این جابهشت است

دلم ازبیابان پر است ـکه هربار ـ گوشه ای از دستگاه تنهایی ام رایا ماه می خواند در نی کوچکی یا گلوی سرگردان پارسایی بی نام ؛در من...

این چند روز کامپیوترمون اساسی ترکیده بود.البته فکر می کنم ۲روزی می شه که درست شده ولی آقا داداش محترممون مارو بی اطلاع گذاشتندو دیشب طی یک عملیات نامحسوس فهمیدم که راه افتاده.برای همین دوباره دست به کار شدیم.

 یک هفته است که سرم کمی تاقسمتی شلوغ شده.چون تو بهشت استخدام شدم.باید هرروز از ساعت ۸ تا۱۲(که معمولا تا ۱طول می کشه)مراقب ۱۴ تافرشته کوچولو وشیطون باشم.۳تا ۴ سال.نمی دونین چه لذتی داره.(حتی دستشویی بردنشون)یک ثانیه هم نمی تونم بشینم.فوق العاده شیطون ونازن.فکر می کنم آخرش واریس بگیرم.ولی در کل کارجالبیه.

یکی ازفرشته هام اسمش ایلیاست.از همون روزاولی که رفتم هروز برام بازیه مکزیک وپرتغال را تعریف می کنه.راستش انقدر کوچولوئه که خیلی ازحرفاشو نمی فهمم.ولی کیف می کنم.۲ روزم هست که تصمیم گرفته به قول خودش فرمانده خاله اش باشه.برای همین هرجا می رم مثل جوجه ها پشت سرم می یاد.تازه کلی غیرتی هم میشهکه کسی به خاله اش تنه نزنه...(به خداهرچه قدرهم ادعای فمینیستی بکنی نمی تونی از غیرتی شدن این کوچولو لذت نبری)

راستی با ۳روز تاخیر وبانهایت شرمندگی تولد سحرگلمو تبریک می گم.امیدوارم ۱۲۰ سال زنده باشه.از راه دور؛ اما با کلی احساس قشنگ برات یک هیپ هیپ هورا می کشیم ومنتظر برگشتنتیم.