شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

صخره!

«بر ساحل قدم می گذاری بی هیچ نشانی از من!» او نوشت.دلم می ریزد...لبهایم شور.« آب دریاها سخت تلخ است آقا!» می بینی؟این جا هم هست.همه جا.دیوانه شدم.لبهایم شور است.این جا بوی شرجی و طراوت می دهد...وتو...«تغییر کرده ای؟»... ـ انگار سالی گذشته است بر من ـ «پیرتر شده ام!» ...هی برادر یادت هست آن روز را در بزرگداشت آوینی؟...این دختر چقدر پیر شده است!...در «اس تالا» نبودیم.هیچ وقت.شاید هم بودیم.یادم نیست.حالا «للا» ؛ «تاتیانا» یا « آنماری»...چه فرقی دارد؟شیدایی.این است.دلم می ریزد.لحنتان سخت تلخ است آقا.خنده تان اما سنبل رومی است.و نمک است.دریا است.دریا. خنده چشمانتان را می گویم...می دانید که!

هی تو! «دیر آمدی درست...»خسته شدم آقا.حالا یادم نیست آب دریا ها سخت تلخ است یا سخت شور یا سخت سخت! شما می دانید آقا؟ آخر شما همیشه همه چیز را می دانید.خودتان گفتید آقا...خودتان.همه چیز.جز آنچه باید: «دریا نیز می میرد....»

«کاش ما را به اسیری جای دیگری می بردند!»


پ.ن۱:باید می گفتم...باید! مرا ببخش رفیق!!!

پ.ن۲:التماس دعا را خوش ندارم...مرجان است دیگر.مرجان شهریوری!...کاش آغوشم به اندازه تمام دوستانم جا داشت!...در این روزهای پایانی...تو بخوان پایان تابستان!

پ.ن۳:از خیابان ناصر خسرو متنفرم!

 

نظرات 47 + ارسال نظر
نهال یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.golebaroonzadeh.blogsky.com

امیدوارم همیشه پاینده باشی
به پایندگی خاطرات تابستان های گرم

فریادسبز یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:59 ب.ظ http://faryadesabz.blogfa.com

۱- سلام
۲- الوعده وفا
۳- متنتان حس خوبی بهم نداد. شاید نفهمیدم.
۳- پی نوشت ۳ نگرانمان کرد
۴- یا حق

آرمان یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ

و بر خلاف آنچه گفته ای ... دریا می خروشد ... موج دریا باش تا همچنان بمانی ...
موجیم که آسودگی ما عدم ماست..

Secret (ص) یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:46 ب.ظ

چه دیر برگشتی .

خیلی جالبه چون جا پای من رو صخره هم میمونه.

مثل کینگ کنگ ،‌هالک یا موسی (ع) یا مثه سیکرت (ص) !!!

خوش برگشتی.

نیازی نیست برای دعا التماس کنی.

روزای آخر؟
چه جالب.

Secret (ص) یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ب.ظ

راستی ،‌تو هم مواظبه خودت باش.

حسام الدین محمدی دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://hesammh.blogfa.com

زیباست ملی دهم مانند میوه های میوه فروشی که درهم شده اگر آنها را باز شرح دهی بهتر است عامیانه تر و راحتر بنویس ژست نگیر مطالبت را خراب می کنه

مردی که مرده بود سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:16 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

غم نامه ی مادر بزرگ بود.........درست فهمیدم؟؟؟؟

بانو سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

سلام خانم
به آقایان سخت تر از دریا میگم جواب سوالات سخت رو بدن ...
باز هم نثر قشنگت رو دوست دارم و هی هی از روش میخونم
من فقط میخوانم پایان تابستان!!

هبوط سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ق.ظ http://hubut.blogfa.com

سلام مرجان عزیز حس و حال دلداری دادن و حرف الکی زدن و گفتن زندگی زیباست و تا شقایق هست و این حرفها رو ندارم چون همه این حرفها شعاره زندگی همینیه که هست پس چیزی نمیگم....

زندگی اینه که تو هستی...شما ها هستین...این مهمه!

مردی که مرده بود سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

حسرت خوابهای پر از اطلسی........خوب شد یادم انداختی.....آره........

... سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:49 ب.ظ

نام اثر: شیدایی لل. و. اشتاین
Le Ravissement de Lol V. Stein
نویسنده: مارگریت دوراس
Marguerite Doras
ترجمه: قاسم روبین
انتشارات:نیلوفر
چاپ اول:زمستان 1378
راستی لل کیه... مرد چینی کیه..؟

بانو چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

آی آی خانم جان داشتیم ؟!
اول پیاله کجاست آخرین جرعه ی این جام تهی رو هم دادیم بالا!
چشم همین روزها یه شعر تازه میذارم تو وبلاگ
قربان تو

بانو پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

سلام خانم
چون بچه ی حرف گوش کنی شدم و چون حرف شما رو خیلی دیگه گوش میکنم به روز کردم!
منتظرم اما این بار میخوام نقد یا نظرتو راجع به شعر بگی میدونم که این کاره ای وقتی کسی خوب مینویسه یعنی خوب هم میتونه بخونه
منتظرم ...

