شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

یلدا بازی

می دونین؛ خیلی درد آوره که بخواین پست جدیدتونو به یلدا بازی اختصاص بدین! مخصوصا اینکه یه عالمه حرف تازه هم برای نوشتن داشته باشین...اما خب دیگه چی کار می شه کرد؛ نمی شه روی دوستان رو زمین انداخت.بالاخره زحمت کشیدن؛ تو این گرونی؛ تدارک دیدن...(به هیچ کسم ربطی نداره که چقدر به این و اون التماس کردم که  منم بازی بدن!!!) توضیح که مطمئنا نمی خواین بهتون بدم.همتون بلدین دیگه...در ضمن گفته باشم هیچ کس حق سو ء استفاده غیر قانونی از این مطالب رو نداره( البته که حق سو ء استفاده قانونی رو دارید) و سعی کنید این خصوصیات مضحک رو بعد از خوندن به تدریج فراموش کنین...(بعدشم کلی نظرای خوب خوب بذارین و بگین که وای تو خیلی باحال وناز بودی و ما هیچ وقت نفهمیده بودیم و حس می کنیم چقدر بیشتر از قبل دوستت داریم و سعی می کنیم بیشتر قدرتو بدونیم...) چی...؟!! من خودتحویل گیری مزمن دارم؟!!! چی...؟!!!! کمبود محبت؟!!! واقعا که...همیشه می دونستم آخرش یه روزی همینا رو پشت سرم می گین!

۱.وقتی خیر سرمون خبر تحریم اقتصادی رو دادن اولین چیزی که به ذهنم رسید واقعا وحشتناک بود وخودم بعدش  به خاطر این همه چیپ بودن کلی خجالت کشیدم و فهمیدم اون همه شعار چو ایران نباشد تن من مباد و ....و اون همه ادعای پان ایرانیسم کردن؛ همش یعنی کشک...وقتی خبرو شنیدم با ناراحتی بیش از حد تصور به خودم گفتم: وای یعنی دیگه همه جهیزیم ایرانی می شه...؟!!!

۲.از بچگی عادت داشتم وقتی شبها می خواستم برم دستشویی بابامو بیدار می کردم و اون بنده خداهم مجبور بود تا آخر کار من... پشت در دستشویی بمونه(هرچند فاصله دستشویی با اتاق من از همان دوران طفولیت تا همین الان کمتر از نیم متر است!) و این عادت فوق العاده جالب و هیجان انگیز برای پدرم را! تا ۱ سال قبل داشتم!

۳. علاقه زیادی به ایجاد کردن وبلاگ در سیستم های مختلف وپاک کردنشون در حداکثر ده دقیقه بعد دارم.

  ۴.دوران راهنمایی؛ تقریبا هر هفته عاشق یکی از برادرهای دوستام می شدم و همیشه با خودم فکر می کردم که چقدر ابلهن اینا که انقدر فس فس می کنن و احساساتشونو پنهان می کنن و مدتهای مدیدی با خودم خلوت می کردم وبه این قضیه فکر می کردم که وقتی خواستن بیان جلو چه طوری جوابشونو بدم! اکثرا هم بالای ۲۵ سالشون بود.

  ۵.وقتی ۱۰ سالم بود یه خواستگار خیالی داشتم که ۲۴ سالش بود و کشته مرده من بود وبه هر دری می زد نمی تونست رضایت منو جلب کنه و البته دکترای حقوق هم داشت(چون اون دوران دختر خالم دکترای حقوقشو گرفته بود جو گیر بودم) هر روز می نشستم وبا کلی هیجان از این عاشق سینه چاکم با دوستام حرف می زدم واونام کلی حسودیشون می شد وآرزو داشتن که کاش ؛ یک بار هم که شده می تونستن ببیننش...تا پای آزمایش خونم جلو رفته بودیم.فقط مونده بود تعیین مهریه و روز عقد وعروسی...

طبق قانون این بازی باید پنج نفر دیگه رو هم به بازی دعوت کنم.البته می دونین که رفقای فابریک زیادن وخب سخته که آدم بخواد کاری کنه که کسی حس نکنه تبعیض قائلی.پنج تا از دوستای خوبمو دعوت می کنم و امیدوارم که در کوتاه ترین مدت ممکن وبلاگمو بخونن و ببینن که دعوت شدن چون حوصله ندارم دونه دونه برم براشون کامنت بذارم.سحر؛ تین تین؛میلاد؛سبا واندوهبار اما واقعی عزیزم...

نظرات 13 + ارسال نظر
نبی بهرامی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ق.ظ http://bidemajnoon67.blogfa.com/

پس این جریان خواستگاری قبلا هم سابقه داشه ..اون هیئت همراه دسشوئی باید به عرض برسونم که ما هم تا دوسال قبل یه هیئت بلند بالا تا زمان پایان کار با خود حمل می کردیم ..و مامانم می گفت کاش زود سر سامان می گرفرفتی تا من از شر دستشوئی های تو راحت شم ...

