و سلام علی المرسلین شاید خیلی حرف ها در ذهنم بود تا بگویم: نرووووووووو...... اما تو تصمیمت را گرفته ای و من هم قول داده ام در کار تو دخالت نکنم... خواستم بگویم: یاور همیشه مؤمن تو برو .... که دیدم این نیست!!! که حضور داری که هستی که حتی اگر - زبانم لال - نباشی باز هم مرجان بحر جانی هر رفتنی را آمدنی است امیدوارم و برایت در تمامی این روزها در جوار بارگاه امام رئوف (ع) دعا می کنم و در نهایت اینکه: ذوالقرنین داستان ما بدون ژاندارک هیچ است ژاندارک من بمان لطفاً همین و بس!
چه جالب!!! کاری که من میخواستم بکنم و نتونستم رو تو کردی!! نه تشویقت میکنم نه منعت میکنم! هر کدوم از ما در برهه ای از زمان شاید باید متوقف بشیم و همه چیز رو از نو ببینیم و درک کنیم و لمس کنیم... شاید این هم یک نوع توقفه. از واژه فاتحه اما به هیچ وجه خوشم نیومد موفق باشی همه جا و همه جور
باور نمی کنم امکان ندارد کسی که دلش غلیان احساس دارد و هر لحظه به تراوشی می گذراند نمی تواند حرف نزند. شاید تو هم مثل فرخی یزدی دهانت دوخته شده وگرنه امکان ندارد ننویسی. نه ... باز هم مطلبی تازه از تو خواهیم خواند
میروی و زندگی را جای دیگری جستجو میکنی.....اصولا قید زدن برای بعضی ادم ها کار دشواری نیست...مثلا یک روز قید رفیقشان را میزنند....یک روز قید وبلاگشان را....حتی به خودشان زحمت نمیدهند یک بهانه ی خشک و خالی بیاورند....خیالی نیست....خیالی نیست......دلم ازت گرفته....اما خیالی نیست.....هر روز که میگذره بیشتر به شباهت ادم ها به هم پی میبرم....یک زخم تازه....این هم کهنه خواهد شد...خیالی نیست....هر کس باید یادگاری خودش را بر دیوار این دل بی صاحب بنویسد...راستی شما چرا به جای خودکار از چاقو استفاده میکنید؟؟؟؟؟؟؟....و همچنان علانت سوال های بی پایان....بدون علامت تعجب
سلام شیخ جان بی خیال بابا ...این کلمه رفتن حتا حرف زدن ازش وقت ادمو سگی کند همی حالا یه چن وخت برو مرخصی یکی از بروبچ رو که بیشتر قبولش داری بذار اینجارو بپاد بعد که یه باد جهانی به کله ت خورد همچین یه نموره روبرا شدی برگرد... بد میگم؟ خود من نوشته بودم میرم بر میگردم .. باز دلم برا عالم و ادم تنگید عالم و ادم هم اومدن ریش سفیدی که اق عطا جون دخمل همسایه تون بی خی شو و اینا... الحاصل بیاو حرف مارو رو کاغذ چیزبرگر ننداز ... کجا بری بهتر از اینجا چشم و گوش گیر بیاری برا فک زدن؟ ... اوکینا؟
سلام و احترام اینطور که مشا خداحافظی کردین دیر یا زود دوباره شما رو توی فضای وب میبینیم البته شاید با کمی تغییر شاید هم فرو دست تر ولی در امتداد همین رود امیدوارم اون قوزک پا هم استعاره بوده باشه به هر حال از قدم رنجه تون ممنونم حالا وبلاگتون رو دیگه آپ نمی کنین خط خطی های ما رو هر از چند گاهی از سر دیدن نقاشی های بچه گانه هم که شده مطالعه کنین پس تشریف بیارین تا بعد یا حق
چه بگویم خانم؟ بگویم بنویسید...اینجا تنها جایی بود که آرامم می کرد....بگویم بنویسید به این بهانه که تنها امیدم را هم نا امید کردید....چه بگویم خانم؟!! وقتی بارها و بارها گفته اید حرفی که زده شد پس گرفته نمی شود! وقتی که می دانم این دختر عصیان گر قصه های من چیزی را که بگوید تغییر نمی دهد...وقتی این ها را می دانم چه می توانم بگویم جز اینکه شب های من خانم ...به خدا شبهای من همه شب یلداست..........همه......... یازهرا(س)/
بعد از مدت ها دوباره تصمیم گرفتم بنویسم و وبلاگ جدیدم رو راه انداختم... سری به گوگل ریدر زدم تا وبلاگ دوستانم و اونهایی که باهاشون در ارتباط بودم رو بیارم بالا و خبر بدی بهشون بدم که دوباره دست به قلم شدم... ولی... این چهارمین وبلاگی بود که بسته شده... یا با پیغام " وبلاگی با این آدرس پیدا نشد" مواجه شدم یا با پیغام هایی شبیه به این وبلاگ تعطیل شد یا خدانگه دار و ... انگار این تعطیلی مصیبتیه که دیر یا زود گلوی همه ی وبلاگ نویش ها رو می گیره... امیدوارم از محدود کسانی باشی که دوباره شروع می کنن... منتظرم. بای.
یه خورده دیر اومدم . ولی چرا تعطیل ؟ چرا فاتحه ؟ شاید دیگه دیر شده و تصمیمت رو گرفتی... تو رفتی ... منم باید برم . فقط یه گمشده به گمشده هام اضافه کردی ...
کانون ادبی دانشگاه تهران ( پردیس قم ) برگزار می کند : کانون ادبی دانشگاه تهران ( پردیس قم ) با هدف ترویج رسالت اجتماعی شعر دانشجویی اقدام به برگزاری جشنواره سراسری شعراجتماعی (همصدا) نموده است بدین وسیله از کلیه دانشجویان علاقه مند برای شرکت در جشنواره دعوت به عمل می آید. محتوای شعرهای ارسالی باید صرفا اجتماعی باشد. بنابراین از پذیرش شعرهای غیرمرتبط معذوریم. دانشجویان علاقه مند می توانند آثار خود را در دو بخش کلاسیک وآزاد به آدرس دبیرخانه و هم چنین از طریق پست الکترونیکی جشنواره به آدرس : hamseda@qc.ut.ac.ir ارسال نمایند. جوایز در نظر گرفته شده در هر یک از بخش های آزاد و کلاسیک : نفر اول: تمام سکه بهار آزادی نفر دوم : نیم سکه بهار آزادی نفر سوم: ربع سکه بهار آزادی و جوایز نقدی دیگر برای سایر نفرات برتر آدرس دبیرخانه جشنواره : قم کیلومتر ۵ جاده قدیم قم – تهران،بعد از ترمینال،دانشگاه تهران پردیس قم ، اداره امور فرهنگی و فوق برنامه کدپستی : ۳۷۱۸۱۱۷۴۶۹ آخرین مهلت ارسال آثار:۱۰ اسفند ماه ۱۳۸۸ برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید در ساعات اداری با شماره های زیر تماس بگیرید: شمارهای تماس :۶۱۶۶۳۰۱-۰۲۵۱ و ۶۱۶۶۳۴۲-۰۲۵۱ لینک دانشگاه تهران (پردیس قم ):http://qc.ut.ac.ir/hamseda.htm کد لوگوی جشنواره :
سلام... تخیل؟! من؟! هر چه کلنجار می روم در ذهنم جایی برای تخیل نیست... نمی دانم... شاید اعتراف باشد... یا شاید هر چیز دیگر... و اصلاَ شاید داستان همان امام شهر باشد... اما به قول شما تا رسوایی هزار فرسنگ است... ولی آیا ره صد ساله را نمی شود یک شبه رفت؟! نمی دانم... شما که غریبه نیستید... نیستید... پس بر شدت این درد نیفزایید خانم!... نیفزایید!... آنچه گفتید از سر انصاف نیست... ن ی ی ی ی س ت... در مقام ادعا نیستم... یعنی آنقدر بزرگ نشده ام که خود را در جایگاه امام شهر بدانم... اما برای حسی که دارم احترام قائلم... و تقدس... جایی برای چوب تحقیر و تمسخر نمی بینم... گفتم که انصاف نیست... نگفتم؟!...
