شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

انالالله وانا الیه راجعون!

نشسته ام به جان کندن از دنیایی که انگار جان آدمی است!

می کنم؛ مثل برگی از درختان پاییز...دور می شوم

عین پروانه ای نوزاد

                             که از اتاق کوچکش سپید.

مادرم در آغوش می گیرد کودکی های رها شده ام را؛ می چرخاندم؛ آرام؛ صبور...در جهانی که نیست جای آدمی!

می خندم و نگاه می کنم.

نه با خود چیزی آورده بودم سبک؛ نه با خود چیزی می برم سنگین...پیش از این هم بارها به تو گفته بودم: چیزی برای از دست دادن ندارم!

فقط صدای کوچکی با من است که پروردگار مهر! در گوش کودکی هایم آواز داد.

مثل رازی که در قطره ها به دنیا می آید

                                                 دریا می شود

                                                                     و می میرد!

می روم بی آنکه چیزی با خود آورده و یا برده باشم.جز یک مداد تازه و یک مشت کاغذ کاهی و دل شبانی ام!که تو یافتی اش...


پ.ن۱: دیروز ؛ ۱۲ شهریور ؛ تولد یک مرجان بود...تو بخوان تولد! (به سبک خودش)

پ.ن۲: می خواستم از برهنه ترین خواب یک روسپی پیر بنویسم که غروبها به مسجد آشنا می رود...دیدم برایت اظهر من الشمس است! اگر که بدانی...تو خود حدیث مفصل بخوان!

پ.ن۳: یک روز نمی دانم کی برایت می گویم از شناسنامه هایی که می روند و چهار دیواری هایی که می مانند...تو بخوان چهار دری! آن روز یک چیزهایی انگار یادم می آید: لطفا بنشینید آن طرف میز...!شیخ بی چراغ چقدر کوچک است...سکوت...سکوت...چیزهایی می بینید.درست است؟لطفا برایم بگویید...سکوت...نگاه...باز هم سکوت...و شبانی که از دل یک روسپی جوان ؛‌جوانه می زند!!

پ.ن۴: دیگر این پی نوشت ها هم گویای حالش نیستند! مخاطب مونث یا مذکر ندارد؛ انگشتهای اتهامتان را به طرف دیگری دراز کنید...تو که خوب میدانی! فاتحه...

نظرات 21 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 ق.ظ http://maadar.blogsky.com

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و صحت وسلامتی شما و خانواده محترم...
منتظر دیدار و محبت شما هستم ...
http://maadar.blogsky.com

ارام چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 ق.ظ http://atashearam.blogfa.com

بسم الله
سلام ...
کلی نوشتم ولی چه فرق ؟ تو نمیبینی ، این بارون دیوونه وار رو ،تو نمیشنوی این صدای شٌرشٌر رو که نفس ادمو بند میاره ،بوی مرگ گرفتی مرجان ...
بیچاره مرجان ! که تو حبسش کردی تو این دیوارهای سرد و تلخ .. غافل از اینکه همه ی فاصله ی تو با حیات قدم باوره . باور بودن ، باارزش بودن ، خیلی باارزش بودن . خیلی باارزش تر از اینکه حبس بشه توی خاطرات ، خاطرات گندیده .. خاک تو سرت مرجان ! از عمق دلم گفتم اینو ...
اینا حرفهای از سر خوشی نیست . باور بکنی یا نه ، من از تو هم بی سهم ترم ...
دیگه اینجا نمیام . سهمم از رنج کامله ! بذار بعضی چیزا رو فراموش کنم .
در پناه خدا

تو چه می فهمی؟!!! گبه یادته؟ هی هی...دیر آمدی یارم رفت!

زهرا چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ

چی؟
این که گفتی علم مرگه اما حقیقته
انا لله ...
عین آدم برگرد به خودش
سنگین مثل شیخ بی چراغ...
نه مثل به علامت سبکسر از غرور...

امیر پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:10 ق.ظ http://www.otuban.blog.co.uk

به به

.... جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ق.ظ http://garmsireghazal.blogspot.com

مصحح جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ب.ظ http://!

انا لله وانا الیه الراجعون...تصحیح بفرمایید!

با غلطش حال می کنم!

امید جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ

چه اراجیفی ! فقط خودت سر در میاری

سبا جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ http://roshantab.blogfa.com

من که زیاد سر درنیوردم! دوست داری هیچ کس هیچی نفهمه ها!! یه سری هم لباس پادشاه بازی دربیارن این وسط تو بهشون بخندی(چشمک)

مجاهد جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:35 ب.ظ http://mojahedin.mihanblog.com

سلام علیکم..
همه از خداییم و همه به سوی او باز می گردیم..
چقدر این حرف حرف دارد در دل خودش..
و چقدر ما حرف می زنیم در برابر حرفهای این حرف..

یازهرا(س)./

عاطفه آریان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 ب.ظ http://garmsireghazal.blogspot.com

سلام.بروزم

حمیدبهادری شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.sik.blogfa.com

سلام ...
آخر خواهر من ! این دیگر چگونه کوس رسوایی است که بر وجود خویش میزنی !؟ چرا چنین بر تشت رسوایی می کوبی و این « مرجان » نگون سار را چنین سرگردان دشت و دمل میکنی ... !؟ ...
باز میگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست /
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر /
همه ما از خاکیم و با هوا زنده ولی ... آخر خواهر ! من مگر این غریبگی با خاک و پس زدن اکسیژن و آتش گرفتن در سرمای این دنیای جانکاه کار تو یک نفر بوده !؟ ... قبول دارم که دوره آزار دهنده ایی را سپری میکنی ولی کاش میشد انسان از تجربیات دیگران استفاده میکرد !
قبول دارم که دو روز از سال برای دو گروه عذاب آور است : روز تحویل سال جدید و روز تولد ... خیلی درد دارد که همه دور خود بچرخیم و خوشحال باشیم که چرخیدیم ! ... وقتی تاریخ 4000 سال گذشته انسان را مرور میکنیم متوجه میشویم که انسان (از نظر معنوی) قرن به قرن دچار پس رفت داشته ، پس چه حاجت است به خوشحالی از سپری شدن روزها و سالهایی که نمودار عقب گرد تو را به رخت بکشند ...
میبینی !؟ ... دنیا به همین تلخی است که نوشته ایی ! ... ولی چیزی هست که مثل یک نور گاهی میبینی و گاهی نه ! ... (نمی گویم که من همه اش را دیده ام ) ولی کاملا حسش میکنم و میدانمش .
... و همین نور نا معلوم تنهای انگیزه برخی از ماست !
پس خواهر من ! ... اندکی آرام باش . روز نولد مرجان را به مرجان تبریک بگو . لحظه ایی لب فرو بند و بگذار زمان تو نیز بگذرد !

چرا واقعا فکر کردی جواب نغزی گذاشتی که ۲ بار فرستادیش؟!!!تقریبا می تونم بگم چیزی از متنم نفهمیدی!(به من چه می خواستی حال گیری نکنی!)

