«بر ساحل قدم می گذاری بی هیچ نشانی از من!» او نوشت.دلم می ریزد...لبهایم شور.« آب دریاها سخت تلخ است آقا!» می بینی؟این جا هم هست.همه جا.دیوانه شدم.لبهایم شور است.این جا بوی شرجی و طراوت می دهد...وتو...«تغییر کرده ای؟»... ـ انگار سالی گذشته است بر من ـ «پیرتر شده ام!» ...هی برادر یادت هست آن روز را در بزرگداشت آوینی؟...این دختر چقدر پیر شده است!...در «اس تالا» نبودیم.هیچ وقت.شاید هم بودیم.یادم نیست.حالا «للا» ؛ «تاتیانا» یا « آنماری»...چه فرقی دارد؟شیدایی.این است.دلم می ریزد.لحنتان سخت تلخ است آقا.خنده تان اما سنبل رومی است.و نمک است.دریا است.دریا. خنده چشمانتان را می گویم...می دانید که!
هی تو! «دیر آمدی درست...»خسته شدم آقا.حالا یادم نیست آب دریا ها سخت تلخ است یا سخت شور یا سخت سخت! شما می دانید آقا؟ آخر شما همیشه همه چیز را می دانید.خودتان گفتید آقا...خودتان.همه چیز.جز آنچه باید: «دریا نیز می میرد....»
«کاش ما را به اسیری جای دیگری می بردند!»
پ.ن۱:باید می گفتم...باید! مرا ببخش رفیق!!!
پ.ن۲:التماس دعا را خوش ندارم...مرجان است دیگر.مرجان شهریوری!...کاش آغوشم به اندازه تمام دوستانم جا داشت!...در این روزهای پایانی...تو بخوان پایان تابستان!
پ.ن۳:از خیابان ناصر خسرو متنفرم!
امیدوارم همیشه پاینده باشی
به پایندگی خاطرات تابستان های گرم
۱- سلام
۲- الوعده وفا
۳- متنتان حس خوبی بهم نداد. شاید نفهمیدم.
۳- پی نوشت ۳ نگرانمان کرد
۴- یا حق
و بر خلاف آنچه گفته ای ... دریا می خروشد ... موج دریا باش تا همچنان بمانی ...
موجیم که آسودگی ما عدم ماست..
چه دیر برگشتی .
خیلی جالبه چون جا پای من رو صخره هم میمونه.
مثل کینگ کنگ ،هالک یا موسی (ع) یا مثه سیکرت (ص) !!!
خوش برگشتی.
نیازی نیست برای دعا التماس کنی.
روزای آخر؟
چه جالب.
راستی ،تو هم مواظبه خودت باش.
زیباست ملی دهم مانند میوه های میوه فروشی که درهم شده اگر آنها را باز شرح دهی بهتر است عامیانه تر و راحتر بنویس ژست نگیر مطالبت را خراب می کنه
غم نامه ی مادر بزرگ بود.........درست فهمیدم؟؟؟؟
سلام خانم
به آقایان سخت تر از دریا میگم جواب سوالات سخت رو بدن ...
باز هم نثر قشنگت رو دوست دارم و هی هی از روش میخونم
من فقط میخوانم پایان تابستان!!
سلام مرجان عزیز حس و حال دلداری دادن و حرف الکی زدن و گفتن زندگی زیباست و تا شقایق هست و این حرفها رو ندارم چون همه این حرفها شعاره زندگی همینیه که هست پس چیزی نمیگم....
زندگی اینه که تو هستی...شما ها هستین...این مهمه!
حسرت خوابهای پر از اطلسی........خوب شد یادم انداختی.....آره........
نام اثر: شیدایی لل. و. اشتاین
Le Ravissement de Lol V. Stein
نویسنده: مارگریت دوراس
Marguerite Doras
ترجمه: قاسم روبین
انتشارات:نیلوفر
چاپ اول:زمستان 1378
راستی لل کیه... مرد چینی کیه..؟
آی آی خانم جان داشتیم ؟!
اول پیاله کجاست آخرین جرعه ی این جام تهی رو هم دادیم بالا!
چشم همین روزها یه شعر تازه میذارم تو وبلاگ
قربان تو
سلام خانم
چون بچه ی حرف گوش کنی شدم و چون حرف شما رو خیلی دیگه گوش میکنم به روز کردم!
منتظرم اما این بار میخوام نقد یا نظرتو راجع به شعر بگی میدونم که این کاره ای وقتی کسی خوب مینویسه یعنی خوب هم میتونه بخونه
منتظرم ...
تو خیلی به من لطف داری!با وجود اینکه می دونی اون کاره نیستم...دی:
خوشحالم که آپ شد...
+متنت رو کامل خوندم نظر باشه واسه وختی که بتونم چیزی بنویسم.!
پیراهن تو بود گلدار روی دستهای باد . معصوم چشمهای تو بود و مضطرب من بودم از پسِ اینهمه راه دلنگران . بر سرم می ریخت گلبرگهایی از بادِ رمیده و رمیده من بودم در دستهای تو از خویش. می دویدم در باد و نام تو را فریاد می زدم. با باد می دویدم و از باد بیشتر تا رسیده باشم به جایی که آهسته آمدی و در آغوش من به خواب رفتی...
پیراهن تو بود گلدار روی دستهای باد . معصوم چشمهای تو بود و مضطرب من بودم از پسِ اینهمه راه دلنگران . بر سرم می ریخت گلبرگهایی از بادِ رمیده و رمیده من بودم در دستهای تو از خویش. می دویدم در باد و نام تو را فریاد می زدم. با باد می دویدم و از باد بیشتر تا رسیده باشم به جایی که آهسته آمدی و در آغوش من به خواب رفتی...
موفق باشید.
تو مرجانی؟
کاش این روزها نبودم...
کاش این گلو می توانست تمام مرا فریاد کند که مالامال دردم
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااااااااا
دلم برای حضور تو و خدا تنگ است
دلم برای حضور شما دوتا تنگ است...
(نظر شما بعد از تایید نویسنده وبلاگ درج خواهد شد) کاش می توانستم از این سانسور بگذرم...
مرجان... بیا !
به میلاد نوشته ها بیا
http://miladnote.persianblog.ir/
و من در آسایشگاه جانبازان ذبح شدم. قربانی شدم... نه با چاقو! با پنبه !
خیلی سخته فهمیدن این معمایی که نوشتید!
تو گوگل هم سرچ کردم!...شاید هم سرچ نکردم!...چه فرقی می کند...
مهم این است که نفمیدم!
۱۳۹..
نانوا هم جوش شیرین می زند...
بیچاره فرهاد...
همین
ارادت..
سلام خانم
شما فرض بگیر هزار سال!
وقتی به چشم دیده باشی کسانی رو که فردای دوزخشون رو مصرف کردند هزار سالت میشه حتی اگر تو چلچلی باشی
از گلایه ها که بگذریم باید از حضورت و نظرت ممنون باشم خانم
سلام
به آقا میلاد هم گفتم
ما تو دعواهای خواهر برادری دخالت نمی کنیم
یا علی مددی
همیشه فکر می کردم نوشتن در اینجا یعنی باز کردن دریچه ای که تو می دانی دوست ندارم اغیار را بدان راهی باشد. نمی دانم مرا کدام دیو پلید صیرتی مسخ کرده بود در این روزهای حرام تر از حرام. صخره ی من ! صبوریت را در روزهای داغ فراق دیده ام و دامن خیست را در بارش آسمان چشمهایت. سبزی نگاهت میراث کدام کوه کنی است که صورت شیرینی بر مردم نگاهت یادگار گذاشته. مرجان! مرا جان ! دستهای دعای کسی بر سبزه زاران دامانت به مناجات نشسته رئوف ترین صخره ی عالم. مرجان!. ............................. لختی بعد از افطار
فرمود: بله .. آنها قرآن تلاوت می کنند با شرایط ویژه، رو به قبله می ایستند، سرشان پوشیده نیست..کلام الله را با هردو دستشان بلند می کنند و با تمام وجودشان به آنچه تلاوت می کنند توجه دارند و می فهمند جلوی چه کسی ایستاده اند...اما تو قرآن را تلاوت می کنی در حالیکه تا چانه ات زیر کرسی رفته ای و قرآن را روی زمین می گذاری و در آن می نگری...
بفهممممممممممممممممممم...
سلام رفیق ، نگفتی چرا از خیابان ناصر خسرو بدت میاد.
اگر بخواهی آغوشت برای تمامی دوستانت جا خواهد داشت ، همانند قلبت.
وااااااااااااااااااااااای مراجان تو که منو مردی با این کامنت داوودت اگه شکلک داشتی الان برات میگفتم چه شکلی شدم
سمیه نامردم اگه نیام خونتون و ببینم چه شکلی شدی...من قرمه سبزی دوست دارم برای شام!
فخرفروشی به خدا... عبد گونه..! می شه؟
.
.
.
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری ... سجاد حسین...
...
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی میکند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی میکند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است!
(قیصر امینپور)
من هم از خیابان ناصر خسرو بدم میاد.خیلی.
ولی خودشو (ناصرو می گم) خیلی دوش می دالم!
من آپم.......
من اینجام دخترم ، شاید هم جای دیگه ای هستم ...
مهم اینه که تو هیچوقت نیستی....
من که هستم سکرت!...شما ما رو نمی بینی!
البته من خوابم ، secret (ص) در خواب کمی کم کار است.
تو هم خوابی؟
بیدار شو.....
آیا وقت آن نشده است که به روز شوید
سلام مرجان جان
اومدم فقط نظر بدم و برم . کار دیگه ای از دستم بر نمیاد
دادم
مرسی
سلام خوشحالم که تعطیلی زیاد طول نکشید دختر با احساس.
می گفت: دعا که می کنید در ماه مبارک به اسم دعا کنید، بسنده نکنید به اینکه خدایا دوستان را در راه راست قرار ده... بگویید: فلانی و فلانی و فلانی و فلانی و ... را هدایتشون کن، آدمشون کن ...میدونی هم که کی دعا کنی... همون موقع که داری اولین خرما رو میذاری تو دهنت برا باز کردن افطار : «اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت ...»
.
.
می خوای بشینی سرسفره خدا؟ واقعاً؟ خداییش؟ یادت رفته حکایت اونی که از خدا طلب غذا کرد (به مضمون) هرچی وایستاد خبری نشد ... خدا گفت: با عبد گرسنه بیشتر حال می کنم! بهترین غذای من گرسنگیه ... تو سفره خدا هیچی نیست.. الکی نگرد.. بازم می خوای بری مهمونی..؟
من به حضورت افتخار می کنم دختر گلم! همیشه باش!
دخترم ،تو نمیخوای آپ کنی؟؟؟؟؟؟
از وبلاگت گاز متان خارج میشود......
یکی هم اسم شما اومده وبلاگ حقیر حسابی گرد و خاک کرده[تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب][تعجب]
سلام خانم
همه به جون من غر میزنن که نمینویسم من هم باید به تو غر بزنم که لال از دنیا نرم
زود باش دیگه خانم جان
پاییز اومده حرف تازه ای نیست؟
مر جان خداییش از هر چی صخره است خسته شدم بابا باز بون خوش اپ کن دیگه
تا این دغدغه ذهنی ما رو حل نکنی عمرا آپ کنیم!!!!
نمی دانم چرا به سرم زده همه ی کامنت ها را بخوانم...خانوم!
و نمی دانم چرا به سرم زد برای این پست قدیمی کامنت بذارم..خانوم!
و نمی دانم چرا...!؟
یا علی مدد(ی)...