سلام مجدد... ذیل کامنت مبارکتان این که کاش چیزی می گفتید، می نوشتید... کاش!... خودتان خوب می دانید که نوشتنتان را دوست می دارم... و البته تر آنکه "ان الذکری تنفع المومنین" که: نگران سخنان تکراری نباشید، حکماً نفعی در آن هست... حکماً هست دیگر... و دیگر تر این که سلام شما با یادآوری و بی یادآوری همیشه ابلاغ می گردد... با دعای مخصوص... "در و دیوار آستانش نمی گذارند که فراموشمان شوید"... باور کنید!... ××× پ ن : اتفاقا رنجیده می شوم خانم!!!... نقد منصفانه هم خوب چیزی است!... اگر کسی نداند و این گونه بنویسد بر وی ایرادی وارد نیست... اما شما که غریبه نبودید... غریبه نیستید... نیستید خانم!... آن کس که بداند و آن گونه بنویسد باعث رنجیدگی است... و اگر نه این حقیر که با انتقاد منصفانه مشکلی ندارم... ه م ی ن !!! ارادتمند همیشگی... فمضی ما مضی... نگران نباشید... یا حق!
سلام ...هنرمند ..وشاعربزرگوار وشمادوست عزیزدعوت میشوید ...به شعر من ... به شعر ..نقاشی ..وکمی نوشته حتمن با شنیدن صدای قدمهایتان ..خوشحال میشم ..سپاسگزارم ..............................................................
........................... آنقدر وحشی میشوم که آسمان را سرمیکشم گاهی تا به زمین میخورم ازسر تاکستان زنی که شراب شبانه اش را درسینه ام تخمیر میکند... .....
عرض سلام دارم خانم. نمیخواهم روضه بخوانم، نمیخواستم... یعنی اصولاً روضه خواندن بلد نیستم... یعنی اصولاً نمیدانم که داستان از کجا شروع شد؟!... اما این روزها که همه اش پرچم سیاه و سرخ و سبز است بر در و دیوار شهر... چقدر دوست می دارم محرم را... و البته فقط محرم را... و نه چیز دیگر... که هر چه این صدا و سیمای ما رفته است در بحر اختراع و ابداع چیزهای جدید برای جلوه بخشیدن به محرم... باز هم حنایش در مقابل رنگ محرم بی رنگ بی رنگ است... و من چقدر محرم را دوست می دارم... خیلی... بیشتر... و باز هم بیشتر... با "قابیل برادرکش، عباس برادر دوست" به روزیم... ارادتمند و دعاگو: حمیدرضا شریف
هزاران هزار درود عاشقانه بر شما و واژه های شگفت اندیشتان! وب درخور و قلم شیوایی دارید.. من و امواج خلیج و شالوها در "یک ساحل پر از شعر" با پنج دوبیتی جدید به روزیم و مشتاقانه چشم براه آفتاب مهرورزی هایتان، نقش گامهای رهنمودتان بر ماسه های خیس خاطره هامان خواهد ماند..
گونه صورتی وخراشیده اش گود می افتد،صورتش را در دستهایم می گیرم ،نرم،پر التهاب ولغزنده دهان را باز می کنم که بگویم تقصیر من نبود، انگشت نشانه اش را اول بر لبش وبعد برلبم می گذارد. مرا بیشتر به سوی خودش می کشد لبان کوچکش را بر لبهای زخمی ام می گذارد ومی بوسد. دهانش بووطعم ماهی رودخانه را می دهد سلام دوست خوب وشاعرنازنین شمارا به خوانش داستان ودیدن نقاشیم فرامخوانم ازآمدنتوت بسیارخوشحال میشم سپاسگزارم
http://f-bavar.blogfa.com
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بسم الله الرحمان الرحیم.الحمدلالله رب ال.........
