شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

شیخ بی چراغ

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم

یک عاشقانه خیلی آرام...

اشکهای نیامدنت روی گونه هایم ماسیده؛

نبوس!

نمک گیر می شوی...


چه روزهای عجیبی ست این روزها...حس فرو ریختن وگم شدن...ویار ذهنم آشفته تر شده است...

آی آدمها !که برساحل نشسته شاد و خندانید؛یک نفر درآب دارد می سپارد جان...

نظرات 10 + ارسال نظر
~سحر~ پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:41 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام مرجان عزیز!
خیلی لطیف بود! ممنون!

سید پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ب.ظ

قلوپ..... قلوپ........ صدای خرق شدن یارو...! مخلصیم

حنل/حسن پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:52 ب.ظ http://hasanbanak.blogfa.com

سلام تارا جان.
ممنون که نظر دادی.نظر من این بود که دبستان تا دبیرستان خاطراتی وصف ناپذ یر است.البته دانشگاه هم حال خاص خودش داره.بهرحال متشکرم.
یک مهر تولدمه.
بای بزرگوار.حنل

تین تین پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ http://tintin27.persianblog.com

عاشقانت خیلی آرام و دلشین بود یعنی به من که چسبید!

فواد جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ http://rozmaregi.blogfa.com

هر شکستن آغاز یک رویش دوباره و ساختن دوباره است! به نظرم این خیلی خوب است که بی خیال کنار ساحل نیستی چون ادمای آن جا خیلی وقت است از بی خیالی مردند!

نوید جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://bidemajnoon67.blogfa.com/

تا من دارم می رسم به ساحل ... یعنی ممکنه ؟

شاکر شکیبا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:44 ق.ظ http://shakiba454.blogfa.com/

سلام بهونه قشنگ برای .........................
بارنی دیگر ... به دم گرم . دستان پر مهر . افکار روشن . روح بلند و ایده های بکرتان در جهت تحقق آرمانهای روحانیش ( سعادت و خوشبختی مردمان این مرز و بوم ) نیازمند است . با یک نظر ما را مستفیض بفرمائید ...
آرزومند آرزوهایتان .............. بارانی دیگر ...

غلامرضا چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.tashbadbanak.blogfa.com

سلام من دوست حسنم

درحسرت دیدار توآواره ترینم هرچندکه تا منزل توفاصله ای نیست من تش باد بنک هستم

وبلاگ بسیارخوبی داری به من هم سربزن

کامیار پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ق.ظ

ای کاش میتوانستیم از افتاب یاد بگیریم!که بی دریغ باشیم در دردها و شادیهایمان ـحتی با نان خشکمان!


تو معلومه کجایی؟

آرش روزبه جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ http://jighodaad.blogfa.com

ما در رویای فرارسیدن فرداییم و فردا نمی آید
ما در رویای شکوه و افتخاری غوطه وریم که خود نمی خواهیمش
خواب روزی نو را میبینیم غافل از اینکه همین امروز است آن
ما رویگردان از رزمیم آن دم که باید در آن قدم بگذاریم
---
من که نفهمیدم شما مرجان خانمید یا تارا خانم یا شایدم هیچکدام...به هر حال براتون ارزوی موفقیت می کنم...وب جالبی و راه انداختید...برای تبادل لینک هم در خدمتم...موفق باشید...

شما هرکدوم می خوای صدا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد