیچ چیز دیگه ایی مشخص نمیکنه که چرا مینویسم" وهمه چیز خلاصه به غلط املاء نیست / همه چیز محدود نیست تا واضح به وضوح بنویسم / غرقم تو اوهامات خودم/ هرچند گاهی زیاد خیره نمیشم / گاهی زیاد خیره میشم / و با همه که نیستند هستم& با هم که هستند نیستم/
لاک / رنگ / قهوه ایی سوخته / سرمه ایی / از کجا نباید برسی (بپرسی؟؟؟)
صورتی/ خاکستری/ بارون خورده/ چسبا ن
از کجا من بیادت میام / از کجا از یادم میری /(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
باید / سپید بپوشم
/ بهتره اسمتو نپرسم/
ه
م
ی
ن
/
ش
ا
ی
د
ه
ا
./
پدرام تو گنگ شدی یا چشمان من مبهم می بیند این خطوط را...؟! مرا رها کن از این فکر...شفاف شو!
درخت اثیری من
بادی بودم
آزاد
و مست برگهای تو
تو عاشقم کردی
بارور که شدی
بوییدمت
و تا هنوز
گنجشکی
زندانی شاخه های توام!
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم...
ضمن پاسداشت هوای شاعرانه ی وبلاگتان و موسیقی دلبرانه اش
این عاشقی را که شیوه ی رندان بلاکش باشد من مد کردم انگار!!
به جان عزیزتان پشمانم!
راستی آدرس وبلاگ همسر مربوطه را برای من بگذارید بحثمان ناتمام مانده ناراحتیم!
پشیمانی بخورد بر سرتان عزیز دل ما...دهان ما را مورد عنایت قرار دادید.
سلام دوست گلم @__@@_____@
____________@@_@__@_____@
___________@@@_____@@___@@@@@
__________@@@@______@@_@____@@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@_______@
_________@@@@@_____@_______@
__________@@@@@____@______@
___________@@@@@@@______@
__@@@_________@@@@@_@
@@@@@@@________@@_____
_@@@@@@@_______@_____
__@@@@@@_______@@_____
___@@_____@_____@_____
____@______@____@_____@_@@
_______@@@@_@__@@_@_@@@@@
_____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@
____@@@@@@@__@@______@@@@@
____@@@@@_____@_________@@@
____@@_________@__________@
_____@_________@_____
_______________@_____
____________@_@_____
_____________@@_@_____
______________@@_____
______________@_____
شدم به روز خب
مر جان سلام داری کی و تنبیه می کنی ..نوشته بودم خصوصی ..باشه ..من این چراغ را می شکنم ..تمام چراغ های جهان را می شکنم ..به خاطر اینکه ...
شما به کفر من ایمان نیاوردی ..ولی من ؟من که می گویم باشد که نباسشی سر حافظ ...ومولا نا به سلامت ..شما ..نباش ..دنیا نباش ..
گلایه ندارم ..عارم از عاشقی هم نمی یاد ..ولی متاسف شدم ...یا حقیقت من وزن دارد که ازتیر می زنی به چراغش ..ویا..هنوز دلبری را نابلدی ..وخون عاشق جای شیر مادر خود می مکی
حیف از نام مرجان ..(ناخصوصی
سلام
بودنم جز وظیفه نیست...
بسیارممنونم از شما...
لطف و محبتتان پایدار
داش آکل را می خواندم...برای بار اول...هرچند صحنه های به تصویر کشیده شده اش آنقد برایم آشنا هست که بعید می دانم بار اول باشد!فکر کنم بارها و بارها با تک تک جملات داش آکل زندگی کردم...با بی قراری های داش آکل...به این فکر می کردم که فضای داش آکل چقدر با کافه های تهران فرق دارد!حتی با لوتی ترینشان که "نادری" باشد..."ما را کافه نشین کرده اید خانوم"... با این همه تفاوت باز هم برایم آشنا بود و بوی "آشنایم" را داشت!..."آشنایم"....لحظه کوتاهی که شاید حتی در بعد زمان به حساب نیاید ، از ذهنم گذشت که می شد آیا من هم "تو" می شدم...در عبارت : برای "تو".....!!! سریع خاک ریختم روی آن که حتی آرزویش هم از ذهنم نگذرد که شاید بی حرمتی به ساحت "قدیس ترینم" شود...یازهرا(س)/
نه...نمی شد! (باید می گفتم...ب ا ی د...ببخش)
سلام به ...
