شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

حال ما خوب است!

رفته آدم بشود؟!!

نه؛ بعید است از او.

بی شما رفت هوایی بخورد

بی صدا چوب خدایی بخورد...!!


پ.ن:امروز ۱ ساعت؛ فقط ۱ساعت دیرتر از دانشگاه راه افتادم.انقدر ترافیک سنگین بود که هرچی فحش آب کشیده و آب نکشیده  از عنفوان کودکی شنیده بودم به هرکسی که باعث وبانی این ترافیک بود دادم(البته توی دلم.می دونیین که من چقدر مبادی آداب هستم!)و خدارو هم شکر کردم که تو انتخابات رای ندادم به این شورای شهر بی عرضه که یه مسئله ساده ترافیک رو نمی تونن حل کنن(می دونین که اگه من جای اونا بودم خیلی زودتر از اینا مسئله ترافیک حل شده بود!!)توی تاکسی هم سکوت احمقانه واعصاب خورد کنی برقرار بود.از اونا که آدم دلش می خواد درو باز کنه وخودشو پرت کنه بیرون...(البته توی یه ماشین دیگه نه وسط خیابون)خدارو شکر وقتی رسیدم آریا شهر؛ ذرت فروش با کلاسمون به دادم رسید.هرچند انقدر آب لیمو ریخته بود که حس ترحمم نسبت به گربه گوشه خیابان بیش از حد تحریک شد و لیوان ذرت را با قاشق قرمزش گذاشتم جلوش!!توی تاکسی؛ از آریا شهر تا خونه هم ۱مادر و دختر ابله سوار شده بودند که تمام مسیر با صدای بلند از اثرات جانبیه قرص ضدحاملگی(پوزش می طلبم)وتجربیات شیرینشان صحبت می کردند!! من هم به مقدار متنابهی سرخ وسفید شدم و۲ کوچه نرسیده به خونمون از تاکسی پریدم بیرون...(حالا یکی نیست به من بگه آخه به تو چه ربطی داره...!!!)

حال ما خوب است!

رفته آدم بشود؟!!

نه؛ بعید است از او.

بی شما رفت هوایی بخورد

بی صدا چوب خدایی بخورد...!!


پ.ن:امروز ۱ ساعت؛ فقط ۱ساعت دیرتر از دانشگاه راه افتادم.انقدر ترافیک سنگین بود که هرچی فحش آب کشیده و آب نکشیده  از عنفوان کودکی شنیده بودم به هرکسی که باعث وبانی این ترافیک بود دادم(البته توی دلم.می دونیین که من چقدر مبادی آداب هستم!)و خدارو هم شکر کردم که تو انتخابات رای ندادم به این شورای شهر بی عرضه که یه مسئله ساده ترافیک رو نمی تونن حل کنن(می دونین که اگه من جای اونا بودم خیلی زودتر از اینا مسئله ترافیک حل شده بود!!)توی تاکسی هم سکوت احمقانه واعصاب خورد کنی برقرار بود.از اونا که آدم دلش می خواد درو باز کنه وخودشو پرت کنه بیرون...(البته توی یه ماشین دیگه نه وسط خیابون)خدارو شکر وقتی رسیدم آریا شهر؛ ذرت فروش با کلاسمون به دادم رسید.هرچند انقدر آب لیمو ریخته بود که حس ترحمم نسبت به گربه گوشه خیابان بیش از حد تحریک شد و لیوان ذرت را با قاشق قرمزش گذاشتم جلوش!!توی تاکسی؛ از آریا شهر تا خونه هم ۱مادر و دختر ابله سوار شده بودند که تمام مسیر با صدای بلند از اثرات جانبیه قرص ضدحاملگی(پوزش می طلبم)وتجربیات شیرینشان صحبت می کردند!! من هم به مقدار متنابهی سرخ وسفید شدم و۲ کوچه نرسیده به خونمون از تاکسی پریدم بیرون...(حالا یکی نیست به من بگه آخه به تو چه ربطی داره...!!!)

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...

 

از زلالیت کودکی

تنها سماجتی مانده در چشمانم

تا که یکریز بخوانند

                     ترانه ّ باز باران...ّ را...!


پ.ن۱:نمی دونم چرا این روزها بطور غریبی به جیپسی کینگ(شاه کولی) معتاد شدم!اگه نشنیدین حتما گوش بدین.فوق العاده زیباست...آهنگ های اسپانیایی یه حس عجیبی به آدم می ده...یه حس خوب...یه حس ملایم...مثل بوی پرتقال...جیپسی کینگ به نظر من بوی خاک خیس خورده می ده...تداعی گر ساحل زیبای چمخاله...

پ.ن: نمی دونم کجایی...تو چه حالی هستی...تا کی می خواهی سکوت کنی ...نمی دونم تکلیفمو با این همه خاطره...اما یه چیزو خوب می دونم؛ اینکه اگه بودی...به رسم شبانه هایمان وبه رسم تو...برات جیپسی رو می ذاشتم...خوشت می اومد.مطمئنم! می دونم این هم نمی تونه وسوسه برگشتنت باشه...فقط اینکه...دیگه نمی تونم درکت کنم...دیگه از من نخواه...وقتی انقدر راحت و بی گفتگو سکوت کردی...اونم تو روزهایی که می دونی چقدر تنهام...نمی دونم هنوزم اسم خودتو می ذاری دوست یانه؟!!فقط اینکه...دیروز مدرسه بودم...همه رفقای قدیم بودن...جات خیلی خالی بود!٬