شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند...

«گاهی اوقات اندوه سنگ پاره خردی؛ ورای تحمل کوه در خواب کبوتر است...»

ساده بود؟نه.دشوار.آنقدر که عرق از تنت جاری شود.از تمام تنت.از تقلای درک این داشتن و نداشتن.نه.داستان این نبود؛نیست...به خدا! که لحظه ها را اصلا چه نیاز به «عنوان»!این «لحظه های گریز پا»...که در آن نفهمی صبح و شب کی بهم گره خوردند...«یکی شدند و یگانه»! نه!داشتن یا نداشتن؛ مساله این نیست...که اصلا این لحظه ها را چه نیاز به مالکیت.به داشتن.جاری هستند در تو.تو بگو «تمامیت خواهی»!همین است خب.تمامیت لحظه ها جاری است در این میانه؛که میانه ای هم نیست!هست؟یگانگی که میانه ندارد؛نمی شناسد...من اما«تو را خوب می شناسمت ری را»! اندازه همان لحظه گریز پا! « من؛همین من ساده...باور کن»!

«در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز

استاده ام چو شمع مترسان زآتشم...»

 

نظرات 37 + ارسال نظر
مردی که مرده بود پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

تو هستی پیچ اضافه آوردی؟....نمیدونی مال بود یا مال نبود........؟

خلیل پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ http://tasviri.blogfa.com/

باسلام

چون عکس مولانا را دیدم انتظار داشتم

گزیده ای ازاشعارش راخواهم دید

باتشکر

تین تین پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 ب.ظ

فکر کنم مخاطب خاص داشتی چون راستش من خیلی سر در نیاوردم :)

داوود پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ

وبلاگ قشنگی داری. مطالبت قشنگه به منم سر بزن آماده به لینکم...
............
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره ی مهر خویش می باخت مرا
چون من همه او شدم بی انداخت مرا

قاسم پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:57 ب.ظ

سلام
نوشتم که بدانید به وبلاگتون سر زدم/ولی باید بیشتر بخوانم تا بیشتر بنویسم
سر افراز باشین

تلواسه جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ق.ظ

سلام ممنونم

زیبا بودلذت بردم

زهرا جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ب.ظ http://zahra999.blogfa.com

به همینگوی کوچولوی من تکه انداختی؟

یه شوخی کوچولو کردم باهاش...!

ارتش دریدا شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ق.ظ http://www.derrida.blogfa.com

با سلام به شما دوست عزیز ...شما را به خواندن یک سوپر شعر در بلاگ ارتش دریدا دعوت می کنیم

به روزیم عزیز

حاج اقا داودی شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.moslem110.parsiblog.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبای شما را دیدیم
با افتخار شما را لینک کردم
بازهم به وبلاگ خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا بیا وبلاگ ما همیشه چای تازه دم دارد

آسمان یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ق.ظ http://bazkhan.parsiblog.com

راستش من هم زیاد سر در نیاورم. ولی سوزی است در جان کلامتان که کلامتان را گوارا می سازد.
موفق باشید

حمید.ش یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ب.ظ http://www.dayyertifoon.persianblog.com

سلام....
زیبا بود و خواندنی..
آرزومند همیشه هایی شاد..

مردی که مرده بود یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:08 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

تبادل لینک بنمایینم؟؟؟؟؟؟

تبادل لینک می نماییم...!!!!

هانیه بختیار یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.blognevesht.blogfa.com

مرجان من..همه لحظه هایم را بخشیدم بدون اینکه توقعی داشته باشم از دلتنگی . همه لحظه هایم را به دلتنگی ؛تمامیت خواه؛ بخشیدم..
تو خوبی؟
توی پست قبلیت یادم رفت اسممو بنویسم . حالا خوبه که فهمیدی منم!

می دونم هانی من...می شناسم لحظه های خالصت را...!

مردی که مرده بود دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

ایول....ایول.....لینکیدیم....ایول.....راستی خانم بختیار واقعا خواهر شماست؟ نوشته هاش خیلی قشنگه من هر کدوم رو هزار بار خوندم.....قلم عاصی ای داره....هر چند من با خیلی حرفاش موافق نیستم...اما قلم فوق العاده ای داره....تا بعد ها.......منتظر جوابم

خانم بختیار واقعا خواهر من نیست...اما خواهر واقعیه منه!!!

~سحر~ دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام عزیزممممممم!!
خوبی؟؟ خوشی؟‌سلامتی؟
چی کارا می کنی؟؟ ببخشید کم کار می کنم! فقط می تونم بگم شرمندم!
شما به بزرگه خودت ندید بگیر!

داوود دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ

هانیه بختیار کلن خواهره ... بخیلین؟ همه خواهرن... مثلا من قبل از اینکه داوود باشم دسیوسلاوسکین بودم. این مرجان قاسیاس بوده شاید هم با هانی در دوره ی هابیل بابیل خواهر بوده؟؟؟؟ ....... نه.... یه احتمال دیگه هم هس! هانیه و مرجان با هم دوست می شن. یکی میره آمریکا یکی می مونه ایران. بعد کلی زد و خورد و بگیر و ببند معلوم میشه داداش هانیه که عاشق مرجانه در اصل داداش مرجانه که عاشق هانیه اس! ایول! این توطئه که لو رفت پدر هانیه اعتراف می کنه و پدر واقعیش نیست و پدر خوندشه و هانیه می افته دنبال پدر واقعیش . اونوقت پی میبره که پدر واقعیش قاضی دادگستری بوده و علی افشاری با همدستی سعید عسگر اونو شهید کردن و هانیه رو چیز خور! تا همه چی یادش بره. بعد علی با هانیه عروسی می کنه که هانیه دهنش بسته بمونه و لوش نده! (منم هنوز نمی دونم علی چرا از هانی می ترسیده) بعد هانیه از خونه ی علی فرار می کنه و لب مرز مکزیک مرجانو می بینه(!!!) بعد علی ناجوانمردانه با یه تیر از پشت میزنه تو کمر هانی و هانی با حرکت آهسته و سه بار تکرار می افته نو بغل مرجان و می فهمه خواهر واقعیش مرجانه!!! از اونجا می برنش بیمارستان و داستان همچنان ادامه دارد

چی می تونم بگم؟...خجالت داره!

mardi ke morde bood سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

من آپم.....نمیخوای عادت بدت رو ترک کنی؟

دنیا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ب.ظ

بی خیال ، با ما باش تا رستگار شوی

هادی سلیمانی سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:18 ب.ظ http://bahr.blogfa.com

ببخشید آب پرتقالمان خیلی گرم شده بود!

ضمنا با عرض شرمندگی از مطالبتان سر در نیاوردم! البته مهم نیست چون آی کیوم پایینه

آب پرتقال شوخی بود...شما به دل نگیر...در ضمن آی کیوی شما اصلا هم پایین نیست!

هانیه بختیار سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://www.blognevesht.blogfa.com

مرجانم چطوری؟ دام برات لک زده.
این ؛داوود؛ چه جالب بود!!!!!!!!!!!!!!!

وااااااای.هانی من...خوب خوب شدی؟دل منم یه ذره شده.
داوود...حالا برات تعریف می کنم قضیه رو...ولی آره...خنده دار بود!

امیر پرویز چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:30 ق.ظ http://icaruss.blogspot.com

از بیت آخر این پست خوشم اومد و اما مثل همیشه از نوشته ات سر در نیاوردم ... در هر حال شاد و پیروز باشی.

تقی دژاکام چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://ab_o_atash.persianblog.com

سلام . اومدم براتون نظر بذارم و دعوتتون کنم که به وبلاگ آب و آتش ما هم سری بزنید. نظرات دوستان دیگر جذبم کرد. یک کمی بیشتر از اصل نوشته شما.!تشریف می آورید؟

مردی که مرده بود چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

با این چیزی که گفتی میترسم جواب بدم به نظرت...........راستی این یه تیکه بود؟......یعنی واقعا شما عاشق سهند شدین...؟!!!!!! ...در جواب اینکه از خواهر بودن شما و هانیه بختیار سوال کرده بودم.....اگر اینطوره باید بگم فقط یه کنجکاوی بود در امور خصوصی دیگران.....اگر آزرده شدی معذزت میخوام.....تا بعد ها....