تو خیلی به من لطف داری!با وجود اینکه می دونی اون کاره نیستم...دی:

زم بور پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.etopia.blogfa.com

خوشحالم که آپ شد...

+متنت رو کامل خوندم نظر باشه واسه وختی که بتونم چیزی بنویسم.!

آرش علیزاده پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:06 ب.ظ http://1dar.blogfa.com

پیراهن تو بود گلدار روی دستهای باد . معصوم چشمهای تو بود و مضطرب من بودم از پسِ اینهمه راه دلنگران . بر سرم می ریخت گلبرگهایی از بادِ رمیده و رمیده من بودم در دستهای تو از خویش. می دویدم در باد و نام تو را فریاد می زدم. با باد می دویدم و از باد بیشتر تا رسیده باشم به جایی که آهسته آمدی و در آغوش من به خواب رفتی...

آرش علیزاده پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ http://1dar.blogfa.com

پیراهن تو بود گلدار روی دستهای باد . معصوم چشمهای تو بود و مضطرب من بودم از پسِ اینهمه راه دلنگران . بر سرم می ریخت گلبرگهایی از بادِ رمیده و رمیده من بودم در دستهای تو از خویش. می دویدم در باد و نام تو را فریاد می زدم. با باد می دویدم و از باد بیشتر تا رسیده باشم به جایی که آهسته آمدی و در آغوش من به خواب رفتی...

ستاره خاموش پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://zanha.blogfa.com

موفق باشید.

secret745 جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:16 ق.ظ

تو مرجانی؟

میلاد math جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:08 ق.ظ

کاش این روزها نبودم...

کاش این گلو می توانست تمام مرا فریاد کند که مالامال دردم

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااااااااا


دلم برای حضور تو و خدا تنگ است
دلم برای حضور شما دوتا تنگ است...

میلاد math جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:41 ق.ظ

(نظر شما بعد از تایید نویسنده وبلاگ درج خواهد شد) کاش می توانستم از این سانسور بگذرم...

میلاد نوت جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:10 ق.ظ http://miladnote.persianblog.ir

مرجان... بیا !
به میلاد نوشته ها بیا

میلاد نوت جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:11 ق.ظ

http://miladnote.persianblog.ir/

میلاد نوت جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:18 ق.ظ

و من در آسایشگاه جانبازان ذبح شدم. قربانی شدم... نه با چاقو! با پنبه !

امین جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://aliomahtab.blogfa.com

خیلی سخته فهمیدن این معمایی که نوشتید!
تو گوگل هم سرچ کردم!...شاید هم سرچ نکردم!...چه فرقی می کند...
مهم این است که نفمیدم!

قلم جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://ghalam139.blogspot.com

۱۳۹..
نانوا هم جوش شیرین می زند...
بیچاره فرهاد...

همین
ارادت..

بانو شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

سلام خانم
شما فرض بگیر هزار سال!
وقتی به چشم دیده باشی کسانی رو که فردای دوزخشون رو مصرف کردند هزار سالت میشه حتی اگر تو چلچلی باشی
از گلایه ها که بگذریم باید از حضورت و نظرت ممنون باشم خانم

حسن یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://soclosesofar.blogfa.com

سلام
به آقا میلاد هم گفتم
ما تو دعواهای خواهر برادری دخالت نمی کنیم
یا علی مددی

داوودت یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:11 ب.ظ

همیشه فکر می کردم نوشتن در اینجا یعنی باز کردن دریچه ای که تو می دانی دوست ندارم اغیار را بدان راهی باشد. نمی دانم مرا کدام دیو پلید صیرتی مسخ کرده بود در این روزهای حرام تر از حرام. صخره ی من ! صبوریت را در روزهای داغ فراق دیده ام و دامن خیست را در بارش آسمان چشمهایت. سبزی نگاهت میراث کدام کوه کنی است که صورت شیرینی بر مردم نگاهت یادگار گذاشته. مرجان! مرا جان ! دستهای دعای کسی بر سبزه زاران دامانت به مناجات نشسته رئوف ترین صخره ی عالم. مرجان!. ............................. لختی بعد از افطار

آرمان یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ب.ظ http://zighar.blogfa.com

فرمود: بله .. آنها قرآن تلاوت می کنند با شرایط ویژه، رو به قبله می ایستند، سرشان پوشیده نیست..کلام الله را با هردو دستشان بلند می کنند و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت می کنند توجه دارند و می فهمند جلوی چه کسی ایستاده اند...اما تو قرآن را تلاوت می کنی در حالیکه تا چانه ات زیر کرسی رفته ای و قرآن را روی زمین می گذاری و در آن می نگری...
بفهممممممممممممممممممم...

