آمدم.با بوی کافور و عطر یاس...

آن شیخ هزار ساله که دی؛ با چراغ و کاسه آب به گرد شهر می چرخید

من بودم...

باز آمده ام...هزار ساله باز آمده ام...و امروز با رانه ای جدید...به گرد شهر های شما

به گرد شانه ها و خیالات شما...به تاریکی کوچه ها و کلمات شما...

به بغض تا همیشه ماندگار شما!

می آیم...می گردم...بوق می زنم...چراغ می اندازم...و عبور می کنم با موسیقی بزرگی از آبهای قدیم.

عبور می کنم ؛ آهسته گاه چون باد در موهای کودکان...

عبور می کنم ؛ ساده چون پارسایی غریب...

و شما مثل همیشه خیال می کنید در رانه جدید؛ جوانی سر به هوای دنیاست...که شوخ و بی خیال آدمی و خدا ؛ عبور می کند تند!

باشد...شما خیال کنید ... من هم هزار ساله عبور می کنم..می گردم به گرد این جهان که گیج می چرخد

گاه در شما غریب...گاه در خودش غریب...!


پ.ن۱: من در آب می افتم...آب در من...خدا عکس نایابی می گیرد امشب!

پ.ن۲:« و سقاهم ربهم شرابا طهورا» یعنی چی؟می خواهی بدانی؟بهار؛ یک روز که باران گرفت برو زیر باران؛ آن وقت می فهمی...یکی دو قطره اش را می فهمی...باران خلاف نیست!

پ.ن۳:من از همه کسانی که شادمانه در دلشان پایکوبی کردند به خاطر تخته شدن در این وبلاگ رذیلانه عذر می خواهم!

پ.ن۴: دلم دریا می خواد...جاده شمال...جنگل کوچولوی گوشه جاده...یه عالمه خاطره...همه زندگی من...عروس قصه ها!