سلام دوست عزیز وبلگ جالبی داری چرا فاتحه ما تازه با هم آشنا شدیم لطفا نرو به ما هم سری بزن
آخ
مرجان
مرنجان دل بی قرارمان را
به
کجا
تازه عادت کردیم
تو که هیچوقت نظری بسوی من پرت نکردی
اما داشتن ات امیدی برای قصه های غصه ام بود...
یاد فریدون فروغ باد و دل مسعود همیشه از بوی کباب سرخین باد.
و سلام علی المرسلین
شاید خیلی حرف ها در ذهنم بود تا بگویم: نرووووووووو......
اما تو تصمیمت را گرفته ای
و من هم قول داده ام در کار تو دخالت نکنم...
خواستم بگویم:
یاور همیشه مؤمن تو برو ....
که دیدم این نیست!!!
که حضور داری
که هستی
که حتی اگر - زبانم لال - نباشی
باز هم مرجان بحر جانی
هر رفتنی را آمدنی است
امیدوارم و برایت در تمامی این روزها
در جوار بارگاه امام رئوف (ع) دعا می کنم
و در نهایت اینکه:
ذوالقرنین داستان ما
بدون ژاندارک هیچ است
ژاندارک من بمان لطفاً
همین و بس!
خواندم... فاتحه.
سلام
خبر خوبی نبود!
ان شا الله باز شروع کنه به حرف... دلتون!
منتظرم...
عجب!...دلمان بیشتر گرفت...ههههههههههههی دنیا
علی علی...
http://www.niazmandi.com آگهی رایگان و تبلیغات رایگان در سایت نیازمندی ایران
سلام..
چه وبلاگ خوبی بود...چرا اینطوری شد؟اون که لیسانس داشت.......
حیفم اومد نگم....
من عاشق این آهنگ فریدون فروغی ام....
.....لبای خشکیده م حرفی واسه گفتن نداره.....
چه جالب!!! کاری که من میخواستم بکنم و نتونستم رو تو کردی!!
نه تشویقت میکنم نه منعت میکنم! هر کدوم از ما در برهه ای از زمان شاید باید متوقف بشیم و همه چیز رو از نو ببینیم و درک کنیم و لمس کنیم...
شاید این هم یک نوع توقفه. از واژه فاتحه اما به هیچ وجه خوشم نیومد
موفق باشی همه جا و همه جور
باور نمی کنم
امکان ندارد
کسی که دلش غلیان احساس دارد و هر لحظه به تراوشی می گذراند نمی تواند حرف نزند. شاید تو هم مثل فرخی یزدی دهانت دوخته شده وگرنه امکان ندارد ننویسی. نه ... باز هم مطلبی تازه از تو خواهیم خواند
میروی و زندگی را جای دیگری جستجو میکنی.....اصولا قید زدن برای بعضی ادم ها کار دشواری نیست...مثلا یک روز قید رفیقشان را میزنند....یک روز قید وبلاگشان را....حتی به خودشان زحمت نمیدهند یک بهانه ی خشک و خالی بیاورند....خیالی نیست....خیالی نیست......دلم ازت گرفته....اما خیالی نیست.....هر روز که میگذره بیشتر به شباهت ادم ها به هم پی میبرم....یک زخم تازه....این هم کهنه خواهد شد...خیالی نیست....هر کس باید یادگاری خودش را بر دیوار این دل بی صاحب بنویسد...راستی شما چرا به جای خودکار از چاقو استفاده میکنید؟؟؟؟؟؟؟....و همچنان علانت سوال های بی پایان....بدون علامت تعجب
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.
در کالبدی دیگر.
نیوشنده اذان اول باش.
سلام
حکمت این کار ها چیه؟
این بعنی به روز بودن؟؟؟
حتی اگه کشون کشون / لنگان لنگان/ بازم برو- بازم بیا....
این قوزک پای بیچاره دلش تنگ می شه ها...
رفتنت به آنی بود
اما فراموش کردنت
به اندازه یک هرگز
ابدی...
نتوانست...نشد...نمیشه...نمیتونم
تا کی اینقدر دستامون باید بسته بمونه نمیدونم...
سلام شیخ جان
بی خیال بابا ...این کلمه رفتن حتا حرف زدن ازش وقت ادمو سگی کند همی
حالا یه چن وخت برو مرخصی یکی از بروبچ رو که بیشتر قبولش داری بذار اینجارو بپاد بعد که یه باد جهانی به کله ت خورد همچین یه نموره روبرا شدی برگرد... بد میگم؟
خود من نوشته بودم میرم بر میگردم .. باز دلم برا عالم و ادم تنگید عالم و ادم هم اومدن ریش سفیدی که اق عطا جون دخمل همسایه تون بی خی شو و اینا... الحاصل بیاو حرف مارو رو کاغذ چیزبرگر ننداز ... کجا بری بهتر از اینجا چشم و گوش گیر بیاری برا فک زدن؟ ... اوکینا؟
شوخی ای بیش نیست!!!
دنیا همینه دیگه
یکی میاد
یکی میره
شما هم به سلامت
به شکوفه ها
به باران
برسان سلام ما را
سلام و احترام
اینطور که مشا خداحافظی کردین دیر یا زود دوباره شما رو توی فضای وب میبینیم
البته شاید با کمی تغییر
شاید هم فرو دست تر ولی در امتداد همین رود
امیدوارم اون قوزک پا هم استعاره بوده باشه
به هر حال از قدم رنجه تون ممنونم
حالا وبلاگتون رو دیگه آپ نمی کنین خط خطی های ما رو هر از چند گاهی از سر دیدن نقاشی های بچه گانه هم که شده مطالعه کنین
پس تشریف بیارین
تا بعد
یا حق
دلم را ....
چرا همه ی بلاگ هایی که دوست دارم تعطیل می کنند....خانم فکر دل ما را هم بکنید که تنگ می شود....
خصوصی
للحق
سلام
گذر روزهای زندگی هرچند آینه تقدیر آدمی را ورق می زند، لیکن مرور آن در پس خاطراتش نمایان لحظاتی است دوست داشتنی
چه بگویم خانم؟ بگویم بنویسید...اینجا تنها جایی بود که آرامم می کرد....بگویم بنویسید به این بهانه که تنها امیدم را هم نا امید کردید....چه بگویم خانم؟!! وقتی بارها و بارها گفته اید حرفی که زده شد پس گرفته نمی شود! وقتی که می دانم این دختر عصیان گر قصه های من چیزی را که بگوید تغییر نمی دهد...وقتی این ها را می دانم چه می توانم بگویم جز اینکه شب های من خانم ...به خدا شبهای من همه شب یلداست..........همه.........
یازهرا(س)/
بعد از مدت ها دوباره تصمیم گرفتم بنویسم و وبلاگ جدیدم رو راه انداختم...
سری به گوگل ریدر زدم تا وبلاگ دوستانم و اونهایی که باهاشون در ارتباط بودم رو بیارم بالا و خبر بدی بهشون بدم که دوباره دست به قلم شدم...
ولی...
این چهارمین وبلاگی بود که بسته شده...
یا با پیغام " وبلاگی با این آدرس پیدا نشد" مواجه شدم یا با پیغام هایی شبیه به این وبلاگ تعطیل شد یا خدانگه دار و ...
انگار این تعطیلی مصیبتیه که دیر یا زود گلوی همه ی وبلاگ نویش ها رو می گیره...
امیدوارم از محدود کسانی باشی که دوباره شروع می کنن...
منتظرم.
بای.
گاهی برای رسیدن باید نرفت............................
خوشحالم که دیگر نمی روی!
می روی و مژگانت...
هوس انار در قحط ساوه ...قحطی هوس انار در این همه انار....
به تمام مربو طه های به بشر اندیشید اما....
سلام !
یه خورده دیر اومدم .
ولی چرا تعطیل ؟ چرا فاتحه ؟
شاید دیگه دیر شده و تصمیمت رو گرفتی...
تو رفتی ... منم باید برم .
فقط یه گمشده به گمشده هام اضافه کردی ...
منت کشی.....خوبه؟؟؟؟؟........من غلط کردم
...
باران شدید تر شد و در این شدت ما خیس شدیم! (من) نه
خواستم بگم سالگرد ازدواجتون مبارک!!!!
راستی دستت چرا اونطوری شده ؟
سلام
شوخی میکنید دیگه ؟
:(
ای بابا ...
اینجا هم ؟؟؟
انگار این پاییز ایستگاه آخر خیلی ها شده ... خوبان همه رفتند!
رفتن هم سعادت می خواهد ... خوشا به سعادتان
بروزم بزرگوار
من از بهشت بیزارم
از بهشت بیزارم
و از فرشته ها می ترسم
گاهی دلمان تنگ می شود می گیرد میاییم این جا.
با عرض سلام:
کانون ادبی دانشگاه تهران ( پردیس قم ) برگزار می کند :
کانون ادبی دانشگاه تهران ( پردیس قم ) با هدف ترویج رسالت اجتماعی شعر دانشجویی اقدام به برگزاری جشنواره سراسری شعراجتماعی (همصدا) نموده است بدین وسیله از کلیه دانشجویان علاقه مند برای شرکت در جشنواره دعوت به عمل می آید.
محتوای شعرهای ارسالی باید صرفا اجتماعی باشد. بنابراین از پذیرش شعرهای غیرمرتبط معذوریم.
دانشجویان علاقه مند می توانند آثار خود را در دو بخش کلاسیک وآزاد به آدرس دبیرخانه و هم چنین از طریق پست الکترونیکی جشنواره به آدرس : hamseda@qc.ut.ac.ir ارسال نمایند.
جوایز در نظر گرفته شده در هر یک از بخش های آزاد و کلاسیک :
نفر اول: تمام سکه بهار آزادی
نفر دوم : نیم سکه بهار آزادی
نفر سوم: ربع سکه بهار آزادی
و جوایز نقدی دیگر برای سایر نفرات برتر
آدرس دبیرخانه جشنواره : قم کیلومتر ۵ جاده قدیم قم – تهران،بعد از
ترمینال،دانشگاه تهران پردیس قم ، اداره امور فرهنگی و فوق برنامه
کدپستی : ۳۷۱۸۱۱۷۴۶۹
آخرین مهلت ارسال آثار:۱۰ اسفند ماه ۱۳۸۸
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید در ساعات اداری با شماره های زیر تماس بگیرید:
شمارهای تماس :۶۱۶۶۳۰۱-۰۲۵۱ و ۶۱۶۶۳۴۲-۰۲۵۱
لینک دانشگاه تهران (پردیس قم ):http://qc.ut.ac.ir/hamseda.htm
کد لوگوی جشنواره :
<script language='JavaScript' type='text/javascript' src='http://zarqam.persiangig.com/blog.
سلام...
تخیل؟! من؟! هر چه کلنجار می روم در ذهنم جایی برای تخیل نیست...
نمی دانم... شاید اعتراف باشد... یا شاید هر چیز دیگر... و اصلاَ شاید داستان همان امام شهر باشد... اما به قول شما تا رسوایی هزار فرسنگ است... ولی آیا ره صد ساله را نمی شود یک شبه رفت؟!
نمی دانم...
شما که غریبه نیستید... نیستید... پس بر شدت این درد نیفزایید خانم!... نیفزایید!... آنچه گفتید از سر انصاف نیست... ن ی ی ی ی س ت...
در مقام ادعا نیستم... یعنی آنقدر بزرگ نشده ام که خود را در جایگاه امام شهر بدانم... اما برای حسی که دارم احترام قائلم... و تقدس...
جایی برای چوب تحقیر و تمسخر نمی بینم...
گفتم که انصاف نیست... نگفتم؟!...
یادش بخیر اینجا...
علی علی...
باهم پسر می شویم بر علیه ..مردم ..خمپاره ..بر علیه هیوا..
منتظر شما هستم ..وحرفهایت
سلام
زم بور و حسن اینجارو یادم دادن
حالا هم میرم از همونجاها دنبالت می گردم.
بیا که من بروم...