امیر پرویز دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.icaruss.blogspot.com

سلام رفیق ، نگفتی چرا از خیابان ناصر خسرو بدت میاد.
اگر بخواهی آغوشت برای تمامی دوستانت جا خواهد داشت ، همانند قلبت.

هبوط دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://hubut.blogfa.com

وااااااااااااااااااااااای مراجان تو که منو مردی با این کامنت داوودت اگه شکلک داشتی الان برات میگفتم چه شکلی شدم

سمیه نامردم اگه نیام خونتون و ببینم چه شکلی شدی...من قرمه سبزی دوست دارم برای شام!

آرمان سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://zighar.blogfa.com

فخرفروشی به خدا... عبد گونه..! می شه؟
.
.
.
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری ... سجاد حسین...

درد سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ب.ظ http://dard.blogfa.ir

...

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی میکند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی میکند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم

رفتار من عادی است!
(قیصر امینپور)

eq جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ب.ظ http://riozo.blogfa.com

من هم از خیابان ناصر خسرو بدم میاد.خیلی.
ولی خودشو (ناصرو می گم) خیلی دوش می دالم‌!

مردی که مرده بود شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

من آپم.......

secret (ص) شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:00 ب.ظ

من اینجام دخترم ، شاید هم جای دیگه ای هستم ...

مهم اینه که تو هیچوقت نیستی....

من که هستم سکرت!...شما ما رو نمی بینی!

secret (ص) شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:01 ب.ظ

البته من خوابم ،‌ secret (ص) در خواب کمی کم کار است.

تو هم خوابی؟
بیدار شو.....

فریاد سبز یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ http://faryadesabz.blogfa.com

آیا وقت آن نشده است که به روز شوید

محمد یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://yek-rishe-do-zamin.blogsky.com/

سلام مرجان جان
اومدم فقط نظر بدم و برم . کار دیگه ای از دستم بر نمیاد
دادم
مرسی

مهدی یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.rahtooshe1360.blogfa.com

سلام خوشحالم که تعطیلی زیاد طول نکشید دختر با احساس.

آرمان یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ب.ظ http://zighar.blogfa.com

می گفت: دعا که می کنید در ماه مبارک به اسم دعا کنید، بسنده نکنید به اینکه خدایا دوستان را در راه راست قرار ده... بگویید: فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و ... را هدایتشون کن، آدمشون کن ...میدونی هم که کی دعا کنی... همون موقع که داری اولین خرما رو میذاری تو دهنت برا باز کردن افطار : «اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت ...»
.
.
می خوای بشینی سرسفره خدا؟ واقعاً؟ خداییش؟ یادت رفته حکایت اونی که از خدا طلب­ غذا کرد (به مضمون) هرچی وایستاد خبری نشد ... خدا گفت: با عبد گرسنه بیشتر حال می کنم! بهترین غذای من گرسنگیه ... تو سفره خدا هیچی نیست.. الکی نگرد.. بازم می خوای بری مهمونی..؟

~سحر~ دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

من به حضورت افتخار می کنم دختر گلم! همیشه باش!

secret (ص) چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ق.ظ

دخترم ،‌تو نمیخوای آپ کنی؟؟؟؟؟؟

از وبلاگت گاز متان خارج میشود......

فریاد سبز چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:06 ب.ظ http://faryadesabz.blogfa.com

یکی هم اسم شما اومده وبلاگ حقیر حسابی گرد و خاک کرده[تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب]

بانو پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ق.ظ http://azkhodbakhish.blogfa.com

سلام خانم
همه به جون من غر میزنن که نمینویسم من هم باید به تو غر بزنم که لال از دنیا نرم
زود باش دیگه خانم جان
پاییز اومده حرف تازه ای نیست؟

هبوط جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ق.ظ http://hubut.blogfa.com

مر جان خداییش از هر چی صخره است خسته شدم بابا باز بون خوش اپ کن دیگه

تا این دغدغه ذهنی ما رو حل نکنی عمرا آپ کنیم!!!!

امین پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ب.ظ http://aliomahtab.blogfa.com

نمی دانم چرا به سرم زده همه ی کامنت ها را بخوانم...خانوم!
و نمی دانم چرا به سرم زد برای این پست قدیمی کامنت بذارم..خانوم!
و نمی دانم چرا...!؟



یا علی مدد(ی)...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد