شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

تهران...

تهران شبیه غول تو را بلعید...من را جوید و بعد کمی تف کرد 

من تکه تکه تکه و خون آلود؛ آهسته هی مچاله شدم از درد 

لبریز گریه ام ولی آغوشت...دیگر کجا...کجاست که آرامم... 

آخر بگو چطور...چه جور آخر...با این من رها شده...این در بند! 

من ماه بودم و تو پلنگ من...نه،نه، تو ماه ی و تن من دریا 

عکس تو روی پیکر من گم شد...هی سرد،سرد،سرد شد و...هی سرد 

هی موج،موج، کم شدم از حجم ام 

هی ذره 

           ذره 

                ذره 

                     فرو رفتم... 

بگذار تا برا ت بگویم...هان! یک غول گنده باز دهن وا کرد... 

فرقی نمی کند که چطور آقا...فرقی نمی کند که چرا دیگر... 

لبریز گریه ام ولی آغوشت... 

تهران ببین چه ها به سرم آورد...


پ.ن۱:من شاخه های شکسته زنی هستم که پیش از تو یک درخت بود...! 

پ.ن۲: این متن، تو زجرآورترین روزهای بودنم نوشته شد!...۸ فروردین ۸۸...

نظرات 12 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

علی پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ

من هم از تهران شما بیزارم.

زهرا پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

کدورت این پاییز با شاخه ها کهنه شده...
خلاصش کن...یه گلوله کافیه ...

مهدیه جونت... پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

فضای من به نسیم بهانه ای بند است/به خاک با سر ناخن نوشته اند مرا...

مرتضی پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ب.ظ http://delepakeman.persianblog.ir

سلام مرجان خوبی؟
چی شده؟چرا اینقدر درب و داقون؟؟؟؟؟
نگرانت شدما!
چرا زجر آور؟

امیر پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ب.ظ http://otuban.blog.co.uk

اول: میشه خواهش کنم این آهنگ رو برداری؟ محرم امسال هم گذشت
دوم: یه یادداشت یا مقاله بنویس تا با قلمت بیشتر آشنا شم . در نظرم تفکرت ناشناخته است
سوم: راست میگی این تهران واقعا غوله دیگه شبیه هم نیست خودشه
چهارم: حال منم بهتر از تو نیست شاید بدتر مخصوصا این چند روز به شدت احساس تنهایی میکنم
پنجم: و دیگر هیچ
امروز کر شدم برای اینکه "رعد را عربده بگسسته" بود

... شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ب.ظ

"دوم: یه یادداشت یا مقاله بنویس تا با قلمت بیشتر آشنا شم . در نظرم تفکرت ناشناخته است"

این قسمت از کامنت بالا برام خیلی جالب بود!

؟!!

شیرین چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.shirinkochooloo.blogfa.com

بگذار کمی فقط کمی باران ببارد...شاید که غسل تعمیدم دهد...

زهرا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ق.ظ

وقتی با تو هم دچار سوء تفاهم میشم
وقتی موقع توضیح دادن فرقی بین تو و بقیه نباشه.
وقتی انقدر دور شدی.
سکوت میکنم...من به تو یکی دیگه توضیح نمیدم!

دلبرکم بازم شارژم تموم شده...!ما از هر کی دور بشیم...بیخ ریش خودتونیم!

زهرا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ق.ظ

بیخ همین ریش نداشته ام بمون که جایی برای رفتن نداریم!
هیچ کسی مثل من از نبودنت کلافه نیست...

پریسا پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://silverpainter.blogfa.com/

گاه باید تن سپرد به این غول بی شاخ و دمی که ولع بلعیدنت را دارد...تو را میبلعد...تو آرام میشوی ..تهی میشوی و ناگاه در میان انهمه تاریکی نوری بر می آید و رها میشوی...شکم غول پاره میشود و تو میشوی مبارز راه نور....تن بسپار بانو...

دافود جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ

مهدیه جونت...
----------ههههههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد