شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شاه شهید من!

 «ای زمین بنویس؛ ای تاریخ در خود ثبت کن...درمیان کوچه یک تن یاور زهرا نشد» تسلیت و اندوه به وسعت تمام زمینی که ثبت کرد آنچه را که باید...

 

 

هی قطره...قطره...م ی چ ک م از جانم...آخر چطور صورت خونین ات... 

طاقت بیار شاه شهید من!دارم تلاش...کاش که تسکین ات... 

لب هام روی دست تو را آرام...لب هام روی دست تو می لغزد...چون شمع های روشن سوزانند؛ انگشت های نازک غمگین ات... 

طاقت بیار شاه شهید من! 

می دانم ؛ آخ! سوختن آسان نیست...عین القضاة من ! به کدامین جرم این بار کرده اند شمع آجینت؟! 

هی دست می زنم به تن زخمی ت...هی بوسه می زنم به سر کتفت...بگذار تا که بال شوم این بار بر شانه های خسته سنگینت... 

ای ماه!...م ا ه...ماه بلند من!  

پروانه وار دور تو می گردم 

نه؛ مجدلیه می شوم و عاشق...با اشک و بوسه هام به تدهین ات....


پ.ن۱:نمی دانم این ها که نوشته شد برای ـ من ـ بود یا ـ او ـ ....شاید هم ؛ ـ هم من هم او... ـ 

پ.ن۲: می تونم ادا در بیارم...یه عالمه مسخره بازی...جوک هم بلدم...آدرس اشتباهی بدم به رسم همیشه؟!...بچه بشم؟!...کلی اطلاعات عمومی جدید یاد گرفتم...خل بازی در بیارم که از روی مهربونیت فقط بگی تو گلی مرجان؛ گل....به خدا همه این کارها رو می تونم انجام بدم؛ فقط بخند...تو را به حرمت آن شبهای اساطیری...فقط بخند!سوختن این دل بی درمان ما هم...فدای خنده هایت! 

پ.ن۳: یک توضیح برای آهنگ وبلاگ و رفع ابهامتان: این شعر به خاطر دوستی که خاطرش را می خواهم و عزیز است...که آشناترین است... انتخاب شد! امروز؛ نیست...اما همچنان عزیز و آشناست!به یادش می ماند این آهنگ!