به رسم همیشگی روزهای بی آوازمان...برای تو...
هیمه‌ُ زنانِ از تبرت گذشته نیستم

مهربان نجارا !

دخت جوانه های بهاره ام

به کار چارپایه ی فراغتت نمی آیم

نی لبکت باشم

آواز تمام جنگل های جهان در من است...فقط گوش کن!


پ.ن۱:خواب دیدم...دیشب...در میدان محسنی...که عاشورا هم گذشته بود...دستم را گرفته بودی...و من... بی جهت...با الامان حاج صادق سینه می زدم....... با تبسم و به گمانم افتخار نگاهم می کردی...مثل تمام آن روزهای  ِانگشت شماری ِ که چادر سر می کردم، ناشیانه ، ...چادرم به دست بادی شوخ می رقصید و من تلاشی بیهوده می کردم در پناه دادنش از چشمان "نامحرم"! 

پ.ن2: پیشتر هم گفته بودم...لعنت به زمانه ای که وزن عاشقی کردن هایمان با "مفتعلن مفتعلن کشت مرا...." هماهنگ شده! عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد...دانم...مگر مانبودیم؟!!