حوصله ها با باد رفته اند...
تو گفتی پنجره را ببند؟ نه من گفتم...عصر تعطیل هم بهانه ماست که می خواهیم زن سنتی باشیم.ولی لباسمان به درد ماتریکس می خورد.
نیست؟
و چشمانی که چشم مرا گرفت...نمی دانم چرا،کی، چگونه، کجا، جا ماند...جا ماند اصلا؟نه همراهم است.همین جا.نزدیک به همین میل همیشه رفتن،در حاشیه همین آیینه بی تصویر.حالا تو هی طرح بزن.برای مجسمه بعدیت!...اغراق شده است این مجسمه؟اغراق؟ اغراق در خود شیفتگی شاید! حالا تو هی بگو حقیقت با واقعیت فرق دارد. ندارد که!!! دهانم مزه تلخ این کاغذ سوخته را می دهد.نخوردمش که!...برای حس همه تلخی ها که نباید شراب تلخ خود حتما! باید خورد؟آن هم از نوع قرمزش!!!
حق با تو بود...پیام های ثانیه ای که کاغذ و انتظار نمی فهمند! نفهمیدیم هیچ انتظاری را!
من، همین من ساده...باور کن!
پ.ن۱: می خواستم قسمتهای جالب کتاب فالاچی رو براتون بنویسم...دیدم حوصله ندارم!خودتون برید بخونید!
پ.ن۲:وقتی هانی من...مریض می شه...دلم می خواد همه زندگیمو بدم که این سرگیجه های لعنتیش از بین بره و دوباره بخنده!دیروز رفته بودم مهد کودک.به فرشته هام گفتم دستای کوچولوشونو بلند کنن و برای سرحال شدن بهترین دوست خاله شون دعا کنند!
پ.ن۳:امروز تولد رویای شبانه است.نمی خواین برین بهش تبریک بگین؟
این مزه ی تلخ هم به خاطر خوندن کتاب های فالاچیه! باور کن! گرچه می دونم وقتی با یکی لج می کنم یعنی رو خر شیطون سوارم!
کاش کی می نوشتی از فالاچی اما هر کی خودش بخونه خوب بهتره.....عزیزم من فکر می کنم بین حق و واقع تفاوتهای بیشمار که نه اما خوب هست ولی... خوب دیگه بعضی وقتا هم باید شراب تلخ بخوری تا بفهمی که تلخی ها گر چه ازار دهنده هستند اما تمام حستو متفاوت می کنه از همه حس های دیگه
ای بابا پس چرا اسمتو ننوشتی؟
salam ahvale shoma khobid avalin barame miam weblogeton na
az ashnayiton khsohhalam felan bye
بیا بنوش مرا چون شراب کهنه (تلخ سابق) که من
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزادم
مثل امین آبادی ها نوشتی؟ تازه مرخص شدی ؟
تو هیچ وقت آدم نمی شی الهام؟!!!
سلام. خوبی؟ وبلاگ جالبی داری. معلومه واسه مطالب خیلی زحمت می کشی. آفرین. خسته نباشی آبجی!
(راستی نظر منو تایید کنی ها)))
مرجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان!
مرجان خوب من..خوب من...و چی کار کردی؟!؟!؟!؟؟!؟!
گریم گرفت وقتی خوندم ...دلم یه لحظه برا همه چی تنگ شد...من پیشتم همبشه..حتما بهتر می شم....بوس
هانی من! چرا اسمتو نمی نویسی...؟!! من مطمئنم خوب می شی...فقط دلم بدجوری تنگ شده!
خب دیدم... مبارکه قشنگه ها
سلام مرجان من خیلی سعی کردم از روی کتاب لغت درست بنویسم . ها اون کتاب فالاچی که در کمدت برام بیار میدونم دست کسی نیست و به کسی تعلق ندارد و واسه خودت است ای عزیز من مارجانیسم به افق نگاه کن و به سوی پیروزی لقت بردار ای شمشیر گونه از این حرفهای وبلاگی .
امیدوارم پله های ترقی رو یکی یکی خوب تی بکشی .
دوستدارت ؛متنفر ................. محمت پصر خاهر دافود بی صوات .
واااااااااااااااااااااااااااای...عین کح طویی...خش عومدی پصر!
نوشته هات رو خیلی سخت میفهمم ... آیا سواد من نم کشیده ؟؟؟؟ ... در هر صورت برات آرزوی موفقیت دارم.
نه! تو همونی...من یه ذره قروقاطی می نویسم!
باسلام
ازمولانا بنویسید لطفا
من؟مولانا؟!!!
بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست
سلام اول بگو نظر قبلیم کجاست تا بعد بریم سراغ مطلب دیگه
اااا...من که نظر قبلیتونو تایید کردم.همین پایینه به خدا...
سلام....
من اپ کردم....تلخ بودم.....شکر قحطی شده.....هدایت بازمانده ی تعصبات نوجوانی من هست....نمیتونم ببینم...هر گند گاو چاله دهانی را که آتش فشان روشن خشمی میشود...و از هدایت بد مینویسد....
راستی ...تیتر مطلب هست......من همین من ساده....خواستم چیز دیگه بنویسم.....اما این بد جوری رو مطلب نشست.....از سید علی صالحی باشد به گمانم و ری را یش.......اما تو باعث شدی که در ذهنم نقش ببندد.....بعد هم این که فرصت نبود که منتظر اجازه ات شوم......بی اجازه نوشتم......
شما صاحب اختیارید جناب...نیازی به اجازه نیست...