تلخ تر از تمام آیس کافی ها!

در خواب من کسی نگذشته است. 

 

من پای همین حرف ماندم و تو...فراموش کردی روزی ـ این را دلم می گوید ـ در چشمان هم غرق شدیم و داستانمان آسمانی داشت.آن روز هیچ پنجره دیگری پیدا نبود... 

حتی پیدا نبود  

دلی جا بزند...دیگر جای هیچ مجنونی خالی نیست.نه توی این صفحه؛ نه درون من! 

پاره های دل جا باز کرده اند 

برای سکوت و انتظار 

                              که خوش دارم بکشم!


پ.ن۱: کاش کسی در جایی منتظرم بود...در کافه ای شاید...از نوع فرانسه اش! 

پ.ن۲: می خواستم جوری بنویسم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی سامان...شد؟