شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

تلخ تر از تمام آیس کافی ها!

در خواب من کسی نگذشته است. 

 

من پای همین حرف ماندم و تو...فراموش کردی روزی ـ این را دلم می گوید ـ در چشمان هم غرق شدیم و داستانمان آسمانی داشت.آن روز هیچ پنجره دیگری پیدا نبود... 

حتی پیدا نبود  

دلی جا بزند...دیگر جای هیچ مجنونی خالی نیست.نه توی این صفحه؛ نه درون من! 

پاره های دل جا باز کرده اند 

برای سکوت و انتظار 

                              که خوش دارم بکشم!


پ.ن۱: کاش کسی در جایی منتظرم بود...در کافه ای شاید...از نوع فرانسه اش! 

پ.ن۲: می خواستم جوری بنویسم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی سامان...شد؟ 

نظرات 20 + ارسال نظر
میثم یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ب.ظ http://meisamh.pib.ir

برای تسکین دردها و بهتر زندگی کردن خوب شعری خونده همایون شجریان!! نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل ....

چو تخته پاره بر موج...رها...رها...رها من...عاشقشم!

زهرا یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:15 ب.ظ http://http://azkhodbakhish.blogfa.com/

دیوانه جان رفاقتمان هنوز بوی یک جای مقدس میدهد در پارک دانشجو!!
دیوانه جان یک قاشق شکر برای تمام آیس کافی هایت در دستهایم هست
دیوانه جان حتی اگر دیوانه ی دیروز من نباشی...

علی یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:26 ب.ظ

نشد همشیره...نشد!

لرزید؟!!

~سحر~ یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 ب.ظ http://Saharam.blogsky.com

مواظب خودت باش مرجان

داوود دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ق.ظ

این روزها همه در پی بستن زانوی استر خویشند آهوان را چه کار

... دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:13 ب.ظ

مامانم همیشه میگه : همه ی آدمها نون قلبشون و می خورند.........
تو هر جوری می خوای فکر کن، خدا داند و دلم.............
من هیچیو فراموش نکردم....
هنوزم یادم نرفته که با دیدن کرم مرطوب کننده ،به یاد من و دستهای خشکم می افتادی...
هنوزم یادم نرفته که تو اون روزهای خاکستری ، رو شونه های تو گریه می کردم ...
من ......
.
.
من فقط خواستم باهات صادق باشم....
همین!

بار دیگر هم گفته بودم؛هیچ خانه ای به کفشهای من عادت نکرد...من فقط خسته م.همین!

سمانه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 ب.ظ

تو که تنها نمی مونی! من تنها رو دعا کن....

سمانه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ب.ظ

دلم گرفته همین جور بیخودی شاید...!

امیر سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.otuban.blog.co.uk

من مانده ام در حکایت روزگار که تمامی ندارد و اون کافه فرانسوی هم تنها برگی است از این مثنوی هفتاد من

مامانی چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.golegoldonam.blogsky.com

به یادت یه کافه خواهم خورد

پانته آ پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ب.ظ http://panthea.blogfa.com

آخ مرجان خیلی وقته،خیلی وقته که تو این تکرارها"دیگر جای هیچ مجنونی خالی نیست"

وحید شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:12 ب.ظ http://cdonline.info/webmasters

سلام دوست عزیز خرسندم به اطلاع برسانم سیستم کلیکی شرکت ما راه اندازی شد

در همین ابتدای کار 3 وب سایت بزرگ ایرانی همکاری خود را با ما اغاز کردند

1.www.cmesle.com

مرجع دانلود فیلم و بازی

2.www.pclord.ir

مرجع دانلود اهنگ عاشقانه

3.www.dir-link.com
بزرگترین وب دایرکتوری وب سایت ها

شما نیز با پیوستن به جمع ما کسب درامد کنید

در صورت داشتن هر گونه سوال با ای دی زیر تماس بگیرید

info_cdonline

ادرس سیستم کلیکی ما

www.cdonline.info/webmasters

یلدا علایی دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:48 ب.ظ http://sibzamini-dagh.blogfa.com

من حتی عطر این جور انتظار های پر تعلیق را می شنوم.

زهرا دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:15 ب.ظ http://http://azkhodbakhish.blogfa.com/

تعریفش این میشد که دیگه نیستی...مرجان نیستی ...شباهت غریبی داری به همه ی آدمهای این خیابونها...زندگی زیر پوستت بود اون وقتها میدونستی عشق چیه ترس چیه آدم چیه ...این روزها نه!
گمت کردم مرجان...پیامبری که دیگه به خودش ایمان نداره نمیتونه دنبال حواریون بگرده...
باز بذار برات بگم دوست دارم مرجان من بمونی حتی اگر شده تو خاطرات نمیخوام شاهد تموم شدنت باشم شاهد تموم شدن اون حسی که تو دلم زنده است و بهش میگم رفاقت و تو باورهای تو جاشو گم کرده
تلخ گفتم میون این همه تلخی عمرت
اما این من هنوز منم آینه شاهد منه
برگشتی به برگشتن خبرم کن

نباش زهرا...شاهد تمام شدنم نباش!مرجانت را در ذهنت خراب نکن...

پدرام یگانه چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ق.ظ http://pedramyeganeh.blogfa.com

دروووووووووود شما به ضیافت ترانه های من مهمانید تشریف بیارید خوشحال میشم

تو میتونی... پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ق.ظ http://tomitoni.blogfa.com

خدایا ترس گسستن از دیگران را با پیوستن به خودت بردار

مرتضی پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:41 ب.ظ http://delepakeman.persianblog.ir

به به به بالاخره بازم پیدا کردم بلاگت رو
باور کن خیلی وقت بود دنبالش می گشتم
توی لینکای امیرم نبود که نبود
چطوری خوبی؟چه خبر؟
می بینم که نظریه ها رو بالاخره پاس نمودیم
نظرت چیه بریم دوباره برداریم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راستی اون هفته تازه فهمیدم علت مثبت دادن استاد برای اون روزم چی بود:
استادیی مثل عبداللهی و ... سکولارن دیگه
برای همین با دین و سیاست رابطه خوبی ندارین
و اون حرف من باعث شد که استاد بگه به به بالاخره نمردیم و یه دانشجوی روشنفکر سر کلاسمون دیدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پس از حالا شاید به مرگ هم فکر کنیم!!!!!!!

خداوکیلی اون ۱۶ کذایی حق من بود...یعنی می شه عبداللهی به مرگ هم فکر کنه؟!!

زهرا جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:06 ب.ظ http://http://azkhodbakhish.blogfa.com/

من هستم باور کنی یا نه
دلم میزنه زیر گریه واسه اون روز بارونی که آغوشت تو خیابون بارونی نزدیک دانشگاه منو تا آخر ترانه جا داد...
زوده واسه تموم کردن
برمی گردی اما نه دیر
مرجان من باش
تو رو به قداست تمام آیس کافی ها و قرار های پاییزی
مرجان من باش
برگرد...

علی پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ق.ظ

بعد از آخرین کامنت فقط 2پست نوشته بودی،نه 3 تا!

شیرین دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.shirinkochooloo.blogfa.com

شاید از اول مجنونی را نشاید...
شاید از اول لیلی بی مجنون بود...تنها بود...
شاید هم باید دفن شد در جایی در کوهی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد