تهران وآسمانش ارزانی خودتان!من ستاره می خواهم...

از روستای کلمات آمده باشی؛از آسمان بی غلط دشت آمده باشی

پراکنده درخیابان های بی موسا،با بویی از آتش خیلی دور

با بویی از گوسفندان سپید در پیراهن وکتاب

وگم شده باشی!

می آیم؛ باچوبدستی از درختان پراز سایه های قرن

که کاروان هاو قطارهای زیادی را می شناسند.

 می آیم ببینم آسمان تهران چند غلط پنهان وآشکار دارد.

می آیم کمی غرور آدمی نشانت می دهم

کمی وقت از دست رفته درپای گوشی ها؛یک کمی مرگ؛که هر روز دراوقات آدمی بزرگ می شود.

آمده ام؛حالا ازتمام زمین پهن ترم وبلندتر از دست باران وخمیده تراز کمان رنگ ها

وستاره هایی که می آیند؛تا از زمین قدیم چیزی بردارند؛آیتی شاید.

آمده ام ذوقم رابا صبحانه یکی کنم

باشام؛با نان وشراب وسوگند.

حالا چه بی اندازه دارد این تنم.

چقدر پشت بام وزیر آسمان دارد این شبم.

وزندگی چقدر ایوان بلند دارد برای نگاه.

ودشت چقدر حیرت پنهان دارد برای دل.

وکوه چقدر غار قاف دارد برای فتح؛ وشهر چقدر کوچه دارد برای حرف.

وحالاتر؛

می توانم به زبان پروانه به ادراک جهان برخیزم:دست در دست خویش؛می روم دراین جهان

هیچ کس نبود؛هیچ کس نیست...


 یادتونه یکی از فرشته هامو که اسمش ایلیا بود؟۲ هفتست نیومده.من دارم افسردگی می گیرم...