یک نوستالژیک غم انگیز

 

زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند وازصحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

                                   خوشتر آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...*

امشب آخرین شبی بود که پوپک گلدره را می دیدیم.نمی دانم چندنفر سریال نرگس را می بینند؛اما خوب می دانم که امشب دلهای زیادی لرزید وچشمان بسیاری به اشک نشست.

پوپک را بادنیای شیرین دریا شناختیم.یک دخترک ساده روستایی با لهجه شیرین شمالی.آمد وزودتر ازآنچه که تصورش می شدخودش را دردلها جای داد.با همان جمله معروفش که بعد ازاین همه سال همچنان در ذهن ها مانده است:واما دنباله ماجرا...

بعد از آن شد دختر یاغی وسرکش موج مرده وبعد هم سیندرلایی جسور.بیشتر کاراکترهای پوپوک جسارت رامی طلبید وسنت شکنی را.اما باز هم سادگی اش همه چیز را لو می داد وباز هم می شد همان دریای ساده خودمان که دوستش داشتیم.

خبرتصادفش برای همه غیرمنتظره بود بعداز آن هم فوتش همه را مبهوت کرد.مخصوصا ما بچه هایی که کودکیمان را بادریا وسادگیش پرکرده بودیم...نرگس که آمد پوپک هم رفت وما ماندیم وسی هفت قسمت؛دلهره.هی به خودمان نهیب زدیم که مبادا عادت کنی.فقط سی وهفت قسمت دیگر.اما عادت کردیم.

بعضی از آدمها ساده می آیند و آنقدر خودشان را دردلمان جای می کنند که می شوند عادت زندگیمان .نرگس؛ عادت زیبای شبهای ما بود...روحش شاد.

حرفهای ما هنوز ناتمام...تانگاه می کنی ؛وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی .پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی...               

               ای دریغ وحسرت همیشگی

ناگهان

        چقدر زود

                        دیر می شود!*

*فریدون مشیری

*قیصر امین پور