هزاره ای که به آن خندیدم...گریستم!

های؛برادر؛کا!

که مسلمان حضرت دوری و چشم انتظار اسبی از جزیره خضرا!...یا کسی از چاه بی حرف جمکران...

آی!...یهود کوره سوز که حالا خاکستر لبنان به باد می دهی!

هی!...که گفتی:«آنک انسان»..ولی صدای آن کودک جلیل گاهی به گوش شهرهای ما می رسد در این قرن رفته تا پشت سر!...

برادر! تو که برکه نشین خیال دوری از آن سوی خاک...سیاه آفتاب نشین و غلام روزگار تلخ...ای سفر کرده تلمود و قانون طور...برادر فتوا و قتل و ماه رمضان...کبوتر نوحم را فرستادم به بعد از گلوله باران قرن؛یک وجب خاک امن؛ شاخه زیتونی شاید...کبوترم را اما...در آسمان تمام جنوب های جنگ! زدند...

هی؛ کاکوی هرکجای این خاک عجیب و خاصه غریب

برایتان همسایگی کرده ام از آغاز ترگلی مادر ناخواسته ام حوا...و امروز پس از آن همه روزگار کبوترانی که بازنگشته اند...«رکوئیم موتسارت*» برایتان خریده ام که مرگ را به یاد آوریم

                                               حالا که زندگی را از هم دزدیده فراموش کرده ایم!          

*رکوئیم مرگ؛آخرین اثر وارزشمند ترین اثر موتسارت است که در آخرین روزهای قبل از مرگ نوشته شد وبعدها رهبران موسیقی دنیا آن را اجرا کردند که از جمله زیباترین اجراها:رهبری برنشتاین است.اگر این اجرا را پیدا کردید درنگ نکنید!


پ.ن۱:این سطور به یاد جشنی که در آستانه سال ۲۰۰۰ مردم بر پاکردند نوشته شد. جالب این بود و هست؛ بشری که دارد این کره کوچک را نابود می کند؛هم نگران پایان جهان است و هم برایش جشن می گیرد!...جهانی که خودش آن را آباد کرده است و حالا هر روز آن را ویران می کند و گویی بر روی نعش شکار عکس یاد گاری می اندازد...ممنونم «هیوا مسیح»

پ.ن۲:برای گذاشتن این پست؛ چندین روز در شک و تردید بودم...هرچند مشورت با دوستان کمی آرامم کرد ...پر واضح است که سو ء تفاهم هایی پیش خواهد آمد.اگر نیازی بود پاسخگو یتان هستم!

پ.ن۳: امروز...من...او...جاده...باران...نشانه...دریا...خدا...خدا....خدا...خدا...خدا...خدا بود و دیگر هیچ!