دروغ گفتم.
ای خدای عزیز ومهربان می دانم که تو انقدر خوبی که حتی اگر دروغهای بیشتری هم گفته باشم مرا می بخشی.
این که عاشق آمازون هستم دروغ بود.. من اصلا در جهان دلم نمی خواهد در آمازون پرتاب شوم آن هم در بغل جگواری چیزی. چه معلوم؟ شاید به جای اینکه عاشقم شود مرا بخورد و آنوقت من مجبور شوم از بهشت برای تو نامه بنویسم. اصلا دلم نمی خواهد.
می شود یک چیز دیگر انتخاب کنم؟از لطفت متشکرم!می شود تقاضا کنم مرا در جزیره ناشناخته بیندازی پایین؟و به ـسرندیپیتی ـ و ـ کونا ـ بسپری پیدایم کنند؟
متشکرم می دانم که این کار برایت مثل آب خوردن است و هیچ زحمتی ندارد.و من همش به جان آدمهایی که درجهان صدا وسیما هستنددعا می کنم.چون همش کارتونهای بچگی های من را تکراری تکراری نشان می دهند.و من ذوق می کنم.می دانی خدا جان؛ من وقتی بچه بودم نمی دانستم که تو انقدر مرا دوست داری که هر چه بخواهم بهم می دهی.ولی حالا می دانم.
راستی یادم رفت بهت بگویم. می دانم که وقت نمی کنی با این همه کار، کارتون ببینی. پس من برایت توضیح میدهم. در این کارتون، یک موجوداتی هستند که خیلی جالبند و هی بیخودی گریه شان می گیرد و گریه کردنشان به شیوه آبیاری قطره ای است و فکر کنم همه شان پولیپ داشته باشند چون صدایشان تو دماغی است.
خدا جان. ببخشید قبل از اینکه ببری در جزیره بیندازیم، یک خواسته رذیلانه هم دارم.این پیلا پیلا را خفه کن.می رود روی اعصابم بس که تند و تند شر و ور می گوید و صدایش تیز است.یا حداقل دم دهنش را کاه گل بگیر.تو می دانی من از سروصدا و موجوداتی که هی بی خودی ور ور می کنند بدم می آید.بی نهایت بهم لطف می کنی.
پ.ن۱:خداجان جلو جلو ازت ممنونم و قول می دهم در جهان دیگه دروغ نگویم و گیس های اون دختر خنگه را هم نکشم.
پ.ن 2: اگر پیلا پیلا را خفه نمی کنی اشکال ندارد. چون شاید وقت نکنی. خودم ماسک برایش می برم.
پ.ن۳:این پست را فقط و فقط به خاطرمامان سحرم که گفته بود می خوام شیطنت بباره ازت نوشتم(البته شما ها همتون رو سر من جا دارین!)اما...سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی...بی خیال! من شاد شادم.مثل همیشه...(حالا یکی نیست بگه تو مرض داری که این بیت رو می نویسی؟!!! یکی بی خود می کنه اینو بگه!) |