مفرد مونث مخاطب که تویی ...
واقعا راستی میگی ؟ درمورد نویسنده هم چیزی نوشته ؟
البته باید گفت که نویسنده با و به جای تک تک عناصر رمانش زندگی میکنه .
حتی یه موش نسبتا بزرگ !
نمیدونم تاحالا سعی کردی رمان بنویسی یا نه ...
کاری بس طاقت فرساست ...
توضیح در مورد رمان غیر حرفه ایه . ولی خودم این کار رو خیلی دوست دارم .
...
راستی مگه من قلم به مزدم که قلمم فروشی باشه ؟ (اشک)
و توتم یعنی چی ؟ فکر کنم اشتباهی تایپیست که هر چه تلاش کردم نتونستم جاگزینی براش بیابم ...
و در آخر اجازه ی لینک می فرمائید ؟
سبز باشید و در طلوع !
نه عزیز؛اشتباه تایپی نبود...
سلامی دوباره.
1- دور بودن نمیتواند مانع درک کردن شود. از این موضوع بسیار خوشحالم...
2- چه عالی است که حوزه کاری حضرتعالی با این بنده حقیر تقریباً همسوست. من نیز به شغل مشاوره مشغولم و هم در سازمان ملی جوانان استان پیرامون مسایل مرتبط با خانواده در حال همکاری میباشم. مایه مباهات ماست اگر بتوانیم از نظرات و تجارب ارزشمند و گرانبهای سرکار علیه بهرهمند گردیم.
3- آهنگ وبلاگمان یکی از دغدغدههای بزرگ زندگیمان شده است. نه نام آهنگ را میدانیم و نه جادوگری که آن را نواخته میشناسیم. اما میدانیم که این موسیقی بیش از آنکه آهنگ باشد، جادوست. همیشه ذهن مرا نسبت به خویش درگیر نموده است. هرگاه که به آن گوش میسپارم تمام غمهای زیبای عالم بر سرم هوار میشوند و من از این فضای بهوجود آمده نهایت لذت را میبرم. فارغ شدن از روزمرگیهای سنگین زندگی ماشینی یکی از دستاوردهای گوش فرادادن به موسیقی مذکور است. هرچند موسیقی شبیه به نوحه وبلاگ شما نیز در نوع خویش بسیار زیبا و دلنشین است.
مجدداً از لطفتان کمال سپاس را دارم.
مایه مباهات است آقا...
دهان ما هم که ایضا!!!
بعضی حرفها را که دوباره میبینم که ضبط هم میتوانست تکرار کند حالم از بهم خوردن هم پشیمان می شود!
شبیه من باشی و شبیه تو باشم این دردسر ها را دارد دیگر!
خود خود خودم فدای دلت نازنین!
بی خیال عزیز دل...گل فروشی گل هایش را می کرد حراج!!! یادته؟!....به حرمت اندوه سوگند ؛ نخواستم گل فروش باشم!
آخ!!!
دخترجان یادم بنداز دیگه پستی که از چادر نوشتی و نخونم!
خوب است!
و می آید به زودیه زود!
خانوم جان غیر قابل تحمل نه!
حرف دل!
انقدر به دل نشست که دامان را سوراخ کرد و رفت ته ته اش
سلام
لینک با موفقیت انجام شد ...
...
ای وای بر من . الآن مراجعه کردم به فرهنگ و فهمیدم که بله اشتباه تایپی نبوده .
از کتابهای دکتر خونده م .
و همیشه با مناجاتهاش دم گرفته م ...
در حالی که او رو یک سوفسطائی بزرگ هم می دونم ...
...
لطف زیادی دارید به من .
ممنونم .
سوفسطایی؟!!!!!! ای بابا....
نه با شعر ارتباط برقرار کردم و مفهوم بود..اتفاقا برام ملموس بود فضاش اما این [مهربان نجارا] ازیتم می کنه..قشنگ نیست...واژه ها [مهربان نجارا]گویی کناره هم به زور نویسنده چپونده شدن و گرنه جاشون کنار هم نیست...!!
سلام مرجان خانم گل... من دیشب اومدم و پست تازه ات رو خوندم اما با این که مکث زیادی داشتم تو بلاگت اما نظرم نمی اومد به دو دلیل 1:پستت خیلی قشنگ بود 2: احساس کردم که مجهولاتم زیاده!
از این تیکه خیلی خوشم اومد#به کار چارپایه ی فراغتت نمی آیم#. با پ ن دومت هم کاملا موافقم ...موفق باشی و پایدار...
این بیت رو چون تازگی خوتدم و خیلی حظ کردم برات می نویسم
در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است ادم به چشم های تو معتاد می شود...!
شاد باشی. راستی از این که به من سر میزنی خیلی ممنونم و خوشحالم می کنی...
خواهر ارجمندم سرکار خانم افشینمنش!
آشنایی با حضرتعالی که کولهبار عظیمی از تجارب و دغدغهها در زمینه مقابله با ناهنجاریها و ناخوشایندهای اجتماعی و خانوادگی را به دوش میکشید برای این حقیر که با گوشهای از این دردها آشنا گشتهام اسباب مباهات و افتخار و سعادت است. یقیناً بنده در جایگاهی نیستم که قرار باشد جنابعالی به من درس پس بدهید. معاذالله...
تجربهای که سرکار علیه دارید بدون اغراق ثمره خون دل خوردنهای فراوانی است که از حوصله و ظرفیت درک دیگرانی که تنها نامی از آن شنیدهاند خارج است... بهای تجارب ارزشمند شما چیزی جز عزت و احترام و تقدیر نیست، پس به کمتر از آن نفروشید!
بگذریم...
ضمناً نوشتهاید که سنتینواز هستید. کدامین ساز را کوک کردهاید بهر نواختن؟ پس علیالظاهر دستی هم در هنر موسیقی دارید... مرحبا! و متشکرم که دنبال نوازنده غمهای این حقیر میگردید...
برادر گرامی ام!
برای بنده نیز مایه مباهت است آشنایی با شما و البته "کوله باری از تجارب" کمی اغراق در مهر ورزی شماست...با خون دل خوردن موافقم اما هنوز راههای زیادی مانده تا با عمق درد این بچه ها آشنا شوم و آنوقت شاید گوشه ای از الطاف شما من باب تجربه و تلاش بنده، مطابق با واقعیت باشد!...در مورد نواختن هم سه تار می زنم و ضمنا دشمنتان غمگین باشد برادرم...
سلام
اره ؛ لعنت به همچین زمونه ای ؛میفهمم چی میگی . اخر این مغتعلن ؛ اگه به فاعلن ختم بشه ؛ شاهکاره !!!
الان که ....
ولی چادر سر کردن عاشورا رو خیلی دوست دارم ؛ حس خوبی بهم رو میاره .
پیروز بمونی
گلبرگ
سلیقه تان قابل احترام است اما ضرب آهنگی که در "مفتعلن مفتعلن مفتعل...." وجود دارد ، اگر انسان را به پایکوبی نکشاند بی شک دیوانه می کند....!
من ترجیح می دم به جای اینکه تو قید و بند وزن باشم، سپید نیمایی بگم!
هلا یا هو برا ای ماه نو ای شمس تبریزی
چه می ترسی پروبالت بسوزد فتنه انگیزی
نه من تابت نمی آرم ودنبالت نخواهم کرد
هلاای عشق رودی تازه از باران پاییزی
واین جا مردمی از مهربانی شعرها دارند
وافسونشان نخواهد کرد جنگ هیچ چنگیزی
قلندر باز یاهو کن برا چرخی بزن یاهو
سکوت سرد بس کن هین که پر آشوب برخیزی
هلا یا هو علی مولای درویشان صدایم کن
برقص ای شعر ای شاعر که از این عشق لبریزی
پر از اشک است وآه بی نوایان روز گار سنگ
بیا اسطوره پا کی که خون دیو می ریزی
سلام مرجان خوبی؟آره تهرانم
وقتی همکار احمقت که اندازه فندوق مغز توی کله اش نیست و زیرآب زنی اش شهره عالم و آدمه و تعصبات افسار گسیخته احمدی نژادی کورش کرده و تو رو در دو راهی حذف بلاگت یا اخراج از محل کار قرار میده چی کار می کنی؟به چه جرمی؟ به این خاطر که توی بلاگت از موسوی حمایت کردی.اونم تنها و تنها برای اینکه حقیقت گفته شده و اونم تنها و تنها به خاطر اینکه توی یه سایت شخصی این اتفاق افتاده.
حس خوبی ندارم این روزا... چی بود و چی شد.کی بودیم و کی شدیم...
یا حذف می کنم بلاگم رو با تمام خاطرات و دوستانم و دیگه پیدام نمیشه توی فضای سایبر یا میرم!
همین مانده است که به "دل پاک" تو تعدی کنند.....بگذار این سالهای حرام نیز بگذرد مرتضی جان!
به روزم مرجان جان !
(( جان )) را خیلی جدی نگیرید محض جور شدن قافیه بود !!
پیروز باشی
خدانگهدار
راستی ...! سلام /
درگیرو دار قافیه نباش شیاف جان!
دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
سپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااس.....نه؛ این جواب من نبود!
فکر کردم هیته ی الوچه است که می خوردم...
توهم بود...بغضهایم هم برایم الوچه شدند...
به جنگل نمی رسم...در هسته ی الوچه گیر کردم
/ جواب: /// /// متن رو بخون /// از هر زاویه ایی که خلوت تره / از هر زاویه ایی که ممکنه /// من اعتراف میکنم بدترین ثا نیه های عمرم به توجیه مخاطبام میگذره / .........
؛
؛
؛
نیومدی ؟؟؟
./
نه...نه...نیومدم.من هنوز متنتو نخوندم.نیازی به توجیه نیست...تازه آدرس وبلاگتو دیدم.
من عاشق اون سه نقطه هام...علی علی...
به دنبال تو تا بیکرانها
خواهم امد
و برگها را
لای دستهایت خواهم ریخت
فراموش نکن
سیبی پنهان است
انجا
میان سبزینه انگشتانت
...............
خواهی چید
میدانم
میدانم.
خواهم چید...من هم می دانم...فقط این انتظار کلافه ام کرده!ممنونم بابک جان...
من هم نمی دونم چرا باهات اشنا شدم(شاید همون معجزه بهتر باشه...)
ولی تنها اینو می دونم که نوشته هاتو دوست دارم .....کم نه.....خیلی!
خواهر گرامی و ارجمندم!
آنچه پیرامون «کولهبار تجارب حضرتعالی»عرض نمودم از باب اغراق نبود. بلکه به دلیل آنکه بنده نیز با گوشهای از آنچه که شما بدان مشغول هستید درگیر گشتهام، میتوانم درد و رنج و خون دلهای فراوانی را که در این حیطه بر شما و امثال شما عارض میگردد درک نمایم.
و هم اینکه من نیز با سهتار در همان عهد فعالیت در انجمن اسلامی دانشگاه آشنا گشتم و کمی تا نسبتی اندک با این ساز عجین و قرین بودهام و نواختهام (آماتور به تمام معنا).
در باب فامیلیتان هم باید عرض کنم که اگر نگاهی به لینکهای وبلاگتان بیندازید با عباراتی همچون «حسین افشینمنش: رفیق اول و آخر، پدرم» و «میلاد افشینمنش، برادرم» روبرو خواهید شد. مسلماً از جای دیگری نمیتوانستم نام خانوادگی حضرتعالی را حدس بزنم.
با تشکر و ارادت مجدد.
این کامنت های با کلاس و متشخصانه اتان بنده رو در به در کرده...
واقعا سطح فرهنگی کاکنتدونی در حد آرای احمدی نژاد بالاست.
شما جای خود دارید آقای ناظم!
متنن رو نخوندی!!!!
منظور از متن و پاسخ شما همانی بود که بابتش میخواستید شفاف باشم /
به جانب شیخی نه اما به جانب طائر قدسی / سه قدم که راه افتاده ایم /
که همین قدمهای کوتاه هم بیشتر باید بریده باشند / یا شاید نباشند/
./
س
ل
ا
م
./
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید....یا زهرا(س)/
خیلی مضحکی خواهر...و آنقدر حقیر است دست و پازدنت که مرداب حائلت را فقط تنگ تر می کند...دعا می کنم برای تو و آن چشمهای رو به زوال که تیر بر حلقوم علی اصغر فراهم می کنی و تاب شلاق زمانه را هم نداری...بیرون از مرگ امیدی برایت نیست و هستی سزاوارت نیست هم. کاش پروردگار نه پروردگار و رب تو بلکه رب آسمانها و زمین کمی روشنی برای نابیناییت برساند وگرنه مردارت هم تن آفریدگار دو عالم را می لرزاند...تو همان آواره کوه ها و بیابانها باید باشی بلکه زمان توبه ات فرارسد...زمان به مسلخ کشلندنت فرارسد وگرنه حقارت تو مرزی نمی شناسد...
چه می شه گفت؟!!!
س
ل
ا
م
./
محظ اطلاع پ درام / با چشمهای قهوه ایی تیره دنیا رو میبینه/ تنها دوستی رو هم که چشم آبی بود رو از دست داد/ معشوقه های چشم سیاه وضعش رو بدتر کردن /
مبتلا به بیماری کبد هم هست ./ و دوست داره بره پیش دوست چشم آبیش /
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
برزوم مرجان گلی
"راهپیمایی سکوت" روز پنجشنبه ۱۸ تیر ساعت ۸ غروب شرکت نمایند.
[گل] ** به ما در خیابانها بپیوندید و از رای و حق خود دفاع کنید **
اعتراضات را به داخل متروها و واگونهای آن میکشانیم و با هم سرود خوانده و شعار میدهیم -
عمده شعارها - مرگ بر دیکتاتور - نترسید ما همه با هم هستیم -
رفراندوم رفراندوم این است شعار مردم - ایرانی بپا خیز دین شده دست آویز -
شعرها .. یار دبستانی - آن خس و خاشاک تویی - و سرود ملی ایران ای ایران ای مز پر گوهر
شبها بر روی پشت بامها فریاد
ال .. اکبر - مرگ بر دیکتاتور
** برای استادیوم ها در شروع بازیهای لیگ برنامهایی تدارک دیده شده
منتظر خبر باشید ,, آ ماده شویم
[گل] منتظر تان هستم [گل]
سلام بر شما.
اگر منظورتون نوشتن پست جدید بود به زودی ...
به روی چشم
ممنونم از اینکه سر میزنید...
این جا گل نیست که برات بزارم اما اسم " گل " هم خالی از لطف نیست پس:
گل گل گل گل گل.............
خواهر ارجمندم!
بنده نیز عرض سلام دارم.
1- فعلاً باید روز مرد را به ما تبریک بگویید (البته اگر مرد شده باشیم). هنوز تا پدر شدن گامهای زیادی مانده است.
2- ما نیز «متقابلاً» (حتماً شما هم برایمان دعا میکنید) برای شما و تمامی دوستان دعا میکنیم خصوصاً در حرم حضرت رضا(ع). اما فلسفه این روزهای حرام که فرمودهاید برایمان هنوز نامکشوف مانده است.
پیروز باشید.
ماه
برای تنهایی شب میرقصد
و باد
برای تنهایی باغچه
کنار باغچه در سکوت شب
تنها مانده ام
به انتظار رقص گیسوان تو!