حالا یک روزی می رسد که ما هیچ چیز به یاد نیاوریم.نه...نه...نه...!تصور کن! و آن روز ما هی آلزایمر می گیریم یا آلزایمر ما را می گیرد و هی پیش داوری های احمقانه می کنیم و هیچ کس نمی تواند بگوید خرت به چند و هی فرقی نمی کند که برف بیاید یا باران و اصلا بهار می شود فصل خوب رفتن! و همه زندگیمان می شود...
شما را به خدا اگر آلزایمر گرفتیم بگذاریدمان به حال خودمان.بگذارید یادمان نیاید آدرسمان را و هی برویم گم شویم.آن روز می خواهیم برویم به تولستوی بگوییم خاک بر سرت! با کی ساخت و پاخت کرده بودی؟ آنا کارنینا هم شد شاهکار؟ خودمان می خواهیم برویم یک دیوانه بازی بنویسیم استخوانهای به درد نخورت در قبر بلرزد...(به یاد داشته باشید من دچار آلزایمرم.پس بی خود خون کثیفتان را آلوده نکنید...)
آن روز که آلزایمر گرفتیم دیگر غصه نمی خوریم.دیگر نه اراده قدرت برایمان مهم است نه آن سبیلهای به درد نخور نیچه!عجب روز بزرگیست.تصور کن!یکسر راحت می شویم.می رویم برای خودمان یک آلاچیق درست می کنیم و هی یادمان می رود کی هستیم و کی بودیم و یار کی و عشق کی و هی هی هی!
آن روز شاید دیگر از پرنده ها این همه حالمان به هم نخورد از بس که خنگند.بعد یادمان برود گرگ بودن را و همچین رام شویم شبیه همان گوسفندی که قبلش کله پاچه اش را خورده بودیم و آهش گرفته بودمان!آخ! چقدر آه همه هی گرفتمان!!! پس چرا زنده ماندیم این همه؟این چیست؟فندک دیگر چه صیغه ایست؟ و هی یادمان می رود که فندک موجودیست که تمام می شود و وقتی تمام می شود یعنی وقت رفتن است.سفرش هم که دور و دراز نیست.هست؟آن روز ناگهان می رویم همه مجسمه هایمان را می شکنیم و ناگهان یادمان می آید که این را سالها پیش خواب دیده بودیم و ناگهان چیزهای دیگری هم به یاد می آوریم و زیر لب می گوییم: « آری! چیزهایی به یاد می آورم»...و ناگهان می میریم! و آن وقت یک عده موجود احمق می نویسند:فلانی بدون اطلاع قبلی مرد!...تف به این زندگی آلزایمری!
پ.ن۲: مقداد عزیز واقعا به نظرت می توانستم در پی نوشت این متن!!!! کذایی... چکیده ای از قطعنامه امام را بنویسم؟!!!
همینجوری
خیلی راحت
با یه کارت دعوت اومدم
.
.
.
تق
تق
تق
اگر هم باز نکنید
جای شما رزرو شده ..
منتظر دیدارتون هستم
اگر شراب نداری چرا خبر نکنی؟
سلام..
آرمانگرایی و اینکه بویی از ناامیدی نبردی..بهترین کاری که می توانستی بکنی این بود که یه دوخط امیددار از پیام قطعنامه رو بذاری...
سلام!
گفته بود: مرا فراموش مکنید! اما مگر میشد چشمهای کور آن زندانی را به طلاهای برادرش ثروتمندش نفروخت؟ اکنون سالهای سال است کسی به هیچکدام از آن دو برادر نمی اندیشد... تنها همان یک جمله است که هیچگاه از خاطرم پاک نمیشود...
همین!
من به جای مقداد جواب بدم؟!
مرجان خاله تو قادری در پی نوشت قطعنامه ی امام حتی چنین متنی بنویسی!
سلام
منم بوی نا امیدی .......
از بچگیم گیر بودم سر این فعل
اصلاْ امیدوار کننده بود
نه به زندگی
به آلزایمر.
موضوعات نظرای قبلیم رو هم پیگیری نمی کنم
یا علی مددی
عالی بود!...این امیدواری به آلزایمر...
خداییش اصلاااااااااااااااااااااااااا بوی نا امیدی نداشت . ما هم که هم خنگیم هم کور.به قول ارمان ممنون از حظور سبزت تو وبلاگم . اینها که این جمله های لوسو به ما میبندن بذار حد اقل استفاده کنیم .
نه اتفاقا...چرا این برداشتو کردی از این متن؟
سلام سمیه صدا کن . درضمن اکی بابا تو خفن امید داری به زندگی.
ممنونم سمیه عزیز!...از نتیجه گیریه هوشمندانه ات!
سلام راستش من که موندم چی بگم همین....
می توانستی در انتهای متن بنویسی امام خمینی !
عجیب هست که آخرین پستم ثابت می کند من آلزایمر گرفتم.
هی فلانی، هر وقت خواستی فوت کنی قبلش بگو !
عکسم رو که دیدی .نیچه مرده .(خدا)
زندگی شاید همین باشد.
بعد از کلی بحث که امشب با یکی از دوستان تو کافه دیماگو کردم در مورد فراموش کردن....حالا این مطلب.......
تو مپندار که خاموشی من....هست برهان فراموشی من
با سلام
وبلاگ با مبحث کالبد شکافی شماره 3 – جنازه سوم فرهاد صفریان به روز شد
منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما هستم
با تشکر
ارادتمند مهدی آذری
عزیزم حتما که نیاز به آلزایمر نیست که میتونی همین جوری هم ادرست رو فراموش کنی یا هر چیز دیگه ای رو ولی بعضی چیز ها رو با الزایمر هم نمی تونی فراموش کنی نمی تونی...
آره روزی می آید که یادت میرود بی چراغ نمی شود گرد شهر
گشت و چقدر این خوب است ، چون بدون هیچ تجربه ی قبلی
و بدون هیچ چراغی ، بدون هیچ مشکلی گرداگرد شهر میگردی.
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم...چراغ نه؛ که به گشتن هم احتیاج نداشت...نمی دونم چرا حرفت ناخواگاه منو یاد این شعر فاضل نظری انداخت.
Secret (ص) می فرماید:
::: نه اینجور که تو گفتی ، ولی راحت :::
نه خدا رو شکر مشخص است که به زندگی امید دو چندانی دارید. این رو نوشتم که رو حرف هبوط حرف نزده باشم.
موفق باشید.
اصولا مردها دو دسته اند:یا ز.ز اند یا ز.ز.ز اند....(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.دی:) از شوخی گذشته چه حالی می ده یه زن و شوهر تو وبلاگ آدم نظر بذارن! عشقتون پایدار!
خیلی جالبه چون وقتی اینو نوشتم به همین شعر فکر می کردم .
مرجان خانم سلام
راستشو بخواین بهتون یه کمی حسودیم شد که گفتین نا امیدی تو زندگی تون جایی نداره
البته من اگر ناامید نشم قدر امید ونمیدونم
احتمالا ایراد از منه دیگه
ترجیح میدم نا امید باشم ولی آلزایمر نگیرم
فراموش کردن بعضی چیزا از مردن هم بدتره .....
یا حق
اگه می دونستی آلزایمر چه حالی داره رفیق!...به من حسودیت نشه...راست می گی تو!باید نا امید شد تا قدر امید رو دونست....
دوباره سلام
این سوالی که خانم هدی تو وبلاگ آقا میلاد پرسیدن
جوابش چیه ؟
دوشبه از فضولی خوابم نبرده
جوابش که مشخصه!...همه دنیام فدای یه لبخندش...بهترین داداش دنیاست!!!
سلام . دوست خوبم.
گاهی آلزایمر گرفتن بهتر از اینه که بخواهیم اما نتونیم چیزی رو عوض کنیم.
مردن مون هم کی رو ناراحت میکنه.
منم آپم و منتظر حضور گرمت .
موفق باشی.
قطعنامه امام ( جل الخالق ) یه آدمک تعجب از اون خفنهاش
چه ناشناس...من که اصلا نفهمیدم!
از اظهار نظر شما سپاس گزارم. حتی اگر یک اشتباه کوچک تاریخی آِن هم به علت سر به هوایی در مطالعه درس تاریخ در دبیرستان داشته باشید.{نیشخند}
منت گذاشتید جناب ارنستو!
سلام
یکی به اسم من این پیغام را گذاشته بود که .... ۲) قدم نو رسیده مبارک
نمی دانم شاید کار مقداد یا یک مسخره ی دیگه بوده!
ممنونم آقا هادی از توضیحتان...البته که کار مقداد عزیز نبوده است!من از طریق آی پی ها پیگیری می کنم!
سلام
الان که فکرش را می کنم کار مقداد نبوده چون مقداد عقلش به این کارها قد نمی ده که به سبک من سلام کنه و حرف بزنه! این بابا فقط به درد این می خوره که زودتر از من بره و توی همه ی وبلاگ ها کامنت بذاره و اول شه!
سلام.اگر این آی پی ها نبود باورم نمی شد که این را هم شما نوشته باشید....
سلام من اولین بار بود وبلاگ شما میومدم یه مقدار گیج خوردم به خاطر اینکه تو لینک دوستاتون هم از چلچراغی ها دیدم هم از دوستان خیزشی خودم/یاحق
تعجب برای چی برادر...؟!!! به قول شریعتی: انسانیم دیگر...در فریزر که نگداشته اند مارا...!!!!خوشحالم که حداقل التقاطیمان نخواندید...دوستان خیزشی تان هم البته دوستان خودمان هستند!
حق
ممنون می شوم یکی دو تا از عکس هایتان را برایم ارسال کنید. آدرس ایمیل را داده ام. از بابت کامنت وبلاگ محمود هم گفتم من با اصل بحث مشکلی نداشتم فقط زاویه دید مهم است. این اشتباهات را من هم کرده ام. پس بی خیال. یک وقت خیال نکنید من به هند حساسیت دارم!
حق
توفیق لینک شما حاصل گردید. (یا علی)
شرمنده کردید برادر!...علی یارتان!
سلام...تبریک می گم...امیدوارم همیشه شاد بمونی...مرجان ما روزای بدی رو کنار هم گذروندیم...به هر حال همدرسه یی سابق امیدوارم درست انتخاب کرده باشی...شاد باش....
سلام ریحانه عزیز...تو را با تمام روزهای خوشمان؛ هرچند اندک...به یاد می آورم...ممنونم!
برای خوندن مقاله "روانکاوی یک روحانی" منتظر شما و دوستانتون هستم. اگه لینک کار نکرد دات کام رو امتحان کنین. مرسی
ای بابا مرجان عزیز
هر کسی از ضن خود شد یار من ............
سلام
آی پی ها را دارید اشتباه چک می کنید چون من از یک جای دیگر مطلب آخر را نوشته بودم! چطور فهمیدید این مطلب را من نوشتم؟!!!
بیخیال!
سلام مهربون
خیلی جالب بود
راستی چرا به روز میکنی خبرم نمیکنی
راستی کم پیدایی
یه سریم به ما بزن
خوشحال میشم
کم پیدا...؟!!! یعنی قبلش پر پیدا بودم؟!!!! جل الخالق!
سلام دوست من .
مثل همیشه زیبا و گویای واقعیت .
همیشه موفق باشی .
منم آپم.و منبظر حضور گرمت .