شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

خدا به من دست می زند!

مرا از روی پیامبری ساخته اند؛ که ابتدا نمی دانست دهانش از خدا پر است...

باور کن!دلیل ساده ام روشنت می کند:همین که از بالای چه می دانم کجای علف‌٬ باد و دریا چیزی می شنوم...همین که روی اضطراب این همه شهر پر از شب...برف می بارم٬چتر می آورم٬ماه می خوانم٬کافیست...همین که به کافه هایتان بیایم...در جاده ها و جنوب های شهر که رو به شب...همین که به نامه ها و یادها٬به عکس ها و رویاهاتان بیایم با چتر...بی چتر...با ماه؛

کافی ست که آیس کافی بنوشیم باهم...و نگاه کنیم به چشمهای هم که پر از معجزات به خواب رفته اند!

و دست هایم را که ببینی٬ دلیل ساده ام را حفظ می کنی؛ وقتی بالا می آیند با چند جمله ساده...وپایین  می آیند با نوازشی آرام...کافیست!

باور کن! من از مشهد مهربان ترین بیابان کلمات و شبانی تازه قدم به خیال تو می گذارم...و برای چشمهایی که بهترین حرفها را بلدند یانه٬....چیزی شبیه خدا آورده ام!

و امروز٬ چقدر از تورات بیشترم٬از مثنوی هم.از چاپخانه ها و کتابخانه ملی هم!

از امروز٬ خودم را که در خواب راه می رود با بره هایش و چوبدست کوچکش...برای تو می گذارم.

خودم را که راه می رود٬ دور می شود بار می برد ـ رنج ـ برای خودم می برم.

با مادرم که راه می روم...خدا به من دست می زند! همین برای هفت پشت شناسنامه ام کافیست.

نمی دانستم از کودکی دهانم پر از ابتدا بود...


پ.ن۱:غذایی که با عشق درست بشه زرده اش ُاینطوریُ می شه سفیده اش هم سفت می شه.حالا چه نیمرو باشه چه هر غذای دیگه...!!!!

پ.ن۲:از آدمهای احمق و کندی که رو حماقتشون پافشاری می کنن و مجبوری تیغه اعصابتو حروم تیز کردنشون کنی حرصم می گیره.به طرف می گم درستش اینه: بی تو مهتاب شبی باز از «آن» کوچه گذشتم.مصرانه می گه: نه٬این شعرفریدون مشریه٬ خودم گوش دادم!! می گه بی تو مهتاب شبی باز از «این» کوچه گذشتم.می خواستم بگم:تروخدا؟!!منو بگو که تاحالا فکر می کردم این شعر جزء آخرین غزلیات مولاناست که حسام الدین چلپی تو بستر مرگ ازش کش رفته.حتما هومن و کامران هم خوندنش...اومدم بگم: به تو یا یه جو عقل واجبه یا دو رکعت نماز میت!نگفتم...فقط حرص خوردم!

پ.ن۳: دو تا فیلم دیدم.یکشنبه غم انگیز و modigliani .شاهکار بودن جفتشون.اگه نبینید نصف دیگه عمرتون هم بر فناست!

پ.ن۴: من خسته تر از پیشم...

نظرات 19 + ارسال نظر
آمده ام که باور کنم.تو را... یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ب.ظ

شیخ کوچک بی چراغ!پیامبریت را باور داریم...باور دارم...شاید نیازی به این همه *باور کن* نبود! ای کاش می فهمیدند اعجاز معصومانه چشمانت را در پس ظاهر ٍ به ظاهر بی خیالت...بی خیال همه قواعد عرفی وشرعی و ظاهری! بمان پیامبرم.روزی حقانیتت اثبات خواهد شد...روزی که دیر نیست!

زهرا نیستی چون زهرا الان سر امتحانه! اما هر کی هستی...ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم، با ما منشین اگر نه بدنام شوی!

پانته آ یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ب.ظ http://panthea.blogfa.com

آشفته ام مرجان!خاطره ها آنقدر خفه ام کرده که به مسلول سالهای هیروشیما میمانم...
مرا از روی پیامبری ساخته اند؛ که ابتدا نمی دانست دهانش از خدا پر است...مرا از آب و خاک خدا ساخته اند و آخر کوزه میشوم به دندان لق نمیدانم که ای!مرا ساخته اند که گل را سبزه بروید...مرا بی هدف برای زندگی ساخته اند دختر...

علی یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:56 ب.ظ http://!

- من عاشق اون غذایی هستم که گفتی!
- در گیر شدن با آدم های جاهل همون قدر بی خود است که...بماند!
- بعضی اوقات دوست دارم جای بعضی شخصیت ها در برخی فیلم ها بازی کنم...هرچند از بازیگری متنفرم!
- دشمنت خسته باشه!

علی یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:00 ب.ظ http://!

- من عاشق اون غذایی هستم که گفتی!
- در گیر شدن با آدم های جاهل همون قدر بی خود است که...بماند!
- بعضی اوقات دوست دارم جای بعضی شخصیت ها در برخی فیلم ها بازی کنم...هرچند از بازیگری متنفرم!
- دشمنت خسته باشه!

سمانه دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:15 ق.ظ http://pardis28.blogfa.com

چرا خانه ی کوچک ما زنگ نداشت...!!!

ارام دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ق.ظ http://atashearam.blogfa.com

بسم الله
سلام . الان ما باید چی کار کنیم اون وقت ؟ مثل بچه محلای حضرت یعقوب اینا تو اون صحنه ی در حد مرگ اثر گذار تولد حضرت یوزارسیف ،‌ دستهایمان را بالا بیاوریم و با تو بگوییم ؟ ( نیشخند )
بای بای ..

جمشید سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:05 ب.ظ http://jamshid.ir

سلام.

از سایت من هم بازدید کنید. لینک های جالب از همه چیز و همه جا .

جمشید

حمیدبهادری چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.sik.blogfa.com

ممنونم ... ببخش که دیر جوابت را می نویسم ، آخر چند وقتی بود که نبودم . نه این که در اینترنت نباشم ، اصولا در این دنیا نبودم ! ... مشغول یک سفر بودم . «سفر من النفس علی النفس !» ... به همین سادگی . زندگی این روزهای من با جهنم برابری میکنند ! ... دیگر حرفی نیست بجز یک تشکر ساده از احوال پرسی هایت و این درخواست که آرزو کنی زودتر از این جهنم نجات پیدا کنم ! ...
نوشته ات زیبا بود ، آنقدر که اعصاب مرا به هم ریخت !

پانته آ پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:49 ب.ظ http://panthea.blogfa.com

مرجان می خوانی ام؟به روزم...

امیر پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.reyshop.com/group.htm

با سلام

وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو بشدید و در قرعه کشی ما شرکت کنید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm

باسپاس

امیر جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.otuban.blog.co.uk

تو که اینجوری میگی پس دوست من حق داره بگه :«دیگه خسته شدم از دست این حماقت ها!
چرا من و تو نمی خوایم درک کنیم که محمود فرزند خداست و 4 روز دیگه باراک حسین اوباما بمب می اندازه اینجا و محمود عروج می کنه تا با امام زمان برگرده؟ »
بی معرفت ازین فیلمها به ما هم بده یعنی دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

سمانه دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:38 ق.ظ

اومدم.....، خوندم....، و رفتم

360! دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ب.ظ http://http://azkhodbakhish.blogfa.com/

زهرا از سر امتحان پا شد!
برای پیامبری ات این همه دلیل بزرگ بزرگ لازم نبود یک نیم نگاه مارا بس اگر اهل ایمانیم...

سمانه سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:58 ب.ظ http://pardis28.blogfa.com

کفش دوزکی از خجالت مرده....

پانته آ چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:33 ب.ظ http://panthea.blogfa.com

عزیزم...نو شده ام...بخوان.

پژمان جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:29 ق.ظ http://www.coffee-shop.ir

هومن و کامران نه، کامران و هومن . فرق داره D:
اینو گفتم بدونی حالا تو که نوشتی هومن . کامران و اصلش کامران و همونه ، حماقته منه اگر بیام به قول تو بخوام به تو ثابت کنم که اشتباه می کنی . چون در اصل جفتش یکیه . حالا چه فرقی داره آن یا این ! حالا یار از آن کوچه گذشته یا از این کوچه.
کوچه همون کوچست و یار همون یار . شما هم اصل مطلب و بیخیال شدی چسبیدی به چیزی که عوض شدنش تاثیری تو شعر نداره .

ممنون از اینکه حماقتمون رو یاد آور شدی!

[ بدون نام ] شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ب.ظ

مرجان .........

نمی فهمم!

پژمان سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:27 ب.ظ http://islet.blogfa.com

درکت میکنم D:

اگر می فهمدیدی که اعصاب رو پای یه کلمه "این" یا "اون" نمیگذاشتی P:
میگم آدم به خاطر یه دستمال،قیصریه رو به آتیش نمیکشه که ! میکشه ؟
حالا تو اصل موضوع شعر که چه با "این" چه با "اون" هیچ فرقی نداره , معنی خاص خودش رو میرسونه رو ول کردی چسبیدی به این 2 تا کلمه و به قول خودت اعصاب خورد میکنی !؟

بازم نفهمیدی دیگه من نمیتونم کاری برات انجام بدم D:

اونی که دنبال یه همزبون مثل خودش بو چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

باخوندن نوشته هات خودم رو می خونم که سالها پس از...زیر گرد وغبار محو شده بود.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد