بر سنگ ها و آدمی.. |
صبورا! از انتظار این همه شب که به آفتاب فکر می کنند بیشترم! بیشترم از انتظار آدمی؛برای نجات آدمی. بیشترم از صبر زمین و کفر سنگ هایی که فرود آمدند بر سنگ ها و آدمی! رفیقا! دلم که گرفته بود از زمین و انتظار...خودم که بیشترم از انتظار آدمی... خوشم باد؛ که می خواهم؛ بی یا با اذن تو با شیطان حرف بزنم...به جای این همه سنگ که حرف زدند به جای آدمی. نجاتا؛موسی را ببین!...به دنبالم از تورات می آید؛برای تکفیر این تن... که می دهد بوی حرف تو و خیال...بوی گل...آتش و غبار! پر شتاب می آید از دره ها و سراشیب راه. رفتنم بخش!...دره نایابی هم. بودنم بخش!...بیابان بی پایانی هم. پ.ن۱:توضیح پست قبلی...سانسور شدن من صرفا یک امر شخصی است و هیچ ارتباطی به آقای همسر ندارد...چرا که تنها مشوق من است برای عریان شدن روحم!...منصف باشید لطفا دوستان! پ.ن۲:آرامش دریا مذخرف است...موجهای سترون به انزوایش کشیده اند!... پ.ن۳:آبروی یک انسان آنقدر بی ارزش شده است که حتی شوق رجز خوانی را هم در شما بیدار نمی کند...؟!!!حالمان خوب نیست...پست فریاد سبز و پی نوشت ذیغار...تمام بضاعتمان بود در این دهکوره دیجیتالی... پ.ن۴:مامان سحرم برگشت...از سرزمین وحی! منتظر و دلتنگشم! یک کم دیر شد؛اما می دانم...او مرا به صداقتم خواهد بخشید(این روزها بخشیدن چه چیز خواستنیی شده است!) |