«در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش/این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم»
ما هیچ وقت هیچ چیز نگفته ایم.اصلا ما را چه به گفتن.ما فقط نگاه می کردیم.ما فقط نگاه می کنیم.«ما هیچ...مانگاه» همین .باور نمی کنید؟از امروز تا همیشه هم چیزی نمی گوییم.فقط نگاه می کنیم.همین باور کنید.ما هی تیتر زدیم.هی تیتر.هی تیتر!فقط تیتر زدیم و فقط نگاه کردیم.«ما تیتر...ما نگاه» همین. آدم بد قصه ایم؟مهم نیست.همان شما آدم خوب قصه باشید کافیست.اصلا ما را چه به آدم بودن؟بین خودمان بماند...از همه آدم های خوب قصه حالمان به هم می خورد!شما به دل نگیرید.اما حال کنید با آدم خوب قصه بودن.مشکل شما قاعده هایتان است:« یا آدم خوب یا آدم بد!» ما اما قاعده نداریم:« یا آدم بدیم یا آدم بدیم!» بی هیچ واهمه از نگاه شما! حالا نگران نباشید. آخر همه قصه ها آدم خوبه ها زنده می مانند.
ما آدم خوبه هیچ قصه ای نبودیم....!!! پ.ن1: من از جنگ می ترسم...می ترسم....از مردن عزیزانم می ترسم...من...همین من ساده...باور کن! من از حق مسلمی که تمام حقوق نا مسلمم را لگد می کند...متنفرم...خواهرم چند روز دیگر می خواهد برود پاریس...برایش آف گداشتم که اگر شیراک را دید حتما بهش بگوید که مرجان برای ملحق شدن به سپاهش لحظه شماری می کند!!! من ...همین من ساده...تمام کسانی که آیدیه من را دارند...marjan_paniranism2 بدانند که من فقط ادعا می کردم که پان ایرانیسمم...من حاضرم کشورم را ندید بگیرم و جانم را بردارم و فرار کنم!!! از من متنفر نشوید دوستان غیور جنوبیه من...کمی مضطربم!
پ.ن2:در این تعطیلات یکی از کتابهای اوریانافالاچی را خواندم.10 سال قبل هم این کتاب را خوانده بودم...و اعتراف می کنم که هیچ چیز نفهمیده بودم...به کودکی که هرگز زاده نشد...این کتاب برای تمام زنان بود...چه آنهایی که به زن بودنشان افتخار می کنند و چه آنهایی که سوگوار زنانگیشان هستند!!! در تمام طول مدت خواندن این کتاب حس مادر یودن داشتم ... جملاتی را از کتاب انتخاب کرده ام که حتما برایتان می نویسم. |