مرا از روی پیامبری ساخته اند؛ که ابتدا نمی دانست دهانش از خدا پر است...
باور کن!دلیل ساده ام روشنت می کند:همین که از بالای چه می دانم کجای علف٬ باد و دریا چیزی می شنوم...همین که روی اضطراب این همه شهر پر از شب...برف می بارم٬چتر می آورم٬ماه می خوانم٬کافیست...همین که به کافه هایتان بیایم...در جاده ها و جنوب های شهر که رو به شب...همین که به نامه ها و یادها٬به عکس ها و رویاهاتان بیایم با چتر...بی چتر...با ماه؛
کافی ست که آیس کافی بنوشیم باهم...و نگاه کنیم به چشمهای هم که پر از معجزات به خواب رفته اند!
و دست هایم را که ببینی٬ دلیل ساده ام را حفظ می کنی؛ وقتی بالا می آیند با چند جمله ساده...وپایین می آیند با نوازشی آرام...کافیست!
باور کن! من از مشهد مهربان ترین بیابان کلمات و شبانی تازه قدم به خیال تو می گذارم...و برای چشمهایی که بهترین حرفها را بلدند یانه٬....چیزی شبیه خدا آورده ام!
و امروز٬ چقدر از تورات بیشترم٬از مثنوی هم.از چاپخانه ها و کتابخانه ملی هم!
از امروز٬ خودم را که در خواب راه می رود با بره هایش و چوبدست کوچکش...برای تو می گذارم.
خودم را که راه می رود٬ دور می شود بار می برد ـ رنج ـ برای خودم می برم.
با مادرم که راه می روم...خدا به من دست می زند! همین برای هفت پشت شناسنامه ام کافیست.
نمی دانستم از کودکی دهانم پر از ابتدا بود...
پ.ن۱:غذایی که با عشق درست بشه زرده اش ُاینطوریُ می شه سفیده اش هم سفت می شه.حالا چه نیمرو باشه چه هر غذای دیگه...!!!!
پ.ن۲:از آدمهای احمق و کندی که رو حماقتشون پافشاری می کنن و مجبوری تیغه اعصابتو حروم تیز کردنشون کنی حرصم می گیره.به طرف می گم درستش اینه: بی تو مهتاب شبی باز از «آن» کوچه گذشتم.مصرانه می گه: نه٬این شعرفریدون مشریه٬ خودم گوش دادم!! می گه بی تو مهتاب شبی باز از «این» کوچه گذشتم.می خواستم بگم:تروخدا؟!!منو بگو که تاحالا فکر می کردم این شعر جزء آخرین غزلیات مولاناست که حسام الدین چلپی تو بستر مرگ ازش کش رفته.حتما هومن و کامران هم خوندنش...اومدم بگم: به تو یا یه جو عقل واجبه یا دو رکعت نماز میت!نگفتم...فقط حرص خوردم!
پ.ن۳: دو تا فیلم دیدم.یکشنبه غم انگیز و modigliani .شاهکار بودن جفتشون.اگه نبینید نصف دیگه عمرتون هم بر فناست!
پ.ن۴: من خسته تر از پیشم...
شیخ کوچک بی چراغ!پیامبریت را باور داریم...باور دارم...شاید نیازی به این همه *باور کن* نبود! ای کاش می فهمیدند اعجاز معصومانه چشمانت را در پس ظاهر ٍ به ظاهر بی خیالت...بی خیال همه قواعد عرفی وشرعی و ظاهری! بمان پیامبرم.روزی حقانیتت اثبات خواهد شد...روزی که دیر نیست!
زهرا نیستی چون زهرا الان سر امتحانه! اما هر کی هستی...ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم، با ما منشین اگر نه بدنام شوی!
آشفته ام مرجان!خاطره ها آنقدر خفه ام کرده که به مسلول سالهای هیروشیما میمانم...
مرا از روی پیامبری ساخته اند؛ که ابتدا نمی دانست دهانش از خدا پر است...مرا از آب و خاک خدا ساخته اند و آخر کوزه میشوم به دندان لق نمیدانم که ای!مرا ساخته اند که گل را سبزه بروید...مرا بی هدف برای زندگی ساخته اند دختر...
- من عاشق اون غذایی هستم که گفتی!
- در گیر شدن با آدم های جاهل همون قدر بی خود است که...بماند!
- بعضی اوقات دوست دارم جای بعضی شخصیت ها در برخی فیلم ها بازی کنم...هرچند از بازیگری متنفرم!
- دشمنت خسته باشه!
- من عاشق اون غذایی هستم که گفتی!
- در گیر شدن با آدم های جاهل همون قدر بی خود است که...بماند!
- بعضی اوقات دوست دارم جای بعضی شخصیت ها در برخی فیلم ها بازی کنم...هرچند از بازیگری متنفرم!
- دشمنت خسته باشه!
چرا خانه ی کوچک ما زنگ نداشت...!!!
بسم الله
سلام . الان ما باید چی کار کنیم اون وقت ؟ مثل بچه محلای حضرت یعقوب اینا تو اون صحنه ی در حد مرگ اثر گذار تولد حضرت یوزارسیف ، دستهایمان را بالا بیاوریم و با تو بگوییم ؟ ( نیشخند )
بای بای ..
سلام.
از سایت من هم بازدید کنید. لینک های جالب از همه چیز و همه جا .
جمشید
ممنونم ... ببخش که دیر جوابت را می نویسم ، آخر چند وقتی بود که نبودم . نه این که در اینترنت نباشم ، اصولا در این دنیا نبودم ! ... مشغول یک سفر بودم . «سفر من النفس علی النفس !» ... به همین سادگی . زندگی این روزهای من با جهنم برابری میکنند ! ... دیگر حرفی نیست بجز یک تشکر ساده از احوال پرسی هایت و این درخواست که آرزو کنی زودتر از این جهنم نجات پیدا کنم ! ...
نوشته ات زیبا بود ، آنقدر که اعصاب مرا به هم ریخت !
مرجان می خوانی ام؟به روزم...
با سلام
وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو بشدید و در قرعه کشی ما شرکت کنید
http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm
باسپاس
تو که اینجوری میگی پس دوست من حق داره بگه :«دیگه خسته شدم از دست این حماقت ها!
چرا من و تو نمی خوایم درک کنیم که محمود فرزند خداست و 4 روز دیگه باراک حسین اوباما بمب می اندازه اینجا و محمود عروج می کنه تا با امام زمان برگرده؟ »
بی معرفت ازین فیلمها به ما هم بده یعنی دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
اومدم.....، خوندم....، و رفتم
زهرا از سر امتحان پا شد!
برای پیامبری ات این همه دلیل بزرگ بزرگ لازم نبود یک نیم نگاه مارا بس اگر اهل ایمانیم...
کفش دوزکی از خجالت مرده....
عزیزم...نو شده ام...بخوان.
هومن و کامران نه، کامران و هومن . فرق داره D:
اینو گفتم بدونی حالا تو که نوشتی هومن . کامران و اصلش کامران و همونه ، حماقته منه اگر بیام به قول تو بخوام به تو ثابت کنم که اشتباه می کنی . چون در اصل جفتش یکیه . حالا چه فرقی داره آن یا این ! حالا یار از آن کوچه گذشته یا از این کوچه.
کوچه همون کوچست و یار همون یار . شما هم اصل مطلب و بیخیال شدی چسبیدی به چیزی که عوض شدنش تاثیری تو شعر نداره .
ممنون از اینکه حماقتمون رو یاد آور شدی!
مرجان .........
نمی فهمم!
درکت میکنم D:
اگر می فهمدیدی که اعصاب رو پای یه کلمه "این" یا "اون" نمیگذاشتی P:
میگم آدم به خاطر یه دستمال،قیصریه رو به آتیش نمیکشه که ! میکشه ؟
حالا تو اصل موضوع شعر که چه با "این" چه با "اون" هیچ فرقی نداره , معنی خاص خودش رو میرسونه رو ول کردی چسبیدی به این 2 تا کلمه و به قول خودت اعصاب خورد میکنی !؟
بازم نفهمیدی دیگه من نمیتونم کاری برات انجام بدم D:
باخوندن نوشته هات خودم رو می خونم که سالها پس از...زیر گرد وغبار محو شده بود.......