حمیدبهادری شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.sik.blogfa.com

سلام ...
آخر خواهر من ! این دیگر چگونه کوس رسوایی است که بر وجود خویش میزنی !؟ چرا چنین بر تشت رسوایی می کوبی و این « مرجان » نگون سار را چنین سرگردان دشت و دمل میکنی ... !؟ ...
باز میگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست /
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر /
همه ما از خاکیم و با هوا زنده ولی ... آخر خواهر ! من مگر این غریبگی با خاک و پس زدن اکسیژن و آتش گرفتن در سرمای این دنیای جانکاه کار تو یک نفر بوده !؟ ... قبول دارم که دوره آزار دهنده ایی را سپری میکنی ولی کاش میشد انسان از تجربیات دیگران استفاده میکرد !
قبول دارم که دو روز از سال برای دو گروه عذاب آور است : روز تحویل سال جدید و روز تولد ... خیلی درد دارد که همه دور خود بچرخیم و خوشحال باشیم که چرخیدیم ! ... وقتی تاریخ 4000 سال گذشته انسان را مرور میکنیم متوجه میشویم که انسان (از نظر معنوی) قرن به قرن دچار پس رفت داشته ، پس چه حاجت است به خوشحالی از سپری شدن روزها و سالهایی که نمودار عقب گرد تو را به رخت بکشند ...
میبینی !؟ ... دنیا به همین تلخی است که نوشته ایی ! ... ولی چیزی هست که مثل یک نور گاهی میبینی و گاهی نه ! ... (نمی گویم که من همه اش را دیده ام ) ولی کاملا حسش میکنم و میدانمش .
... و همین نور نا معلوم تنهای انگیزه برخی از ماست !
پس خواهر من ! ... اندکی آرام باش . روز نولد مرجان را به مرجان تبریک بگو . لحظه ایی لب فرو بند و بگذار زمان تو نیز بگذرد !

حمیدبهادری شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:31 ق.ظ http://www.sik.blogfa.com

در ثانی ( احتراما ) لینک وبلاگ مرا نیز اصلاح کن و یک جای دو نبش در لینکستان وبلاگت برای آن در نظر بگیر !

ترجیح می دم به همین کامنتت جواب بدم برادر من!واقعا انتظار یه جای دو نبش به انضمام سند منگوله دار رو نداشته باش! سعی می کنم یه گوشه ای جات بدم.!!!

همسفرت شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ

تا عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون...
...........................
قشنگی دنیا به همینه که شاید اومدن ها اتفاق باشه اما رفتن ها ...

[ بدون نام ] شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ

ضمنن با نظر امید قاه قاه خندیدم. چهره ات دیدن داشته ! جااااااااان

خودمم اتفاقاخندیدم.چرا نظرات بدجنسیتو بدون اسم میذاری آقای همسر؟!!!

سمانه شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه! به گشتن هم احتیاج نداشت!!!....

مرتضی شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 ب.ظ http://delepakeman.persianblog.ir

به به سلام به مرجان خانوم گل
خوفی؟خوش می گذره؟
اول از همه تولدت مبارک
دوم :از اینکه متولد شهریوری چه حسی داری؟
سوم:بلکه به بهونه ی تولدت بعد از مدتها آپ کنی
تونستی و دوست داشتی به منم یه سر بزن
منتظرتم
(اینجا به جای شکل گل می نویسم گل گل گل گل گل گل گ گلگلگلگلگل)

بسم الله الرحمن الرحیم.با سلام به روح پرفتو امام و شهدا و عرض تسلیت به مناسبت ایام قدر خدمت آمام و سرورمان ارواحنا فداه...من بچه این محل نیستم~!

سبا یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ب.ظ http://roshantab.blogfa.com

تو خوبی؟ کجایی؟ چی کار میکنی؟ من نمیدونم چرا نگرانت م....

پسرسر راهیت!!! شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ق.ظ

نه فاتحه نه!! اما گوی سبقت می گیرند این خاکیان در عروج خویش از افلاکیان ـ عشق اینجا اوج پیدا می کند ـ قطره اینجا (همیشه)کار دریا می کند.....

سمانه دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:30 ب.ظ http://pardis28.blogfa.com

پروانه ،پروانه است حتی وقتی لای کتاب خشکش می کنند!
حتی وقتی می سوزد و بی بال می ماند!
پرواز میخواهی؟ همین کافی است...
پروانه باش................

امید سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:06 ب.ظ

چرا دیگه نظراتم و تایید نمی کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظری از طرف شما ندیدم به جز اظهار لطفاتتان...من که می دونم تو آشنایی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد