زندگی

شازده کوچولو پرسید:

-تو این جا چه می کنی؟

می خواره گرفته و غمگین جواب داد:

-می نوشم.

شازده کوچولو از او پرسید:

-چرا می نوشی؟

-برای فراموش کردن.

شازده کوچولو که دلش به حال او سوخته بود پرسید:

-چه چیز را فراموش کنی؟

- فراموش کنم که شرمنده ام.

- شرمنده از چی؟

میحواره که به یکباره مهر سکوت بر لب زد؛ گفت:

- شرمنده از میخوارگی.

پ.ن۱:چندتامون تو اینجور سیکل های معیوب گرفتاریم؟

پ.ن۲:مکاتبه هایم با هیوا مسیح ادامه داره.به نظر من هیوا سهل ممتنعه...نظر اون هم راجع به من همینه!چیزهایی خلق کردیم..کشف کردیم...من می خوانم...بلند بلند...مثنوی!او می چرخد...انقدر تند که گاهی هردومون سرگیجه می گیریم.شاید روزی چیزهایی از نوشته هایش را برایتان گذاشتم.کلماتی که با آنها زندگی کردیم...با تک تکشان...می گوید کشف من است و شهود تو.از من اسم نبر!!! می گم:نمی شه...

پ.ن۳:شازده کوچولو کتاب زندگیه.سهل ممتنع!مثل هیوا...

پ.ن۴:فقط اگزو پری می تونه « زندگی» رو این همه «شاعرانه» تصویر کنه.با همه سختی هاش و تلخی هاش.

ته نوشت: اگزوپری در یکی از پروازهایش گم شدو هرگز باز نگشت.آسمان قربانی فرزانه ای را پذیرفت...!

پ.ن بی نهایت:و آره درست حدس زدید.کماکان در مود سانسورم.از نوع خودی و غیر خودیش که پست دیروزم را حذف کردم؛امروز؛ که قسمت نشد بخوانیدش که اگر می خواندیدش(لعنت به هرچه ترکیب نامناسب!) هم گلی به سرتان نمی خورد که اگر می خورد هم قطعا خرزهره بود نه ارکیده...!