کدوم خواستگاری...؟!! منظورت چیه..؟!! اصلا تو کی هستی..؟!! خودتو با من چی کار داری؟

لبخند ریاضی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.riazilog.com

این حمید پهلوزاده هم منو دعوت کرده بود. ولی من یلدابازی رو تو وبلاگ خودش انجامیدم. چون خوشم نمیاد تو وبلاگم ازین چیزا بنویسم. راستی در مورد ریاضی گفتی. چه میشه کرد. پیش میاد که در زندگی انسانها انسانهای دیگه ای باشن که ریاضی رو در نزد انسان(اولی) خراب کرده باشن. به امید اینکه انسان(دومی) از خودش لیاقت نشون بده انسان(اولی) رو ریاضی لاو بار بیاره. به آقا داماد سلام برسون بگو ۲۰ و ۲۱ ام یه ده پانزده نفری مهمون داره.

امیر پرویز چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:16 ق.ظ http://www.icaruss.blogspot.com

سلام . خیلی باحال بود ... منم میترسیدم برم دستشویی اما از هیئت همراه خبری نبود . صبر میکردم که یکی از بزرگترا بره تا منم دنبالش بدو بدو برم دستشویی...وای تو خیلی باحال وناز بودی و ما هیچ وقت نفهمیده بودیم و حس می کنیم چقدر بیشتر از قبل دوستت داریم و سعی می کنیم بیشتر قدرتو بدونیم... :))

من واقعا از این همه شعور لذت می برم...

سبا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://roshantab.blogf.com

اما من از اینکه یکی منتظر وایسه پشت در توالت متنفرم! آدم اصلن آرامش نداره !{چشمک} //
بابت دعوت ممنون! اما اگر لطف کنی و مثل دوستای دیگه عذر ما رو بپذیری و اسمشو رو زمین انداختن نذاری ٬ باید بگم من تو این بازی شرکت نمی کنم! بازی جالبیه ها! اما من چیز زیادی واسه وسط دایره گذاشتن ندارم.شرمنده و بابت اینکه به یادم بودی دنیا دنیا ممنون.

سید چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ

برای اولین بار قشنگ بود

مرسی از لطفت...!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ق.ظ http://1dar.blogfa.com/

فرشته ی کار آموز پرسید: اگر کسی که باید بالهای فرشتگان را خبر کند تا به انسانی کمک کندد ، خوابش برده باشد یا یادش برود آنوقت تکلیف چیست؟

فرشته ی پیشکسوت اخم کرد و گفت: ما هیچ وظیفه ای برای کمک به آدمها نداریم؛ ما به آنها لطف می کنیم. اصلا نمی دانم کسی را که یکبار بیرونش انداختند برای چه باید دوباره برگردانده شود. البته اینها به ما مربوط نیست. ما فقط هروقت که خواستند باید کارمان را انجام دهیم که اینهم ارفاقی در حق آدمیان است.



تین تین پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ق.ظ http://tintin27.persianblog.com

خیلی باحال بود کلی خندیدم از جریان دستشویی و خواستگار :) از دعوتت هم ممنون بذار فکر ببینم چی میشه نوشت :)

~سحر~ شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:18 ق.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام تارای عزیزم!!
شرمندتم الآن بالاخره فرصت کردم که وبلاگت رو ببینم که دیگه برای بازی دیر شده :( منو ببخش :( ایشالا یه رو که خودتو دیدم ۱۰ تا از این نکات رو برات تعریف می کنم!
حالا راجع به این مطلبت:
وای تو خیلی باحال وناز بودی و ما هیچ وقت نفهمیده بودیم و حس می کنیم چقدر بیشتر از قبل دوستت داریم و سعی می کنیم بیشتر قدرتو بدونیم! این رو باور کن ؛)
مورد اول از همه توپ تر بود!!!!!
آیا پدرتون مراسم ویژه ای هم باید در پشت در اجرا می کردن؟!؟!؟!

حسن /حنل شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://hasanbanak.blogfa.com

سلام تارا جان.خوبم.ممنون ازلطفتون
به یاری خدای بزرگ در دومین جشنواره تاتر طنز استان بوشهر موفق بودم.هم خودم هم کلیه گروه

میلاد شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:03 ب.ظ http://najvaieirani.blogfa.com

سلام، خیلی جالبند.
دستشویی رفتنتون یه جورایی منو یاد حیفنون میندازه.
همیشه فکر میکردم دختر ها خیال پردازند ولی بعضی اوقات میگفتم مگه ممکنه (البته منظورم از خیال پردازی رویاهای عاشقانه است که بیشتر اوقات به شعر گفتن ختم میشه؛ اوجش تو دوران رهنماییست !!!) حالا ۹۹.۹۹ ٪ یقین دارم که هستن. گمان کنک اگر کار به خاستگاری میرسید کار یا سر مسکن به هم می خورد یا مهریه.

دوران بچگی بود دیگه...

حسین شکر بیگی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ق.ظ http://sedaaa.blogfa.com

سلام! شما دخترام هی به فکر خواستگار و جهیزیه هستین همه ش

خیلی آدم سو ء استفاده کنی هستیا...!!!

الهام سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ

داداش شوور کیلو چنده مجردیت رو صفا کن.......

حمید چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:03 ق.ظ

...وای وای وای چه نازی
چه دختر با نازی
میای بریم به بازی؟
چی بازی؟
نه جانم
بازی اشکنک داره
..... شکستنک داره...
خوووب بید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد