"من" ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
"تو " نقشه جهان هر وجبت ترمه و کاشی...
این را همان شبی که "تهران زده" شده بود و هوس گم شدن در خیابان های تهران _ بی توجه به زمانی که به سرعت می گذشت _ به سرش زده بود ، بارها و بارها برایم "فریاد" زد...و باور کن به خودم می پیچیدم تا این غرور لعنتی را رها کنم و من هم فریاد بزنم که : عاشق ضرباهنگ واژه های موزونت شده ام! . و بگویم که ایکاش هیچ وقت خیابانهای تهران به آخر نرسد...
مرا ببخش بخاطر تمام ممیزی های بی هواسم که نمی تواند جاری شدن احساست را لمس کند...ببخش! می گذرد این روزهای حرامم...یقین بدار.
پ.ن2: خداحافظ متروی طالقانی...خداحافظ تمام خیابانهای لعنتی این شعر که ردپایت را فراموش نکردند...خداحافظ دانشکده کوچک و صمیمی ، نه...خداحافظ متروی طالقانی...!
به نام قشنگ خدا...
گویی اول دفتر است.
و آنان که اسیر غرور ماندند و سال های دراز درد کشیدند و آدم هایی که هنوز درد می کشند دور و بر این غرور ها.
+ممیزی..؟!
+اگر این غرورتان رو کنا بگذاری جانم می شود:
ترجیح می دهم تو به پایان نرسی بهانه خیابان های تهران که قصه است
و شاید نمانند اسیر غرور و درد نکشند آدم ها حوالی غرورتان.
خداحافظ شیخ بی چراغ.
سلام...
چون پستت خیلی شخصیه نمی دونم چی بگم....
خواستم عرض ادب کنم.
تفاوت ما شاید در اینجاست که من بدون توجه به این ممیزیهای کوفتی!!! فریاد میزنم که...
من رها کردم این غرور لعنتی رو
شکستن همیشه هم بد نیست
پینوشت 1 شخصی تر از اون چیزی بود که من بتونم بفهمم!
مرجان خانم
سلام
مرجان را چه شده که گاهی نوشته هایش ذهن مخاطب را مخلوط می کند ولی خود از درک اشاراتی ساده درمانده می شود !!!شاید سر سری می خواند...
پیر مرد دریا اثر همینگوی را حتما خوانده ای منتقدی چند ساعت در ستایش این کتاب داد سخن گفت و به زعم خود با کالبد شکافی زوایای پنهان کتاب را برای حاضرین آشکار کرده اتفاقا از سوی حضار نیز مورد ستایش قرار گرفت و عظمت کتاب هم دوچندان شد در پایان جلسه از ارنست در این مورد نظر خواستند گفت: برداشت این مخاطب این است اما نظر من نویسنده این نیست من زندگی مردی را که به پایان خط رسیده حالا می خواهد ماهیگیری کند همین...حالا زیبائی هر نوشته ای برداشت های متواوت از سوی مخاطبین مختلف است.
در مورد سگ
توله سگ اعدامی را در نظر بگیرد که با التماس و پرداخت وجه قابل توجهی از مرگ نجات می یابد و صاحبش برای بزرگ شدنش کوشش بسیار می کند/ بیماری - شیر دادن -پنبه ریز کردن- تربیت و.../ حالا سگ زیبا و با شکوهی شده و گاهی در سکوت مطلق عمق جان صابش را رصد می کند/ حقشناسی- وفاداری -صداقت -بی کلک و.../ وتو در عمق زلال چشمان آن محو می شوی که جز راستی چیزی نمی بینی پس سوگند به بی پناهیش و فاداریش و صداقتش و راستی اش...این ها لفاظی نیست باید بدانیم تا بفهمیم
عالی
سلام
هر سلامی به دنبال خودش یه خدا حافظی رو میتونه داشته باشه و الببته این یک رابطه ی دو طرفه است. یعنی هر خدا حافظی میتواند یک سلامی را از پی خودش همراه کند! مثل خداحافظی با متروی طالقانی.
ممیزی ها دست گیر بودنشان همیشه یعد از گذشت زمان مشخص میشوند. نمیدانم شاید هم همان لحظه!
سلام
تورقی در پیامهای گذشته می زدم
به این وبلاگ رسیدم
جه وب وزین و چه فضای صمیمیی
موفق و موید باشید
خواندم...همین!
نظر دارم .....ولی زیر حرفم نمیزنم
سلام دوست عزیزم
سلام دوست عزیزم
سلام دوست عزیز
متن غریبیست
و ....
من راه می رفتم و خیابان ایستاده بود
خیابان ناظر من
و منی که گیج ٬ منگ فقط راه می رفتم
خیابان تمام شده است
و من دلم برای خیابان تنگ
بد گیجم کردی
و حسی که برایم دور نیست.....
با پرسشی در وبم منتظر شما هستم
خوش باشی و بر قرار
انگار پای ثانیه ها لنگ می شود
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
پیشم بیا... خوشحالم کن
فروشگاه محصولات زناشویی
ما محله ای داریم که خیابان هایش هیچ گاه به پایان نمی رسند...
علی علی...
لعنت به هر چه بلاگ و بلاگ نویسی که آدم را وادار می کند تا پستی بنویسی و از این روزهایت بگویی...روزهایی جدید...آدم هایی جدیدتر...لعنت...لعنت به همان بلاگ نویسی.
من فقط از به زور موندن بیزارم
میدونی سهند را همه در حاشیه خواسته اند....
مگه این همون چیزی نبود که میخواستی؟ که سهند گوش نده به تموم دیوونگی های شبوننت.....
بیش از هر وقت دیگه ای بهت احتیاج داشتم....اما چه بد که دیگه نیستی ...که نخواستی باشی...
همینجوری الکی:
هنوزم میشه عاشق بود تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش اگر چه دیگه وقتی نیست
چقدر این بیت رو که فریاد کرد دوست دارم....خشت به خشت شو!
مثل همیشه باید چند بار بخونمت !
مثل همیشه پ ن هات خیلی قشنگن ....و نوشته هایی که برای هم نوشتید....
داستان های پر رمز و راز رو دوست دارم ...داستان هایی که کشف شون سخت باشه!
مثل همین داستان!
خداحافظی برای من همیشه سخت بوده نمی دونم چرا با این که بعضی خداحافظی ها باعث رهایی آدم میشن اما انگار اسارت ادم رو چنان معتاد به خودش می کنه که خداحافظی طعم تلخی پیدا میکنه!
باز هم مثل همیشه سختی نوشته هات رو دوست داشتم...
للحق
مرجان من...
این نوشته ات خیلی به دلم نشست...
تمام حرفهایی که از ...زده بودی برام تکرار شد.چی کشیدید شما ممیزی ها!
عزیز دل من...
زمان لغزندهای گذران در تعریف خطیمان می گذرد، آنقدرسریع که هیچ وقت در کف آدمی نمی ماند و می شود لحظهای که نیست می شود سالی که نیست و هیچ کس پیدا نمی شود این تعریف را عوض کند یا حتی زمان را برایمان حذف کند، ازیادمان ببرد طوری که انگار هیچ وقت یاد نگرفته بودیم تقسیم کنیم به ثانیه به روز به سال تا بعد بگوییم این یعنی زندگی و افسوس که رفت...
سررسید دفتر روز است نه شب
عشق سودای شبانه است که دراز است و قلندر پیدا
هی یی یی یی یی یی یی یی یی ی ی ...
آپدیت که خبرش به ما نمیرسد....
کامتمان هم که تایید نمیشود ...
میرویم غازمان را بچرانیم!
کاش نبودند
این ممیزی های لعنتی
تا خیره می شدم در چشمانت
و لمس می کردم درد تو را
که روزی هزار بار
می نویسی و مرور می کنی
کودکان گرسنه شهر را
و کودکان تشنه محبت را
و کودکان "طعم تجاوز چشیده" را
آه!
تورق این دستمال نوشته های متبرک
این برگه های خیس از اشک
این برگه های شیرین شکلاتی
این برگه های رژ اندود
قلبم را به درد می آورد
کاش تمام نمی شدند این روزها
این روزهای شیرین مالامال درد
این روزهای غوطه خوردن
در برزخ دوست داشتن یا نداشتن
این لحظه های سرشار از نوستالوژی "گودو"
و شب های زیبای مترو
که هراس از این آنفولانزای لعنتی
ممیزی های لعنتی تر را
خواسته یا ناخواسته
زیر پا می گذاشت
تو گفتی یا من؟
نمی دانم!!!
فقط می دانم
که دوستت دارم
به ارتفاع ابدیت
و کور شوم اگر دروغ بگویم!!!
نوشته درخوری بود...کور شوم اگر دروغ بگویم!
درووووووووود برای درک نوشته هات و این اخری البت بیشتر باید زیست داشته باشم خب حاجیه خانوم ما که اهل ته ران نیستیم چ کنیم ... حالا
تو لیست پیوندات اسامی بچشم میخورند که خوب خاطراتی باهاشون دارم مثل علی وارث از اون رشتییای اصیل یا ارش علیزاده که هنوز غزلهای خانومیش تو ذهنم هست
من با علی خیلی خاطره های خوبی دارم اممم
چقدر حرف زدم
./
قرار بر چشم بر نداشتن بود... قرار بر چشمپوشی بود انگار که گمش کردم ...از همه شکلهای دنیا تنها دایره انگار کافی بود تا بازی شکل بگیرد و باقی اعداد و رقمها که باید بودند ... اما بلد نبودم نه بلد نبودم بشمارم نه چشم بگذارم ... گیسو بلند من کجایی گیسو بلند چها ر ساله من کجایی .... قرار بر فراموشی بود که یاد بگیرم باید گذشت باید گذشت از اینهمه کلمه عدد .... قرار برچشمپوشی بود که بایدم بلد شدو راه افتاد خلاصه شد ...گیسو بلند شمالی بودو شروع غزلی بود همیشه /حالا خشکسالی مانده و من /و دختر سبز شمالی مانده من ( هیچوقت این غزل به سرانجام نرسیده مرجانی میدانی بی سرانجامی چیست؟؟؟ ) .. اصلن قرار بود همیشه از بازیها فراری باشم حالا این بیستو چند سالگی کلمات را به بازی گرفته و فراموشی که پیدایش نیست ... نگار من نگار چهار ساله خوب یا همان حوای خوبم که نام گذاشتمت رفتی رفتی رفتیو خوب آن غروب چهارشنبه یادم هست آن بوسه یادم هست هنوز احساس میکنم لای انگشتانم گیسویی که رها میشد و برای همیشه میرفت که رها باشد ... همه این ثانیه ها به بیقراری گذشت نه اینجا را تو بلدی خوبم بیقراری را میگویم تو خوب بلدی
حالا خشکسالی مانده و ...من ..هی هی
راست می گویی تو...خوب بلدم بی قراری را...خوب!
ببخش!می گذرد این روزهای حرامم...یقین بدار!
...
...
...
حق عوضت دهد بابت آموختن این جمله که بهانه ی این روزهایم کنم .
علی علی...
مرجان...!
در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی.......
سلام
من به خدا بس تقصیرم وقتی ذهنم درگیر می شه همین جور می بافه از خودش ...
...
من نفهمیدم متنت رو ... خب چی کار کنم ... حالا نظر هم نمی تونم بدم !
...
ممنون از من سر می زنی ...
...
به امید خدا
خوش باشی
حلا تمام دیوار ها شده اند /دیوار چین
حالا تمام جاده ها شده اند /جاده ی ابریشم
حالا من شده ام/ درد
حالا تو شده ای/ ...
..................................
همین
سلام
چراغای ما هم خاموش شد تا کی از دوباره روشن شود آیا
اگر نا مهربان بودیم که بودیم اگر نبودیم هم که بودیم حالا می گی چی؟
تا یکماه و اندی ....
چراغت روشن
سلام
سپاس از حضور و نظرتان!
...
گمان دارم این ممیزی همان کتمان باشد!
سخت است و لازم!
تا شهادت دو قدم فاصله است!
...
ضمنا ما هم در انتظار (گودو) ایم... انگار!!!
منتظرم...
.... روزها ی پر درد !!! بقول مرحوم مادربزرگ خدا بدور ... روزهای پردرد بی تابی من که بیشتر حول شب میچرخند و دستم را میگیرند که روزند ... حالا هرجا افتادم وگوشه کردم کم پرستار نیست کم دست نداده ام به مشاعره !!! امان از این پریشی این چشمان لاابالی من مرجانی ... هفته پیش جای هرچه دوست خالی شهسوار بودم و بدحالی شدو چشم باز کردم سید ارمان بود گونه های ترش و این تختهای نکبتی ... روزهای پردرد بیتاب من به مشاعره اند باورکن ... حالا که هنوز سرپام احتمال زیاد یک چند سالی که سوی چشمانم میروند و حواس کم کم کم میشوند ... چه کنیم لاابالی گری کنیم ... خوش باشیم هاااا ... چند خط به یادگار در جیب شهسواری ها بگذاریم که شاعر ی کرده باشیم ... لاله میر شیدا که برای ش نوشتم
میان بارانی که باران نبود ... اما میان لبها که خالیند ... همیشه میپرسم لاله چطوری ؟؟؟ لاله رزهای سبز چترت چطورند ؟؟؟
./
هنوز که سویی به چشمانمان هست هنوز که روزهای پردردمان مانده
... هی
صدای عشق را می شنیدم
وقتی
تاپ تاپ قلبت
موسیقی متن حرف هایمان میشد...
فکر بوسه ام.مانده ام چه بگویم.که پاسخم دهی : "کووووفت"......
گفتی انقدر نامم را تکرار نکن...چشم! نفسم را حبس کرده ام.....
یازهرا(س)/
مهربانیتان را بین همه تقسیم می کنید خانم.به من که می رسد سکه روی دیگری هم دارد؟!!!
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی...همین را می خواستی دیگر...همین را!حالا هی بنویس از گیج بودن دیگران و فراموش کن نابود شدن من را هم.فراموشی بهتر است خانم.
یازهرا(س)
هیچ چیز فراموش نمی شود.
درووووووووووود
دوست دارم احوالت را بعد شعر تازه ام بدانم
م
ی
خ
و
ا
ن
ی
./
سلام
دوست عزیز جریان نوشته ات چی بود من که متوجه نشدم
اما گویند دانشمندان پس از سالها تحقیق به این نتیجه رسیدند که علم ثروت است یا بهتر؟
حتما می گوئید از کجا فهمیدند؟
از دانه های اورانیومی که در حاشیه جاده ابریشم ریخته شده بود پی بردند که پای چپ اسبش کور و چشم راست اسبش لنگ بوده است
از دانشگاه افتادی بیرون؟ :دی
خفن! بجه شلوغ! یه آپشن سیمبل بذار آدم بتونه راحت شکلک بذاره :دی
بعد از کلی وقت که اومدم وبلاگتُ خبر اخراجیت خبر غافل گیر کننده ای بود :دی
آخه چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ :دی
جاااااااااااااااااااااااااانم؟!!!!!!!!!
آی جاست کیدینگ. تیک ایت ایزی گل. : دی
دت واز مای استیمیشن فرام یر نت :دی
میدونم چقد بدت میای اینگلیش بنویسم :دی
این کد چیه این پایین! چقد سکیوریتی بالاست :پی
قربونت برم که می دونی...
سلام مرجان ...
فکر میکنم که دعوت شدی و به خواندن خواندمت ...
این که میگی بی خبر !!!
اتفاقا نمیدونم چرا بی اندازه منتظر حضورت بودم ...
شاید فقط انتظار تو رو میکشیدم ...
نمیدونم .
خوشحالم که اومدی ...
...
نوشته های اخرت من رو که حسابی گیج کرده . چه برسه به اون :)
...
با خیابانهای بی تموم تهران موافقم .. از نوع بارانیش ...
ممیزی ها ...
واژه ی اداری و غریبیه برام ...
همیشه از چیزایی اداری فراری بودم ...
...
خیلی خوب که نه ! عالیه که براش اینطور می نویسی ...
موفق باشی ...
چه کد باحالی ... همیشه آنتی اسپم اینجا رو دوست داشتم ...
بعضی ها خداحافظی شون هم حال بهم زنه ! ای بابا
حس می کنم که مزمئن بودم برای اینجا کامنت گذاشته بودم....
سلام بزرگوار
آوازهایی برای حسنک
بروزم و به انتظار نگاهی ، گاهی
این شعر را به تعارف نبخشیدند ، به چنگش آوردم
سلام
این اشتیاق تازه صیاد و دام چیست.....
........
با عاشقانه ای به روزم
نگاه کنید
حالا برهنه ام
نگاه کنید
هیچ کجای من رویین نیست
مگر که فریادم
«بیژن نجدی»
----------------------------
کشیده ام این درد را، گاهی شده است که میخواستم زمان بایستد، جاده تمام نشود و توان راه رفتن تا آخر عمر داشته باشم!
مرجان نکنه از ما خدافظی کردی یوهویی؟؟؟یه دو روز من نبودم خاطره شدم؟؟
خاطره نشدی پانی جان اما...چی بگم عزیز...چی بگم...
کاش بودین و همون لحظه های قدیمی....
دلم گرفت مرجان
منم به روزم
کاش نبودم اما!!!
چرا نمی نویسی؟!! هستم اگر می روم. . . . . .
سلام..
ما اومدیم سلام بدیم...یه عالمه خدا حافظ شنیدیم....
(من چرا به خودم گرفتم...من که مترو نیستم...)
برقرار باشی....و ساز بدست.
سلام
با دیدن این وبلگتان از فرستادن آن نقد پشیمان شدم. اگر بازش نکردید نخوانده پاکش کنید. ممنون اعتماد می کنم بهتون.
چطور این همه آمار وبلاگتون بالاست؟ می شه لینکتون کنم؟ اگر می شه به چه اسمی لینکتون کنم؟