سلام مجدد...
ذیل کامنت مبارکتان این که کاش چیزی می گفتید، می نوشتید... کاش!... خودتان خوب می دانید که نوشتنتان را دوست می دارم... و البته تر آنکه "ان الذکری تنفع المومنین" که: نگران سخنان تکراری نباشید، حکماً نفعی در آن هست... حکماً هست دیگر...
و دیگر تر این که سلام شما با یادآوری و بی یادآوری همیشه ابلاغ می گردد... با دعای مخصوص... "در و دیوار آستانش نمی گذارند که فراموشمان شوید"... باور کنید!...
×××
پ ن : اتفاقا رنجیده می شوم خانم!!!... نقد منصفانه هم خوب چیزی است!... اگر کسی نداند و این گونه بنویسد بر وی ایرادی وارد نیست... اما شما که غریبه نبودید... غریبه نیستید... نیستید خانم!... آن کس که بداند و آن گونه بنویسد باعث رنجیدگی است... و اگر نه این حقیر که با انتقاد منصفانه مشکلی ندارم...
ه
م
ی
ن
!!!
ارادتمند همیشگی... فمضی ما مضی... نگران نباشید...
یا حق!
سلام ...هنرمند ..وشاعربزرگوار
وشمادوست عزیزدعوت میشوید ...به شعر من ...
به شعر ..نقاشی ..وکمی نوشته حتمن با شنیدن صدای قدمهایتان ..خوشحال میشم ..سپاسگزارم ..............................................................
...........................
آنقدر وحشی میشوم
که آسمان را سرمیکشم
گاهی
تا به زمین میخورم ازسر تاکستان زنی که
شراب شبانه اش را درسینه ام تخمیر میکند...
.....
عرض سلام دارم خانم.
نمیخواهم روضه بخوانم، نمیخواستم... یعنی اصولاً روضه خواندن بلد نیستم... یعنی اصولاً نمیدانم که داستان از کجا شروع شد؟!... اما این روزها که همه اش پرچم سیاه و سرخ و سبز است بر در و دیوار شهر... چقدر دوست می دارم محرم را... و البته فقط محرم را... و نه چیز دیگر... که هر چه این صدا و سیمای ما رفته است در بحر اختراع و ابداع چیزهای جدید برای جلوه بخشیدن به محرم... باز هم حنایش در مقابل رنگ محرم بی رنگ بی رنگ است...
و من چقدر محرم را دوست می دارم... خیلی... بیشتر... و باز هم بیشتر...
با "قابیل برادرکش، عباس برادر دوست" به روزیم...
ارادتمند و دعاگو: حمیدرضا شریف
هزاران هزار درود عاشقانه بر شما و واژه های شگفت اندیشتان!
وب درخور و قلم شیوایی دارید..
من و امواج خلیج و شالوها در "یک ساحل پر از شعر" با پنج دوبیتی جدید به روزیم و مشتاقانه چشم براه آفتاب مهرورزی هایتان، نقش گامهای رهنمودتان بر ماسه های خیس خاطره هامان خواهد ماند..
ماهم که به هرکی میرسیم
مجلس نوحه به راه انداخته
کاش از پس همه سختی ها
ونومیدی
ها
مردانه می ایستادیم
وچراغ را راهنمای هم می کردیم
صدای پای تو که میروی ، صدای پای مرگ که میآید . . .
گونه صورتی وخراشیده اش گود می افتد،صورتش را در دستهایم می گیرم ،نرم،پر التهاب ولغزنده دهان را باز می کنم که بگویم تقصیر من نبود، انگشت نشانه اش را اول بر لبش وبعد برلبم می گذارد. مرا بیشتر به سوی خودش می کشد لبان کوچکش را بر لبهای زخمی ام می گذارد ومی بوسد. دهانش بووطعم ماهی رودخانه را می دهد
سلام دوست خوب وشاعرنازنین
شمارا به خوانش داستان ودیدن نقاشیم فرامخوانم
ازآمدنتوت بسیارخوشحال میشم
سپاسگزارم
http://f-bavar.blogfa.com