نه بابا!چرا آزرده؟خب سوال کردی دیگه.

مهدی معمار چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:55 ب.ظ

پست مدرنه؟ یا نکنه دوربین مخفیه ؟ها ؟
کی میخواد پخش شه ؟ تو رادیو میخوان نشونش بدن؟

مردی که مرده بود پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ق.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

من بازم آپم.....به نظر تو هم دیگه دارم شورش رو در میارم نه؟

زهرا پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ق.ظ http://zahra999.blogfa.com

مگه همینگوی همسن توئه؟!

من محکوم می کنم!مشت محکم هم می زنم!فقط لگد نمی پرانم!

بالاخره یه زمانی که همسن من بوده.همینطوری ذوق ما جوونها رو کور می کنینا...!

Elham پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:56 ق.ظ

to be or not to be that's a problem.baba tarjome kon ina chiye minvisi.ghorbune 2khtar amoo.

ما بیشتر دختر عمو

مهدی پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.rahtooshe1360.blogfa.com

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست.

یه سالن بیلیارد جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:59 ق.ظ http://boosam-kon.blogfa.com

اون کوچولو اون گوشه کیه؟

مجید جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ق.ظ http://khare3005.persianblog.com/

ای شیخ تبارک ا...

علی رضا جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ق.ظ http://zimegrat.blogfa.com

سلام بلاگ زیبا و جالبی دارید
به بنده هم سر بزنید
یاحق[گل]

علی رضا جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:09 ب.ظ http://zimegrat.blogfa.com/

علی رضا شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ http://zimegrat.blogfa.com/

سلام
همین جوری که نبود
نگفتی از ما چه انتظاری دارید
به من سر بزن
اما اگه اومدی نظر هم بده
با انتظار
یا حق

درد شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.dard.blogfa.com

سلام بر خواهرِ نداشته ام: گلِ داوودی!
حکیمی میگوید: «پیش از آن که انسان را بجوییم، باید فانوس را یافته باشیم». خداوند فانوسی به روشنایِ دلتان فرا رویتان قرار دهاد!

حق است حضرت عشق؛ عشق است حضرت حق!

منت گذاشتین...

الیکا یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ق.ظ http://ghaafeleye_omr.blogfa.com

« درود و فراوان درود »


اسب سر کش اما در سینه نبود...

لیلی گفت : چشمهایم جام عسل است شیرین ،

نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی ؟ شیرینی لیلی را ؟

مجنون چشمهایش را بست و گفت : هزار سال است عکسم ته جام شوکران است ،

تلخ ، تلخی مجنون را تاب می آوری ؟

لیلی گفت : لبخندم خرمای رسیده نخلستان است .

خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند . نمی خواهی خرما بچینی ؟

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت : من خار را دوست تر دارم .

لیلی گفت : قلبم اسب سر کش عربی ست . بی سوار و بی افسار . عنانش را خدا

بریده ،

این اسب را با خودت می بری ؟

مجنون هیچ نگفت . لیلی که نگاه کرد ، مجنون دیگر نبود ، تنها شیهه اسبی بود و رد

پایی بر شن .

لیلی دست بر سینه اش گذاشت ، صدای تاختن می آمد.

اسب سر کش اما در سینه نبود .



« تا درودی دیگر بدرود »

مردی که مرده بود سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

آلبوم نداده...تک آهنگه....راحت هم گیر نمیاد.....گیر نیاوردی برات ایمیل میکنم........

پریسا امیرقاسم خانی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ق.ظ

هانیه سلام من پریسا هستم لطف کن برای من یه ایمیل بفرست باید باهات صحبت کنم آدرس ایمیلتو ندارم به همه سلام برسون

ببخشید؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد